💠یک روز در اردوگاه شهدای خیبر قرار بود #آقامهدیباکری برای بازدید تشریف بیاورند.
همه صف کشیدیم،گردان،گروهان،دسته و...فرمانده لشکرمان آمد!
آقامهدی مقابل نیروهای گردان خط شکنش حرکت میکرد.
گاهی می ایستاد و با نیروها صحبت میکرد،
از اسلحه ای که رزمنده در دست داشت و از کاربرد آن میپرسید.
گاه گوشه یقه رزمنده ای را که تا خورده بود باآرامش درست میکرد!
یک بار هم زمین نشست و بندپوتین یکی از رزمنده ها را که زیادی بلند بود یک گره اضافی زد!
🌷کجای دنیا می شد فرماندهی مثل فرماندهان ما پیدا کرد؟
او همزمان به ما دو درس بزرگ میداد؛
درس نظم وآمادگی
و درس محبت و همدلی بین سپاه اسلام...درمقابل این خلوص و محبت، بچه ها حاضر بودند جانشان را هم برای اجرای دستورات فرماندهانشان بدهند،
و میدادند.
⬅️کتاب نورالدین پسر ایران.
@bakeri_channel
وصف حال #آقامهدیباکری بعد از #شهادت #آقاحمیدباکری 💠گزیده خلاصه شده از کتاب #خداحافظ_سردار 👇👇👇 #بخاطر روابط نزدیکی که بچههای اطلاعات با فرمانده لشکر داشتیم بعد از شهادت #حمید در عملیات خیبر تصمیم گرفتیم در حضور #آقامهدی از بکار بردن اسم حمید خودداری کنیم
و برای صدا کردن دوستانی که اسمشان حمید است از #برادر و #اخوی و..استفاده کنیم...
آن روز یکی از تیم های واحد برای ماموریتی حساس جلو رفته بود و هنوز برنگشته بود.#حمیدقلعه ای و #حمیداللهیاری هم جز این تیم بود
هروقت تیمهای شناسایی دیرمیکردجلوترازهمه آقامهدی میرفت پدبالای سنگر میایستاد و #منتظر میشد
ازدورکه نگاه میکردی لبهایش تکان میخوردونزدیک میشدی میتوانستی ذکری زیرلبش را بشنوی:لاحولولاقوةالابالله♡
#آفتاب در دور دست هور در حال غروب بود که بلم های گمشده از دور پیدا شدند من به محض دیدن آنها از شادی فریاد زدم حمید..حمید..و بطرفشان دویدم
هنوز حال و هوای استقبال بچه ها فروکش نکرده بود متوجه آقامهدی شدم
بدور دست جزیره مجنون که جنازه حمید جامانده بود خیره بود
توجه همه به #آقامهدی بود بعضیا به عصبانیت به من نگاه میکردند... دوباره #یادحمید در ذهنش جان گرفته بود.نگاه منتظری که به فراسوی افق خیره مانده بود #جنازه برادربه خاک افتاده بودوبرادری که میتوانست دستوربدهد تاجنازه بعقب منتقل کنند تنها گفته بود: #اول جنازه بچه هابعدحمید
این من بودم که عهددسته جمعی راشکسته وموجب ملال خاطرآقامهدی شده بودم.تصمیم گرفتم پیش آقامهدی بروم و معذرت خواهی کنم:
اقامهدی میدانید،یعنی ما عشق شمارابه حمیدآقا میدانیم.ماراضی نمیشدیم.که شماناراحت بشید
#تبسم لطیفی چهره اش را روشن کرد .دست بر شانه من نهاد و گفت:
#الله_بندسی!مدتی است متوجه شده ام که شما رعایت حال مرا میکنید.ولی شماها برای من مانند #حمید هستید و بوی او را میدهید.
ادامه سخنان آقا مهدی : « #حمید سربازی بیش ،برای #اسلام و #امام نبود. دعا کنید همه ما پیرو راهی باشیم که #حمید بخاطر آن و حفظ ارزشهای آن، شهید شده است» 🌹شادی روحشان صلوات🌹
#آقامهدی
#آقاحمید
#باکری
#جاویدالاثر
#ایرهروانکویشهادتسفربخیر ♡التماس دعا سرداران بی نشان♡
@bakeri_channel
#شهردار_شهر_شهادت: (روز شهرداری بربهترین شهردار کشورم مبارک)
#آقامهدیچنینبود؟؟؟؟👇آیاهمه مسئولین چنین عمل میکنند؟؟
.
. ۲۵ساله بود که شد #شهردار_ارومیه، مردم ارومیه هنوز هم دوران شهرداری مهدی باکری را بهترین دوران میدانند 💢حتی یک قطعه زمین ، به اندازه ی قبر هم ، به نام خود نزد!! نه برای خود و نه برای برادرانش؛ حمید و علی.
#شهید_مفقودالاثر_مهدی_باکری
#همیشه_دوستت_دارم_شهید
....
.
#خاطرات:
یکی از #کارمندان_شهرداری ارومیه می گفت: تازه ازدواج کرده بودم و با مدرک دیپلم دنبال کار می گشتم.
از پله های شهرداری می رفتم بالا که یکی از کارکنان شهرداری را دیدم و ازش پرسیدم آیا اینجا برای من کار هست؟ تازه ازدواج کردم و دیپلم دارم.
یه کاغذ از جیبش درآورد و یه امضاء کرد و داد دستم گفت بده فلانی، اتاق فلان.
رفتم و کاغذ را دادم دستش و امضاء را که دید گفت چی می خوای؟
گفتم: کار
گفت: فردا بیا سرکار
باورم نمی شد
فردا رفتم مشغول شدم.
بعد از چند روز فهمیدم اون آقایی که امضاء داد شهردار بوده است.
چند ماه کارآموز بودم بعد یکی از کارمندان که بازنشسته شده بود من جای اون مشغول شدم.
شش ماه بعد جناب شهردار استعفاء کرد و رفت جبهه.
بعد از اینکه در #جبهه_شهید شد یکی از همکاران گفت::توی اون مدتی که کارآموز بودی و منتظر بودیم که یک نفر بازنشسته بشه تا شما را جایگزین کنیم، حقوقت از حقوق جناب شهردار کسر و پرداخت می شد. یعنی از حقوق شهیدباکری
این درخواست خود #شهید بود.
.
.
#شهیدمهدیباکری #شهردارارومیه بود... #سیل اومد
شلوارش رو داد بالا آب خونه ی پیرزن رو خالی میکرد پیرزن هم نشناختش
به #شهردار فحش میداد.
#آقایشهردار #آقایمهندس #شهردارشهر #جاویدالاثر #آقامهدیباکری #روزشهرداری ۱۴تیر
@bakeri_channel
#بوی_سیب..
🍀
روزی حدود نزدیک غروب از طرف تنگه به گروهان 3 می رفتم نقطه ای که خالی از نیرو بود دیدم از دور #یکنفر می آید وقتی نزدیک شدیم دیدم #آقامهدیباکری فرمانده تیپ است که تنها می آید بعد از احوالپرسی از وضعیت نیرو پرسیدم ...
بعد از چند کلمه صحبت با هم به گروهان 3 رفتیم و با بررسی وضعیت منطقه چند دستور تاکتیکی صادر کرده و می خواست خداحافظی کند که مصرانه درخواست کردم تا تنگه همراهی کنم وقتی به کنار ماشینش رسیدیم نمی دانم از کجا یک #سیبقرمزی برداشت و به من داد . بویی کردم عجب بویی داشت #بوی_بهشت می داد من به به کردم . #آقامهدی گفتند برو آنجا که بودی ولی مواظب خودت باش که در آنجا #شهید خواهی شد...و دقیقا چند روز بعد در همان نقطه با #اصابت_تیر_و_ترکش از کل بدن مجروح شدم .
هنوز که هنوز است #بویهمانسیب را در مشامم احساس می کنم...
☘
#خاطره ای از : حاج حسین شاهد خطیبی فرمانده گردان شهید مصطفی خمینی
@bakeri_channel
#اهدا_خون به #اسیری که به ما توهین می کرد:
. ⚘بسم رب الشهدا و الصدیقین⚘
یکی از افسران عراقی اسیر شده بود.به شدت احتیاج به خون داشت
چند تا بچه بسیجی آستین بالا زده بودن تا بهش خون اهدا کنن
اما افسر عراقی قبول نمی کرد
می گفت : شما فارسید ، شما نجس هستید ، خون شما رو نمی خواهم
بچه ها نا امید شده بودن و آستین ها رو پایین می آورند
#آقامهدیباکری وارد شد و با شنیدن ماجرا #خندید و گفت :
ما انسانیم! بهش خون تزریق کنین تا زنده بمونه
پزشک با زور به افسر عراقی خون تزریق کرد ...😊
.
#سردارجاویدالاثر شهیدآقامهدی باکری #اخلاص #بیادعا #شهادتهنرمردانخداست..
#آقامهدیچنینبود آیاماهم عمل میکنیم؟؟؟
.
♡شادی روح شهدا صلوات♡
خاطره ای از سردار شهید مهدی باکری
@bakeri_channel
وصف حال #آقامهدیباکری بعد از #شهادت #آقاحمیدباکری 💠به خاطر روابط نزدیکی که بچههای اطلاعات با فرمانده لشکر داشتیم بعد از شهادت #حمید در عملیات خیبر تصمیم گرفتیم در حضور #آقامهدی از بکار بردن اسم حمید خودداری کنیم
و برای صدا کردن دوستانی که اسمشان حمید است از #برادر و #اخوی و..استفاده کنیم...
آن روز یکی از تیم های واحد برای ماموریتی حساس جلو رفته بود و هنوز برنگشته بود.#حمیدقلعه ای و #حمیداللهیاری هم جز این تیم بود
هروقت تیمهای شناسایی دیرمیکردجلوترازهمه آقامهدی میرفت پدبالای سنگر میایستاد و #منتظر میشد
ازدورکه نگاه میکردی لبهایش تکان میخوردونزدیک میشدی میتوانستی ذکری زیرلبش را بشنوی:لاحولولاقوةالابالله♡
#آفتاب در دور دست هور در حال غروب بود که بلم های گمشده از دور پیدا شدند من به محض دیدن آنها از شادی فریاد زدم حمید..حمید..و بطرفشان دویدم
هنوز حال و هوای استقبال بچه ها فروکش نکرده بود متوجه آقامهدی شدم
بدور دست جزیره مجنون که جنازه حمید جامانده بود خیره بود
توجه همه به #آقامهدی بود بعضیا به عصبانیت به من نگاه میکردند... دوباره #یادحمید در ذهنش جان گرفته بود.نگاه منتظری که به فراسوی افق خیره مانده بود #جنازه برادربه خاک افتاده بودوبرادری که میتوانست دستوربدهد تاجنازه بعقب منتقل کنند تنها گفته بود: #اول جنازه بچه هابعدحمید
این من بودم که عهددسته جمعی راشکسته وموجب ملال خاطرآقامهدی شده بودم.تصمیم گرفتم پیش آقامهدی بروم و معذرت خواهی کنم:
اقامهدی میدانید،یعنی ما عشق شمارابه حمیدآقا میدانیم.ماراضی نمیشدیم.که شماناراحت بشید
#تبسم لطیفی چهره اش را روشن کرد .دست بر شانه من نهاد و گفت:
#الله_بندسی!مدتی است متوجه شده ام که شما رعایت حال مرا میکنید.ولی شماها برای من مانند #حمید هستید و بوی او را میدهید.
ادامه سخنان آقا مهدی : « #حمید سربازی بیش ،برای #اسلام و #امام نبود. دعا کنید همه ما پیرو راهی باشیم که #حمید بخاطر آن و حفظ ارزشهای آن، شهید شده است» 🌹شادی روحشان صلوات🌹
#آقامهدی
#آقاحمید
#باکری
#جاویدالاثر
#ایرهروانکویشهادتسفربخیر ♡التماس دعا سرداران بی نشان
#کانال_سرداران_شهید_باکری 👇👇👇
@bakeri_channel