eitaa logo
سرداران شهید باکری
492 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
400 ویدیو
11 فایل
کلامی گهربار از آقا مهدی باکری: خدایا مرا پاکیزه بپذیر
مشاهده در ایتا
دانلود
امــام ندیده ام من ۱۵ خرداد ۴۲ را ندیده ام! 📢 اما شنیده ام که : " سربازان من اکنون در گهواره ها خفته اند" 😊 من ۲۲ بهمن ۵۷ را ندیده ام! اما شنیده ام که : " ما انفجار نور بود" ... من ۵ اردیبهشت ۵۹ را ندیده ام! اما شنیده ام که : "این شن ها بود" ... و یقین دارم خدای طبس هنوز زنده است..‌. من ۳ خرداد ۶۱ در گهواره بودم! اما شنیده ام که : " را آزاد کرد" ... من چشم که باز کرده ام، انقلاب شده بود.. من بچه جنگ دیده ام... صدای آژیر خطر 🚨شنیده ام، به پناهگاه رفته ام...به کوه ودره.... من سن و سالم از سابقه مبارزاتی خیلیا کمتر است! من چشم که باز کرده ام ، ای دیده ام با نام ... بعد حضرت ماه آقاامام خامنه ای دیده ام‌.. من بزرگتر شده ام و او موی سپید کرده...😔 افتخارم این است که... من " " نشده ام... من در ۲۲ بهمن ها قد کشیده ام! من جنگ تحمیلی دیده ام اما تا دلتان بخواهد هم دیده ام... از بدو تولد ؛ متولد شده جنگ بودم.... شهرمان سال ۶۴ بمباران شد.خیلیا شهیدشدند... زن ...کودک...بابای من هم بسیجی بود ؛ در جنگ بود...خیلی سخته بی پناه باشی و بامادر وخواهر وبرادر های کم سن وسال آواره باشید😔 من و و و خرازی ندیده ام... بی پرده بگویم من و نگاه بهت آلود پسرک سه ساله دیده ام ... من را دیده ام!😔 من تا دلتان بخواهد دیده ام و ... تا دلتان بخواهد دیده ام و ... یک ...😊 من ۲۳ ۷۸ را دیده ام... من ۹ ۸۸ را ام... من مشارکت ۴۰ میلیونی ۸۸ را دیده ام و ... به دیده ام !😊 من عهد با خدا و ناخدای کشتی بسته ام ، نه با کَدخدا... 😏 من خون شهدای گلگون کفنمان را به یک مشت دلار نمی فروشم... من خیلی بیشتر از تعداد سال های عمرم تهدید شنیده ام که است...😏 اما شنیده ام از همان امام انقلابیم! ⇩ ! 🌺🌾🌷🌸🌼🌻🌴🌺🌴💐🌼 @bakeri_channel
سلام بر تو ای شهید راه حق ... سلام به لبخند های زیبای شهادتت...  صبحتون زیبا به زیبایی لبخند شهدا😊 صحبتون منور به نور شهدا @bakeri_channel ❀ ❀ ❀ ❀ ❀
. 🌺بعد از آموزش اسلحه را نصفه رها کردم و رفتم جهاد سازندگی؛ روستاها ومحله های پایین شهر سر میزدیم و تا جایی که از دستمان بر میامد،مشکلاتشان را حل میکردیم. ها در شهرک کارخانه قند زندگی میکردند. 🌺آنها خانواده های بی بضاعت شهرک را به ما معرفی کردند،اینطور بود که با خواهر بزرگ مهدی آشنا شدم. ،مهندسی مکانیک تبریز درس خوانده بود😊.آن موقع شهردار ارومیه بود🌿، اما وقتی آمد خواستگاری من،استعفا داده بود و با همکاری میکرد.☺️ روز از جنگ میگذشت.آن روز بعد از ظهر دوستم حمیده آمد خانه ی ما حمیده تازه با یکی از بچه های شهربانی کرده بود؛ نادری مادر و خانم برادرم کنار ما نشسته بودند و چهارتایی با هم اختلاط میکردیم. خواست برود،دم در تنها که شدیم گفت:"مهدی باکری را میشناسی؟من رو فرستاده خواستگاری😌 آقای باکری دنبال یه همسر اسلحه به دست میگشت.🌺🙃 شمارو معرفی کردیم.نظرت چیه درباره او؟" من که نمیشناختمش گفتم:"باید فکر کنم."😉🙈 💚❤️ @bakeri_channel ❤️💚 به ما بپیوندید⏫⏫⏫
درواقع یک آقا مهدی باکری کوچک است🌹درواقع عصاره ای ازفرمانده دلاور لشکر مقدس عاشورا،😊 یک شخصیتی است که اگر ابعاد مختلف شخصیت آقا مهدی را جستجو کنیم دراو هست ❤️رفیقم کجایی❤️
و جهاد در میادین نبرد با دشمنان خدا و اسلام سرانجام در تاریخ 25/12/1363 در ششمین عملیات بزرگ رزمندگان اسلام ؛عملیات بدر در شرق دجله بر اثر بمباران جنگنده های رژیم بعثی عراق به درجه رفیع شهادت نائل آمدیم و به دیدار دوست شتافتیم😊✋
از ما و من گذشته بود پاک سر تا پا گشته بود مــرد حماسه ، مرد خـون مـرد میدان،مرد اقلـیم_جـنون @bakeri_channel
ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﺎﻋﺮﺵ ﺑﺮﯾﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ ﺁﺭﯼ ﺩﻝ ﺷﻬﯿﺪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺤﻞ ﻋﺮﻭﺝ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﻣﻘﺮﺏ ﺍﺳﺖ☺️❤ ️ 🔸خخدایا مرا پاکیزه بپذیر🔹 @bakeri_channel
خاطرات همسر شهید باکری: . 💔 . 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕 . ... . وقتی بابام... درباره مهریه ازم پرسید... گفتم که میخوام سنت شکنی کنم... مهریه‌م کلت کمری آقامهدی و یه جلد قرآن کریم بود...! از فردای اون روز سادگی زندگی بدون تشریفات... مهریه،جشن عقد و عروسیمون...💕 شده بود زبونزد همه مردم و منبر علمای شهر.... چند ماه بعد ازدواجمون...💕 بهم گفت: "میخوام برم جنوب... تو هم باهام میای...؟" منم واسه اینکه نزدیکش باشم...💕 قبول کردم و باهاش رفتم... تنها چیزی که تو این چند سال زندگی مشترک آزارم میداد... دلتنگی‌ بود...❤ . ... ... . وقتی شبا با خستگی میومد خونه... از فرط خستگی خوابش میبرد... میشِستم و نگاش ميكردم...💕 حتی وقتی تو خواب پهلو به پهلو میشد... مير‌فتم سمت دیگه میشستم... تا بتونم سير تماشاش كنم...❤ . ... ... . زندگیمون همش دوری و اضطراب بود... وقتی شهید شد... گفتم دلم میخواد،تو مسیر تشییع… تو آمبولانس کنارش باشم...💕 ولی با سکوت دوست آقامهدی مواجه شدم... دلم هرّی ریخت...💔 پیش خودم گفتم... نکنه مهدی باکری هم... مثه علی و حمید باکری... جنازه‌ای نداره...؟!💔 آخرشم... حسرت دیدنش به دلم موند...💔 . ... . دلتنگش که میشدم... جلوی قاب عکسش می‌ایستادم و... باهاش درد دل میکردم...💕 گاهی ساعتها مقابل عکسش اشک میریختم... تا کمی آروم شم...💔 اگه یه روزی زمان به عقب برگرده و... باز مهدی باکری ازم خواستگاری‌ کنه...💕 بازم حاضرم همون زندگی رو که باهاش تجربه کردم... بازم داشته باشم...❤ . (همسر شهید،مهدی باکری) . : چه دردناکه... کسی که دوستش داری و...💕 همیشه جاش تو قلبته...❤ پیش چشات نباشه و... نتونی در آغوشش بکشی... حَبِیبٌ غَابَ عَنْ عَیْنِي وَ جِسْمِي و َعَنْ قَلْبِي... حَبِیبِي لَا یغیبُ (از عاشقانه های مولا علی در فراق فاطمه ش...) 📚بحارالانوار ج۴۳ص۲۱۷ نثار شهیدان باکری صلواتی عنایت کنید... ء . . @bakeri_channel
💠رهبر انقلاب، در مراسم شب خاطره‌ی دفاع مقدس: ▫️ما در ادبیات،‌ سینما، تئاتر، روزنامه‌نگاری و فضای مجازی‌مان بسیاری کارها را باید انجام دهیم که انجام نداده‌ایم.... در جشنواره‌های غربی، فیلم‌های ایرانی‌ای پخش می‌شوند که کیفیتشان به‌مراتب کمتر از فیلم‌های دفاع مقدس است اما یک فیلم دفاع مقدس را نشان نمی‌دهند؛ چون می‌ترسند این فیلمِ افشاگر پخش شود. ▫️ما باید دست‌به‌کار شویم و برای قهرمان‌هایمان فیلم بسازیم؛ ، و برخی شخصیت‌های زنده‌ی دفاع مقدس، قهرمانند. دنیا باید عظمت این چهره‌ها را بداند. ۹۷/۷/۴ @bakeri_channel
🌷شهید حمید باکری | خستگی ناپذیر باشید :. #باکری #حمید_باکری #شهید_حمید_باکری ....................................... @bakeri_channel
وصف حال بعد از 💠گزیده خلاصه شده از کتاب 👇👇👇 روابط نزدیکی که بچه‌های اطلاعات با فرمانده لشکر داشتیم بعد از شهادت در عملیات خیبر تصمیم گرفتیم در حضور از بکار بردن اسم حمید خودداری کنیم و برای صدا کردن دوستانی که اسمشان حمید است از و و..استفاده کنیم... آن روز یکی از تیم های واحد برای ماموریتی حساس جلو رفته بود و هنوز برنگشته بود‌. ای و هم جز این تیم بود هروقت تیمهای شناسایی دیرمیکردجلوترازهمه آقامهدی میرفت پدبالای سنگر میایستاد و میشد ازدورکه نگاه میکردی لبهایش تکان میخوردونزدیک میشدی میتوانستی ذکری زیرلبش را بشنوی:لاحول‌ولا‌قوة‌الا‌بالله♡ در دور دست هور در حال غروب بود که بلم های گمشده از دور پیدا شدند ‌من به محض دیدن آنها از شادی فریاد زدم حمید..حمید..و بطرفشان دویدم هنوز حال و هوای استقبال بچه ها فروکش نکرده بود متوجه آقامهدی شدم بدور دست جزیره مجنون که جنازه حمید جامانده بود خیره بود توجه همه به بود بعضیا به عصبانیت به من نگاه میکردند... دوباره در ذهنش جان گرفته بود.نگاه منتظری که به فراسوی افق خیره مانده بود برادربه خاک افتاده بودوبرادری که میتوانست دستوربدهد تاجنازه بعقب منتقل کنند تنها گفته بود‌: جنازه بچه هابعدحمید این من بودم که عهددسته جمعی راشکسته وموجب ملال خاطرآقامهدی شده بودم.تصمیم گرفتم پیش آقامهدی بروم و معذرت خواهی کنم: اقامهدی میدانید،یعنی ما عشق شمارابه حمیدآقا میدانیم.ماراضی نمیشدیم.که شماناراحت بشید لطیفی چهره اش را روشن کرد .دست بر شانه من نهاد و گفت: !مدتی است متوجه شده ام که شما رعایت حال مرا میکنید.ولی شماها برای من مانند هستید و بوی او را میدهید. ادامه سخنان آقا مهدی : « سربازی بیش ،برای و نبود. دعا کنید همه ما پیرو راهی باشیم که بخاطر آن و حفظ ارزشهای آن، شهید شده است» 🌹شادی روحشان صلوات🌹 ♡التماس دعا سرداران بی نشان♡ @bakeri_channel
: و دیگر پاسداران را رهروان گرانقدری چون ، و دیگر شهیدان سرافراز دانستند و در تبیین شاکله معنوی و باطنی سپاه افزودند: دلهای مشتاق به مجاهدت فی سبیل الله در هر عرصه و میدان – زبانهای صادق و نگاههای حق بین و حق شناس، سه عنصر اصلی شاکله و هویت حقیقی سپاه پاسداران را تشکیل می دهند. 1389/04/23 💠دردیدار هزاران نفر از فرماندهان و اعضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی💠 . . @bakeri_channel
: که من واقعا" به وجود ایشان در زمان حیاتش می کردم وامروز هم از افتخار می کنم که او چگونه درآن صحنه های  نبرد هم از یاران و همرزمان خوب ما بود و هم اینکه قوتی بود و قدرتی بود برای جبهه های حق برای سرکوبی دشمنان اسلام دو تا خوب من از ایشان دارم که همیشه از فرصت ها استفاده می کنم و یادآوری می کنم. یک خاطره زمانی بود که من گرفته بودم برای آزادسازی دو شهر و در شمالغرب ایران...... 🌷البته این مرحله دومی بود که من  به منطقه شمالغرب (کردستان) می رفتم و مسئولیت فرماندهی منطقه را از جمهوری اسلامی به من واگذار کرده بودند و در این قسمت وقتی که من وارد شدم، یادم می آید که چون قبلا" به شهر نیامده بودم آشنایی لازم را هم با منطقه نداشتم و هم با آن نیروهایی که می خواستند با ما همکاری بکنند از ارتش و سپاه باید با آن ها اشنا می شدم به من خبر دادند که از می خواهد با شما ملاقات کند؛ گفتم کی هستند، گفتند ؛ یک جوان با که از همان اول که من دیدمش در مهر و محبتش جای گرفت😊.و احساس کردم که این چهره خیلی چهره ساخته  و پرداخته ای است؛ سابقه اش را نمی دانستم حتی اسمش را آنجا شنیدم...... گفت که من مطالبی دارم راجع به آمادگی خودمان برای عملیات که می خواستم بگویم؛ گفتم بفرمایید من در خدمت شما هستم؛ ایشان آمدند و از روی نقشه ای که داشتیم شروع کردند وضعیت منطقه را گفتن؛ بعد من متوجه شدم ایشان بود از طرف ؛ گفت من الان تمام امکانات را برای عملیات آماده دارم منهای این که مهمات ندارم و خمپاره و حتی سلاح های سبک هم نداریم؛ گفت من الان تمام امکانات را برای عملیات آماده دارم ولی مهمات ندارم اگر اینها را به من واگذار کنید من از همین فردا آماده ام برای همکاری با شما.... . . هم آماده شد برای عملیات.... . . @bakeri_channel
ماجرای و (بوی انسانیت و جوانمردی زنده باد یاد و راه شهیدان که همان انسانیت است.) ✅ در سال 1358 به جوان مبارز و انقلابی سپرده می‌شود. مهدی باكری در راستای رفع معضلات و دفاع از حقوق مردم و رسیدگی به محله‌های ، كارهایی می كند كه برای همه تازگی داشته و واكنش‌های گوناگونی را برمی‌انگیزد. او در خلال ماجراهای گوناگون، با پافشاری دو گروه متضاد در شهرداری روبه رو می‌شود كه از وی می‌خواهند تا را كه در پاركینگ است، زیر پای خود بگذارد؛ از جمله یكی از این دو گروه، عده‌ای از مدیران به جای مانده از رژیم قبل در شهرداری هستند كه می‌خواهند تا به این وسیله، را از خلق و خوی مردمی اش دور ساخته و همرنگ خود سازند و گروه دیگر نیز برخی از دوستانی هستند كه استدلال می‌كنند، حال كه چنین بنزی در شهرداری وجود دارد، بهتر آن كه به جای بدون استفاده ماندن، زیر پای شهردار قرار گرفته تا بر ابهت او بیفزاید. با این حال، در برابر این اصرارها، مقاومت كرده و با به و سركشی به محلات می‌پردازد. و سرانجام در حالی كه این فشارها روز به روز افزایش می‌یابد، ، روزی از اداره خدمات می‌خواهد تا دستی به سر و روی كشیده و آن را كنند؛ همین باعث می‌شود تا ولوله‌ای میان همه پدید آید تا ببینند باكری با این بنز چه خواهد كرد و آیا آن را سرانجام زیر پای خود خواهد گذاشت، یا فكر دیگری برای آن دارد! 💠پس از این‌كه بنز آماده می‌شود، باكری این بار از مدیر خدمات می‌خواهد تا آن را به برده و گلكاری كنند و به این ترتیب، كنجكاوی‌ها شدت گرفته و این پرسش، این سو و آن سو می‌پیچد كه باكری می خواهد با بنز گلكاری ‌شده چه كاری انجام دهد و همین، گمانه‌زنی‌های گوناگونی را باعث می‌شود. هنگامی كه بنز شهرداری به طرز زیبایی گلكاری می‌شود، در میان انتظار و كنجكاوی‌های دیگران دستور داده تا را به شهر برده و به عنوان در اختیار دختر و پسر جوانی كه هر دو در همان بزرگ شده‌اند و اینك قصد ازدواج با یكدیگر را دارند، بگذارند... . هنگامی كه بنز به یتیم‌خانه برده می‌شود، كودكان و نوجوانان یتیم‌خانه كه همواره از شهیدباكری برخوردار بودند، با چشمانی نمناك و شادی‌كنان، عروس و داماد را سوار بنز كرده و خود با مینی‌بوس، آنها را در شهر همراهی می‌كنند... @bakeri_channel
#به‌_مناسبت‌_روز_ازدواج: . #خاطره_ازدواج_شهید_مهدی_باکری ♡بسم رب الشهدا و الصدیقین . خواهرش بهش گفته بود : آخه دختر رو که تا حالا قیافه ش رو ندیده ای ، چه جوری می خوای بگیری؟ شاید کچل باشه.... 😊 گفته بود: اون کچله رو هم بالاخره یکی باید بگیره دیگه !😊 ۰ #همسرآقامهدی: دیروقت بود و مغازه‌ها داشتند می‌بستند، به اولین مغازه که وارد شدیم، فقط به قیمت‌ها نگاه می‌کردم نه به مدل آنها، یک حلقه 800 تومانی انتخاب کردم، در راه برگشت به منزل آقا مهدی گفت راستی آن روز ما با هم راجع به #مهریه صحبت نکردیم، نظرتان چیست؟ گفتم هر چه شما بگویید، گفت با *یک جلد کلام‌الله مجید و یک کلت کمری *نظرتان چیست؟ گفتم خیلی عالی است، نظر من هم همین بود، وقتی پدرم فهمید گفت بعداً ناراحت و یا پشیمان نشوی، گفتم نه.... . #سردارجاویدالاثرشهیدآقامهدی‌باکری #ازدواج‌آسمانی #مهریه‌ #ازدواج‌آسان #شهدا #آقامهدی #باکری #بی‌ادعا‌ #مهمان‌خدا #آقامهدی‌چنین‌بود.... #آیاماهم‌عمل‌میکنیم؟؟؟!! . ♡شادی روح شهدا صلوات♡ @bakeri_channel
. آخرای برج دهم سال۶۳ به ما ابلاغ کردن که آماده و راهی ماموریت چند روزه شویم رفتیم چند روز آنجا پشت سرهم بودیم بعد چند روز با هئیت همراهش تشریف آوردند صد دز همه رزمنده ها از آمدن آقامهدی به آنجا تعجب کردند بعد فرماندهان گفتند چند تا قایق آماده کنیم که فرماندهان سوار قایق شوند بروند بالای تپه کوچکی ک در صد دز بود و بقیه فرماندهان همراهشان نقشه های بزرگی داشتند بسیجیانی که تجربه قبلی داشتند گفتند که صددرصد عملیاتی در پیش رو داریم که این عملیات آب وخاکیه بعد از چند ساعت برگشتند سکانانی که قایق را میراندند مقابل آقا مهدی مانورتگزازی انجام دادند یکی از سپاهیان که بچه اردبیل بود موتور قایق از دستش در رفت افتاد توی آب بعد من طناب و برداشتم رفتم زیر آب نفس کم آوردم و نتوانستم طناب را ببندم به موتور آب از آب امدم بیرون آقامهدی که اونجا بود گفن نه دوباره نرو؛ دیگر اجازه نداد برم زیر آب و گفت نفس کم آورده ای و خفه میشید گفت این و بخاطر من افتاده توی آب تا اون موتور از آب بیرون نیاد من خودمو مقصر میدونم ... بیسیم زدند و بچه های غواص آمدند و موتور را از آب کشیدند بیرون گفتند حالا راحت شدم... 👈درحالی که بعضی از مسئولان امروزی میلیاردها خطا میکنند وخیلی راحت از روش میگذرند.... 🌷روحش شاد و یادش گرامی باد.🌷 . ... ؟؟! ♡شادی روحشون صلوات♡ . : جناب آقای قدرت حبیبی از اردبیل @bakeri_channel
💠اصلاً اهل این دنیا نبود 🌺عضو سپاه که شد با اصرار خودش به های حق علیه باطل اعزام گردید. به خاطر سجایای اخلاقی و مورد اطمینان بودن، وی را در واحد مخابرات بکارگیری کردند (آن موقع برای مخابرات از بین برادران گلچین می کردند) همیشه درکنارسردار شهید بعنوان بی سیم چی فعالیت می کرد. بخاطر ارادتی که به ائمه داشت به عنوان فعال ترین شخص، جهت برگزاری مراسم سوگواری در لشکر معروف بود 🌺 و در همه حال چه در خودرو و چه در اتاق به اباعبدالله و زهرای اطهر گوش می داد . اصلاً اهل این دنیا نبود. زمانی که جهت دیدار با خانواده به تبریز می آمد اکثر روزها و شبها را یا در سپاه و یا در پایگاه می گذراند و دنبال ادای فریضه امر به معروف و نهی از منکر بود. به که لاابالی بودند تذکر می داد و اغلب نهایتاً به برخورد می انجامید که یک روز به ایشان گفتم: 🌺 احد تو آدم این نیستی برو در منطقه، تو نمی توانی تحمل این وضع را بکنی . دنبال مال اندوزی و اهل دنیا نبود. هر چه از سپاه به عنوان حقوق دریافت می کرد در راه خیر خرج می کرد مثل کمک در مخارج حسینی و حتی بعضی مواقع، پول بنزین خودرویی را که در اختیارشان بود پرداخت می کرد. ✍راوی خواهر شهید 🌷
‍ ‍ وصف حال بعد از 💠به خاطر روابط نزدیکی که بچه‌های اطلاعات با فرمانده لشکر داشتیم بعد از شهادت در عملیات خیبر تصمیم گرفتیم در حضور از بکار بردن اسم حمید خودداری کنیم و برای صدا کردن دوستانی که اسمشان حمید است از و و..استفاده کنیم... آن روز یکی از تیم های واحد برای ماموریتی حساس جلو رفته بود و هنوز برنگشته بود‌. ای و هم جز این تیم بود هروقت تیمهای شناسایی دیرمیکردجلوترازهمه آقامهدی میرفت پدبالای سنگر میایستاد و میشد ازدورکه نگاه میکردی لبهایش تکان میخوردونزدیک میشدی میتوانستی ذکری زیرلبش را بشنوی:لاحول‌ولا‌قوة‌الا‌بالله♡ در دور دست هور در حال غروب بود که بلم های گمشده از دور پیدا شدند ‌من به محض دیدن آنها از شادی فریاد زدم حمید..حمید..و بطرفشان دویدم هنوز حال و هوای استقبال بچه ها فروکش نکرده بود متوجه آقامهدی شدم بدور دست جزیره مجنون که جنازه حمید جامانده بود خیره بود توجه همه به بود بعضیا به عصبانیت به من نگاه میکردند... دوباره در ذهنش جان گرفته بود.نگاه منتظری که به فراسوی افق خیره مانده بود برادربه خاک افتاده بودوبرادری که میتوانست دستوربدهد تاجنازه بعقب منتقل کنند تنها گفته بود‌: جنازه بچه هابعدحمید این من بودم که عهددسته جمعی راشکسته وموجب ملال خاطرآقامهدی شده بودم.تصمیم گرفتم پیش آقامهدی بروم و معذرت خواهی کنم: اقامهدی میدانید،یعنی ما عشق شمارابه حمیدآقا میدانیم.ماراضی نمیشدیم.که شماناراحت بشید لطیفی چهره اش را روشن کرد .دست بر شانه من نهاد و گفت: !مدتی است متوجه شده ام که شما رعایت حال مرا میکنید.ولی شماها برای من مانند هستید و بوی او را میدهید. ادامه سخنان آقا مهدی : « سربازی بیش ،برای و نبود. دعا کنید همه ما پیرو راهی باشیم که بخاطر آن و حفظ ارزشهای آن، شهید شده است» 🌹شادی روحشان صلوات🌹 ♡التماس دعا سرداران بی نشان 👇👇👇 @bakeri_channel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شرایط کاندیداهای مجلس شورای اسلامی از دیدگاه سیدالشهدای لشکر مقدس ۳۱ عاشورا سردار شهید آقا مهدی 🌹خدایا مرا پاکیزه بپذیر🌹 👈 به کانال سرداران شهید باکری بپیوندید 👇👇👇 🍃🚩 @bakeri_channel 🍂🍃🌺🍂🍃🌼🍂🍃