#سرگذشت_مهناز
#کابوس
#قسمت_هفتاد_یک
زندگیمون به همین منوال گذشت ونیره برای اینکه توی خونه حوصله اش سرنره ،مجید رو راضی کرد و توی یه شرکت مشغول به کار شد…….این کار نیره به مذاق مادرجون خوش اومد و همه جا پزشو میداد و میگفت:زن زندگی یعنی نیره…ازهرنظر پشت شوهرشه…..
مادرجون از اینکه هم کمک مالی میشد به خونه و هم اینکه نیره صبح میرفت و عصر برمیگشت و خونه و زندگیش دست خودش بود و دختراش هم راحت تر رفت و امد میکردند خوشحال بود و همش نیره رو سرکوفت ما میکرد…..اما چشمتون روزبدنبینه…..
همین که اولین حقوقشو گرفت و چشمش به پول افتاد رفت کلی لباسهای باز و نیم عریان و کلی وسایل آرایشی خرید……نیره اصلا خجالت نمیکشید و پیش همه ،،چه مرد و چه زن…..چه جوون و مسن….
لباسهای باز میپوشید و آرایش غلیظ میکرد……رفته رفته آوازه اش توی فامیل پخش شدوخودم میدیدم که جوونای فامیل به بهانه ی سرزدن به مامان جون....
#سرگذشت_مهناز
#کابوس
#قسمت_هفتاد_دو
حرفهای زیادی پشت سر نیره بود اما همین که کار میکرد و به اون خونه پول میاورد کسی کاری باهاش نداشت و مایه آبروریزی نبود……نیره یه مشکل دیگه توی زندگی من انداخت….سارا دخترم رفتارهای عجیبی از خودش نشون میداد…..مثل نیره میپوشید و میگشت…..متوجه شدم که حتی ابروهاشو دستکاری کرده….
موقعی که با دوستاش بیرون میرفت میدیدم که ارایش میکنه…….چون از بچگی مهربون و با محبت بار اومده بودم و شاید از نظر بعضیها خیلی ساده ،،دعواش نمیکردم ولی تذکر میدادم……یه روز که حسابی به خودش رسید وخواست بره بیرون بهش تذکر دادم و گفتم:دخترم!!این لباس بازی که پوشیدی مناسب خونه ی دوستت نیست،،،مگه نمیگی دو تا برادر داره….؟؟؟
اما برخلاف انتظارم سارا خیلی طلب کارانه جواب داد؛:خیلی هم مناسبه،،،،الان عقل مردم و مخصوصا پسرا به چشمشونه…..نمیخواهم مثل تو ساده باشم…..ببین نیره چطوری میگرده و ….
بختیاری آنلاين را به دیگران معرفی کنید
https://eitaa.com/bakhtiyarionline
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
#سرگذشت_بهنام
#تلنگر
#قسمت_هفتاد_یک
۲روز بعدش یه پرستارپیداکردم وقتی رفتم خونه دیدم رهاگریه میکنه بغلش کردم گفتم چی شده بابا؟گفت خاله ثمین بردم حموم کف رفته تو چشمم،همون موقع ثمین بایه قطره ازاتاق امدبیرون گفت ماشالله ازبس شیطونه نمیذاره بشوریش الان قطره میریزم خوب میشه،بدون اینکه جوابش روبدم قطره رو ازش گرفتم خودم براش ریختم..یه کم که اروم شدبردمش تواتاقش تابازی کنه،ثمین برام چای میوه اوردگفتم بشین کارت دارم..روم نشدتوصورتش نگاه کنم سرم انداختم پایین گفتم ازفردادیگه نمیخوادبیای برات یه کارپیدامیکنم که بیکارنمونی بعدش دیگه مسئولیتی درقبالت ندارم توبخیرمنم به سلامت،ثمین انقدرشوکه شده بودکه یهوپاشدگفت بخدامن خیلی مراقب رهارساهستم امروزم رهاخودش مقصربودکه کف رفت توچشمش قول میدم دیگه تکرارنشه وبیشترمراقبشون باشم..گفتم اصلاربطی به این موضوع نداره نمبخوام دیگه ببینمت ثمین زدزیرگریه گفت مگه چکارکردم..گفتم توکاری نکردی ولی دوستندارم دیگه اینجاباشی لطفابگوچشم برو دنبال زندگیت....
ادامه 👇
#سرگذشت_بهنام
#تلنگر
#قسمت_هفتاد_دو
ثمین اون شب تمام کارهای خونه روکرد
حتی بچه هاروهم خوابندبعدوسایلش جمع کردرفت..فرداش پرستارجدیدامدکلی سفارش بچه هاروبهش کردم رفتم سرکار،چند روزی که گذشت به ثمین زنگزدم که ادرس یه شرکت روبهش بدم تا بره،مصاحبه ولی گوشیش خاموش بود منم دیگه پیگیرنشدم..ازامدن پرستار جدید دوهفته ای گذشته بودظاهراهمه چی خوب بودتایه روز مادر پریناز بهم زنگ زدگفت من به این پرستارشکدارم هرموقع زنگ میزنم میگن یابچه هاحرف بزنم میگه خوابن،گفتم یعنی چی، گفت نمیدونم به نظرم یه روزسرزده بروخونه ببین چه خبره بااین حرفش استرس گرفتم..با یکی ازهمکارام مشورت کردم گفت نکنه بهشون خواب اورمیده که خودش راحت باشه..دیگه نتونستم بمونم سریع رفتم خونه،پرستار که منتظررفتنم نبودتامن رودیدرنگش پریدگفت آقازودامدید؟گفتم یه کم بیحال بودم امدم استراحت کنم بچه هاکجان؟گفت ازصبح کلی باهم بازی کردیم خسته شدن همین الان خوابیدن..
ادامه بعدی👇
دوستان و مخاطبین خود را به کانال دعوت کنید
https://eitaa.com/bakhtiyarionline
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯