eitaa logo
سرداران شهید باکری
491 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
404 ویدیو
11 فایل
کلامی گهربار از آقا مهدی باکری: خدایا مرا پاکیزه بپذیر
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🌺پرده را عقب زد که مهدی را در کت و شلوار دامادی ببیند😊 سرش را خم کرد و از زیر درخت انار که غرق گل بود،رد شد از مرد دیگری که مثل ساق دوش همراهش می آمد،بلندتر بود درخت آلو مکث کرد،اولین بار بود که صورت مهدی را از روبه رو میدید آهسته گفت:این هم آقای داماد زن ها سرشان را اوردند نزدیک سر صفیه☺️ بزرگ پرسید:کدام یکی داماد است؟ مهدی را نشان داد "همون که اورکت پوشیده" سبز که شلوارش بالای پوتین نیم دار گِتر شده و زانو انداخته بود . 🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 . ها طبقه ی بالا بودند من را صدا زدند بروم دفتر را امضا کنم یوسف و عاقد توی راه پله ها ایستاده بودند بله را گفتم😌 و دفتر را امضا کردم و برگشتم دقیقه بعد،مادر بزرگ پرسید:"چی شد صفیه؟پس کی بله میدی؟"😳 گفتم:"مادر جون،تموم شد"🙈 خور گفت:میگفتی اقلا یه دست میزدیم.و تازه شروع کردند به کف زدن عقد ما بود😊 سفره هم پهن نکرده بودیم،چون خریدی نداشتیم خریدمان یک بود که به اصرار مهدی خریدم💫. دو ساعت قبل از اینکه داماد بیاید، آقا،برادر مهدی آمد و یک آیینه ی مستطیلی دور فلزی کوچک و دو جعبه سیب زرد آورد سیب ها مال باغ خودشان بود🙂🍎 🍃🌹🍃🕊🍃🌹🍃 🌴کانال سرداران شهید باکری ⏬⏬⏬ http://eitaa.com/joinchat/2508062722C6120c4e54a همراه ما باشید
: که من واقعا" به وجود ایشان در زمان حیاتش می کردم وامروز هم از افتخار می کنم که او چگونه درآن صحنه های  نبرد هم از یاران و همرزمان خوب ما بود و هم اینکه قوتی بود و قدرتی بود برای جبهه های حق برای سرکوبی دشمنان اسلام دو تا خوب من از ایشان دارم که همیشه از فرصت ها استفاده می کنم و یادآوری می کنم. یک خاطره زمانی بود که من گرفته بودم برای آزادسازی دو شهر و در شمالغرب ایران...... 🌷البته این مرحله دومی بود که من  به منطقه شمالغرب (کردستان) می رفتم و مسئولیت فرماندهی منطقه را از جمهوری اسلامی به من واگذار کرده بودند و در این قسمت وقتی که من وارد شدم، یادم می آید که چون قبلا" به شهر نیامده بودم آشنایی لازم را هم با منطقه نداشتم و هم با آن نیروهایی که می خواستند با ما همکاری بکنند از ارتش و سپاه باید با آن ها اشنا می شدم به من خبر دادند که از می خواهد با شما ملاقات کند؛ گفتم کی هستند، گفتند ؛ یک جوان با که از همان اول که من دیدمش در مهر و محبتش جای گرفت😊.و احساس کردم که این چهره خیلی چهره ساخته  و پرداخته ای است؛ سابقه اش را نمی دانستم حتی اسمش را آنجا شنیدم...... گفت که من مطالبی دارم راجع به آمادگی خودمان برای عملیات که می خواستم بگویم؛ گفتم بفرمایید من در خدمت شما هستم؛ ایشان آمدند و از روی نقشه ای که داشتیم شروع کردند وضعیت منطقه را گفتن؛ بعد من متوجه شدم ایشان بود از طرف ؛ گفت من الان تمام امکانات را برای عملیات آماده دارم منهای این که مهمات ندارم و خمپاره و حتی سلاح های سبک هم نداریم؛ گفت من الان تمام امکانات را برای عملیات آماده دارم ولی مهمات ندارم اگر اینها را به من واگذار کنید من از همین فردا آماده ام برای همکاری با شما.... . . هم آماده شد برای عملیات.... . . @bakeri_channel
به . حتی نمیگفت چه غذایی دوست دارد چند بار پرسیدم، حالا خیلی بلد بودم:/ میگفت:"همه چیز" جایی بودیم داشتند،مهدی با اشتها خورد و خیلی تعریف کرد. فهمیدم فسنجان دوست دارد، برایش درست میکردم،کم غذا هم بود. اگر شبی خوب میخورد یا توی رودربایستی مجبور میشد زیاد بخورد، فرداش میگرفت... دوم یک کاغذ آورد خانه و چسباندش به دیوار اتاق،برنامه‌ی بود که سفارش میکرد گفت:" از همین امروز شروع میکنیم" از توصیه ها بود صبح ها زود بیدار میشدیم.مهدی پنجره ها را باز میکرد و دور اتاق میدویدیم و ورزش میکردیم هفته دوشنبه و پنجشبه روزه میگرفتیم... خانه را حساب کردیم از دو هزار و هشت صد تومان حقوق،دویست تومان ماند. چون مدتی بود نیازمند را میشناخت.برای آنها مایحتاج خرید برنامه‌ی دیگر آموزش بود،همین بود که مهدی تاکید داشت حتما یاد بگیرم. کتابهای را هم شروع کردیم خواهرش گفته بود با هم بخوانیم،اما دو سه جلسه بیشتر پیش نرفتیم.مهدی آنقدر کار داشت که بعضی شبها اصلا خانه نمی آمد یا وقتی میرسید،از خستگی نمی توانست بنشیند،شبی که خسته نباشد،کم پیش می امد آن شبها دوست داشتیم بنشینیم و حرف های خودمان را بزنیم.... . #آقای‌شهردار‌ ..... . صلوات @bakeri_channel