سرداران شهید باکری
زندگینامه فرمانده دلاور لشگر ۳۱ عاشورا #شهید #آقامهدی_باکری از ازدواج تاشهادت ⏬⏬⏬
#قسمت_اول
.
🌺پرده را عقب زد که مهدی را در کت و شلوار دامادی ببیند😊
#مهدی سرش را خم کرد و از زیر درخت انار که غرق گل بود،رد شد
#قدش از مرد دیگری که مثل ساق دوش همراهش می آمد،بلندتر بود
#کنار درخت آلو مکث کرد،اولین بار بود که صورت مهدی را از روبه رو میدید
#صفیه آهسته گفت:این هم آقای داماد
زن ها سرشان را اوردند نزدیک سر صفیه☺️
#مادر بزرگ پرسید:کدام یکی داماد است؟
#صفیه مهدی را نشان داد
"همون که اورکت پوشیده"
#ولباس سبز #سپاه که شلوارش بالای پوتین نیم دار گِتر شده و زانو انداخته بود
.
🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
#قسمت_دوم
.
#مرد ها طبقه ی بالا بودند
من را صدا زدند بروم دفتر #عقد را امضا کنم
#برادرم یوسف و عاقد توی راه پله ها ایستاده بودند
بله را گفتم😌 و دفتر را امضا کردم و برگشتم
#چند دقیقه بعد،مادر بزرگ پرسید:"چی شد صفیه؟پس کی بله میدی؟"😳
گفتم:"مادر جون،تموم شد"🙈
#دل خور گفت:میگفتی اقلا یه دست میزدیم.و تازه شروع کردند به کف زدن
#این عقد ما بود😊
سفره هم پهن نکرده بودیم،چون خریدی نداشتیم
#کل خریدمان یک #حلقه بود که به اصرار مهدی خریدم💫. #یکی دو ساعت قبل از اینکه داماد بیاید، #حمید آقا،برادر مهدی آمد و یک آیینه ی مستطیلی دور فلزی کوچک و دو جعبه سیب زرد آورد
سیب ها مال باغ خودشان بود🙂🍎
#ادامه_دارد
🍃🌹🍃🕊🍃🌹🍃
🌴کانال سرداران شهید باکری
⏬⏬⏬
http://eitaa.com/joinchat/2508062722C6120c4e54a
همراه ما باشید
بخشی از خاطرات شهید مهدی باکری به روایت #همسر
.
🌺پرده را عقب زد که #مهدی را در کت و شلوار #دامادی ببیند
#مهدی سرش را خم کرد و از زیر درخت انار که غرق گل بود، رد شد
#قدش از مرد دیگری که مثل ساق دوش همراهش می آمد، بلندتر بود
#کنار درخت آلو مکث کرد،اولین بار بود که صورت #مهدی را از روبه رو میدید
#صفیه آهسته گفت:این هم #آقای_داماد
زن ها سرشان را اوردند نزدیک سر صفیه
#مادر بزرگ پرسید:کدام یکی داماد است؟
#صفیه مهدی را نشان داد
"همون که #اورکت پوشیده"
#ولباس سبز #سپاه که شلوارش بالای پوتین نیم دار گِتر شده و زانو انداخته بود...
...
.
#شهیدمهدیباکری #زندگیشهدایی #لباسسبزسپاه .
#شادیروحشهدا
@bakeri_channel