eitaa logo
سرداران شهید باکری
491 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
404 ویدیو
11 فایل
کلامی گهربار از آقا مهدی باکری: خدایا مرا پاکیزه بپذیر
مشاهده در ایتا
دانلود
مـُرفهین ِ بی دردایـنهابودند ! غرق ِنـعمت !! ... ... ... ... ... و ... و... همراه ما درکانال سرداران شهید باکری باشید.👇👇 @bakeri_channel 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
انسانهای بزرگ، در اوج ساده زیستی فقط با #اخلاص و تکیه برخدا به #پیروزی های بزرگ می رسند، حتی پیروزی بر تمام ابرقدرت های دنیا. #سرداران_عشق_و_ایثار #فرماندهان ✅ #لینک_کانال⏬⏬⏬ http://eitaa.com/joinchat/2508062722C6120c4e54a
لب به سکـــــوت بسته ام از نگاه بی ریای چشمانتان |😌👌| از دستان پاکتان که بر سینه نهادید و از شباهت راهتان که با پیمودید.👌 دلم فریاد میکشد که اینجا سخن از عاشــــــقی❤️ است با فاصله ای به اندازه سه نـســــل.... 😞✋ گاهی نیم نگاهی @bakeri_channel
یکی از #بسیجیان‌ارومیه که مدت های مدیدی با سردار باکری در جبهه ها جنگیده است می گوید: #سردار_باکری در طول زمانی که در جبهه بود، کسی عصبانیت او را ندید، اضظراب و تشویش هرگز بر او مستولی نشد، در تمام حمله ها و شرایط سخت و دشوار کسی کلامی ناشی از عجز و درماندگی از او نشنید، حتی زمانی که برادرش حمید در مقابل چشمانش به #شهادت رسید اعتماد به نفس، وقار و آرامش خود را از دست نداد.... #اخلاص، #تواضع، #فروتنی و #پرهیز_از_خودنمایی از ویژگی های منحصر به فرد شهید باکری است به طوری که همه همرزمان آن شهید بزرگوار این حالات را از جزو خصوصیات ذاتی آقامهدی باکری می دانند. . . . #سردارجاویدلاثرجزیره‌مجنون مهندس آقامهدی باکری @bakeri_channel
#نماز_جماعت #شهید_مهدی_باکری، اهمیت ویژه ای برای نماز جماعت قائل بود. یکی از دوستان ایشان، خاطره ای را در این باره نقل می کنند که: «روزی همراه #شهید_باکری می خواستیم به منطقه عملیاتی «سرپل ذهاب» برویم. نزدیک غروب بود که بعد از ترک دژبانی لشکر، #آقامهدی گفتند: من کمی تندتر می روم، شما هم سعی کنید به من برسید، ولی با احتیاط عمل کنید. چون ایشان همیشه مخالف سرعت زیاد بودند، برای همراهان جای سؤال بود که چه خبر شده است؟ سرانجام حرکت کردیم و بعد از چند دقیقه، به شهر گیلان غرب رسیدیم. #آقامهدی با ورود به شهر، مستقیم به #مسجد_جامع‌ شهر رفتند تا در #نماز_جماعت شرکت کنند. ما نیز به دنبال ایشان وارد #مسجد شدیم. بعد از اتمام نماز، ایشان گفتند: عجله برای #نماز_جماعت بود و دیگر لازم نیست عجله کنید... . . #شهیدمهدی‌باکری #نمازجماعت #نمازاول‌وقت #مسجد #عبادت #شهدا #دعا #اخلاص #قنوت #اللهم_عجل_الولیک_الفرج #شادی_روح_شهدا_صلوات @bakeri_channel
شهیدمهدی‌باکری به : . . بیشتر اوقات خانه بودم،با خانم جعفری؛همسایه ی پایین اُخت شده بودم کار شوهرش طوری بود که شب می آمد خانه،چون خانه مان نزدیک به راه آهن بود، بسیجی ها که با قطار میرسیدند اهواز، یک سر می آمدند،استراحت میکردند یا یک شب می ماندند. فاطمه و پسرش احسان امده بودند پیشمان... عملیات فتح_المبین شروع شده بود و خانه پر رفت وآمد بود... آخرهای عملیات خبر رسید برادر صاحب خانه شهید شده،از این طرف حمید آقا و آقای طریقت آمدند وگفتند"ما میخواهیم بریم دزفول" من تک و تنها میشدم. باهاشان رفتم مراسم برادر دوستم، مهدی آمد؛ ترکش خورده اش را بسته بود...با هم رفتیم ارومیه،شب توی راه بودیم، از سحر منتظر بودیم ماشین بایستد، بخوانیم،میخواست به قهوه خانه ای جایی برسد. جاده بود وبیابان، تا میرسیدیم به خوی، نماز غذا میشد جوش میزد،آخر بلند شد و به راننده گفت همانجا نگه دارد، را پشت و رو کرد که من روی آن بایستم و خودش روی نماز خواند... . .... یادم هست برای یکی از آشنایان که به خاطر دیدن عملکردهای غلط بعضی از آدمهای که دست اندر کار بودند، در کاهل شده بود، نامه نوشت برایش نوشت که نماز ارتباط انسان با خدا است و هیچ ربطی به و _اجتماعی ندارد، در هیچ شرایطی نباید ترکش کرد... عاشق ومعشوق . : برای عبادت خالصانه وعاشقانه بامعبود نباید هیچ چیز درما تاثیر بذارد همانطور که آقامهدی فرمودن ربطی به مسائل سیاسی واجتماعی ندارد ودر هرشرایطی ماباید نمازبخونیم وتحت تاثیردیگران قرارنگیریم وکوتاهی نکنیم.خدایاعاقبت ماراختم بخیرکنه ان شاءالله. التماس دعای فرج صلوات @bakeri_channel
#شهیدمهدی‌باکری به #روایت_همسر : #قسمت27 . ..پیش آنها که بودیم بچه ها،احسان و آسیه؛مهدی و مصطفی از سر و کولش بالا میرفتند و او بازیشان میداد، یک عکس با این بچه ها ازش گرفتم، آسیه بغلش بود و سه تا پسر ها دور وبرش، این آخرین عکسی بود که از مهدی انداختم... . قبل از هر عملیات بچه های لشکر یک سر میرفتند پیش امام، قم زیارت میکردند و بر میگشتند؛ مهدی برایم سوغاتی،کتاب و سوهان که خیلی دوست داشتم می آورد،گاهی مشهد هم میرفتند، آخرین بار از مشهد برایم روسری و جانماز آورد... روسری ژرژت قهوه ای که گل سنبلی گوشه اش گل دوزی کرده بودند و جانماز سبز که یک جیب کوچک جامهری داشت ،برای بچه های لشکر و مادر و عمه ام که پسرش شهید شده بود، از همان جانمازها آورده بود،گذاشته بودشان لای چفیه اش و گره زده بود، روسری را باز کردم و زود سرم انداختم و قربان صدقه اش رفتم هر چند بهانه ای برای اینکار نمیخواستم، همیشه راحت حرف دلم را میگفتم، اما مهدی زیاد اهل ابراز محبت نبود، میگفتم:"یه بار هم تو بگو دوستم داری" میگفت:"من با رفتارم نشون میدم...حتما که نباید به زبان بگم" . #ادامه_دارد... #شهیدمهدی‌باکری #اخلاص #بی‌ادعا‌ #فرمانده‌باکری . #شادی‌روح‌شهدا صلوات @bakeri_channel
به : ...وقتی میرفت، تا سه چهار روز شارژ بودم، یاد حرف ها و کارهاش می افتادم، لباس هاش را که می شستم، جلوی در حمام می ایستاد و عذر خواهی میکرد که وقت نکرده بشوید، وظیفه‌ی خودش میدانست، مخصوصا ماه رمضان راضی نمیشد من با اینکار را بکنم،لباسهاش نو نبود، وقتی میشستم، بی اختیار برای خودم این بیت را میخواندم؛ گل من یک نشانی بر بدن داشت/یکی پیراهن کهنه به تن داشت... بعد دلتنگی ها شروع میشد، بد اخلاق میشدم، گریه میکردم، حوصله‌ی هیچ کس و هیچ چیزی را نداشتم، عین دیوانه ها با خودم حرف میزدم. خانه‌مان و ستاد توی یک خیابان بودند، شاید کمتر از یک ربع فاصله داشتند، اما همین فاصله گاهی ما را یک هفته، ده روز از هم دور نگه میداشت. پشت پنجره می نشستم و وانت های سپاه را که رد میشدند، نگاه میکردم میگفت: بذار من زنگ بزنم بعد در رو باز کن، شاید غریبه باشه، شبِ و خطر داره" اما من گوش نمیدادم، می خواستم خودم در را رویش باز کنم. سرش را گذاشت روی سینه‌ی مهدی و تا جایی که توانست زار زد، آنقدر که پیراهنش خیس شد مهدی دست برد زیر چانه‌ی صفیه و صورتش را که از گریه سرخ شده بود، بالا آورد و گفت:"آخه صفیه،تو همه رو ول کرده ای و چسبیده ای به من، ست، از دستت بیوفته، میشکنه، نباید دل بسته ش شد... اما مهدی برای او دنیا نبود، نمی توانست مثل او فقط خودش را بسپارد و راضی باشد به هر چه او میخواهد،نمی توانست مثل او همه ی فکر و ذکرش جهاد باشد و آنچه رضای خدا است؛ مهدی میدانست صفیه دست از این گریه ها که تازگی ها بیشتر شده بود،بر نمیدارد گفت:"به این گریه ها جهت بده،نذار الکی هدر برن؛به یاد امام حسین باش و مصیبت های خواهرش،زینب" ... دارد.... شیشه‌ست،از دستت بیوفته،میشکنه،نباید دل بسته ش شد @bakeri_channel
#اهدا_خون به #اسیری که به ما توهین می کرد: . ⚘بسم رب الشهدا و الصدیقین⚘ یکی از افسران عراقی اسیر شده بود.به شدت احتیاج به خون داشت چند تا بچه بسیجی آستین بالا زده بودن تا بهش خون اهدا کنن اما افسر عراقی قبول نمی کرد می گفت : شما فارسید ، شما نجس هستید ، خون شما رو نمی خواهم بچه ها نا امید شده بودن و آستین ها رو پایین می آورند #آقامهدی‌باکری وارد شد و با شنیدن ماجرا #خندید و گفت : ما انسانیم! بهش خون تزریق کنین تا زنده بمونه پزشک با زور به افسر عراقی خون تزریق کرد ...😊 . #سردارجاویدالاثر شهیدآقامهدی باکری #اخلاص #بی‌ادعا‌ #شهادت‌هنرمردان‌خداست‌.. #آقامهدی‌چنین‌بود آیاماهم عمل میکنیم؟؟؟ . ♡شادی روح شهدا صلوات♡ خاطره ای از سردار شهید مهدی باکری @bakeri_channel
. آخرای برج دهم سال۶۳ به ما ابلاغ کردن که آماده و راهی ماموریت چند روزه شویم رفتیم چند روز آنجا پشت سرهم بودیم بعد چند روز با هئیت همراهش تشریف آوردند صد دز همه رزمنده ها از آمدن آقامهدی به آنجا تعجب کردند بعد فرماندهان گفتند چند تا قایق آماده کنیم که فرماندهان سوار قایق شوند بروند بالای تپه کوچکی ک در صد دز بود و بقیه فرماندهان همراهشان نقشه های بزرگی داشتند بسیجیانی که تجربه قبلی داشتند گفتند که صددرصد عملیاتی در پیش رو داریم که این عملیات آب وخاکیه بعد از چند ساعت برگشتند سکانانی که قایق را میراندند مقابل آقا مهدی مانورتگزازی انجام دادند یکی از سپاهیان که بچه اردبیل بود موتور قایق از دستش در رفت افتاد توی آب بعد من طناب و برداشتم رفتم زیر آب نفس کم آوردم و نتوانستم طناب را ببندم به موتور آب از آب امدم بیرون آقامهدی که اونجا بود گفن نه دوباره نرو؛ دیگر اجازه نداد برم زیر آب و گفت نفس کم آورده ای و خفه میشید گفت این و بخاطر من افتاده توی آب تا اون موتور از آب بیرون نیاد من خودمو مقصر میدونم ... بیسیم زدند و بچه های غواص آمدند و موتور را از آب کشیدند بیرون گفتند حالا راحت شدم... 👈درحالی که بعضی از مسئولان امروزی میلیاردها خطا میکنند وخیلی راحت از روش میگذرند.... 🌷روحش شاد و یادش گرامی باد.🌷 . ... ؟؟! ♡شادی روحشون صلوات♡ . : جناب آقای قدرت حبیبی از اردبیل @bakeri_channel
#سرداری که لباس بچه های نامادری اش را می شست!!! ⚘بسم رب الشهدا و الصدیقین⚘ حمید سه ساله بود که مادرشان فوت کرد. از آن موقع نامادری داشتند . مثل مادر خودشان هم دوستش داشتند. رفتیم خانه شان ؛ بیرون شهر. بهم گفت :همین جا بشین من میآم... دیر کرد. پاشدم آمدم بیرون ، ببینم کجاست. داشت لباس می شست؛ لباس برادر و خواهرهای ناتنیش را... گفت: من این جا دیر به دیر میآم. میخوام هر وقت اومدم، یه کاری کرده باشم... . #سردارشهیدمهدی‌باکری #سردارعاشورایی #بی‌ادعا #اخلاص #جاویدالاثر #آقامهدی‌چنین‌بود... #شهادت‌اتفاقی‌نیست... #خاطره‌ای_ازسردارمخلص_شهیدآقامهدی‌باکری ♡شادی روح شهدا صلوات♡ @bakeri_channel
🏴شهید روز ۱۱ ماه محرم سال ۱۳۹۵ 🌷 #شهید_سعید_بیاضی_زاده ⚫️جهادے و تلاشـگر بود و ازهیچ خدمتےدریغ نمی کرد. ▪️از اردوهاے بی شمار جهادے اوگرفته تا تدارک جلسات #شهدا ▪️با #اخلاص بود و جزء #نخبگان و استعدادهاے برتر #حوزه ، ولی به قول طلبه ها هیچ وجهه علمی برای خود نتراشیده بود.
❤️ دلش نمی‌خواست ڪارهایش جلوی دید باشد ... مدتی را ڪه در جبهه بود ، اجازه نداد حتی یڪ عڪس یا فیلم از او تهیه شود . آخرین بار ڪه به مرخصی آمده بود ، قبل از رفتن همه ‌ی عڪس ‌هایش را از بین برد تا پس از شهادت چیزی از او باقی نماند . همین طور هم شد و برای شهادتش حتی یڪ عڪس هم در خانه نداشتیم . همیشه پنهان ‌ڪار بود ... حتی زخمی ‌شدنش را هم از دیگران پنهان می ‌ڪرد .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشمهایت را باز کن شنونده خوبی باش راه روشن است تو فقط مامور به انجام تکلیف هستی یاعلی 🌱 •┈┈🌺🌿••✾••✾••🌿🌺┈┈• ▫️ @bakeri_channel