eitaa logo
بختیاری آنلاین
2.4هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
16هزار ویدیو
104 فایل
بختیاری آنلاین کانالی ممتاز پیگیری حقوق و مطالبات بختیاری ها در مناطق بختیاری نشین همفکری در جهت رشد علمی،آشنایی جوانان و نوجوانان با فرهنگ و آداب رسوم و موسیقی پاک بختیاری آشنایی با اهل قلم اطلاعات عمومی سازنده کانال حمید بهرامی دشتکی @OSB1777 نشر آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
با بغض به عمو سلام کردم…. عمو اولش منو نشناخت اما وقتی خودمو معرفی کردم با ذوق گفت:کجایی دختر؟؟؟چه عجب یاد ما کردی؟؟؟از وقتی ازدواج کردی حاجی حاجی مکه…..خیلی بی معرفتی…گفتم:من بی معرفتم یا شما که توی این ۶-۷ ماه اصلا سراغی از من نگرفتید،،؟؟؟ چند دقیقه حرف زدیم و بالاخره فهمید تصادف کردم اسم بیمارستان رو پرسید و اومد پیشم……عمو وقتی منو توی اون حال و وضعیت دید شوکه شد و گفت؛کی برگشتی که به این حال و روز افتادی؟؟؟با تعجب گفتم:از کجا؟؟؟عمو گفت:از کانادا دیگه…..چند بار زنگ زدم به نوید تا دعوتتون کنم خونمون هر بار بهانه اورد و گفت که مسافرت خارج از کشورید….شماره ی تو هم همش اشغال میزد انگار که مسدود شده باشم………به نوید گفتم تا بهت بگه که با من تماس بگیری نوید گفت هر چقدر میگیم با عموت تماس بگیر قبول نمیکنه و میگه نمیخواهم با هیچ کدوم در ارتباط باشم چون اونا حسودند و نمیخواهند خوشبختی منو ببینند…..نویدآخرش گفت که پاییز رو فرستادم اونور خودم هم دارم کارامو میکنم تا برم…… ادامه 👇 با حرفهای عمو تازه متوجه شدم که چرا اقوام و خانواده ام باهام تماس نمیگرفتند ….انگار نوید تمام مخاطب های گوشی منو بلاک یا مسدود کرده بود…گفتم:عمو تمام حرفهایی که از طرف من زده دروغه…..عمو گفت:من نمیدونستم برای همین به مامانی گفتم که اصلا کاری به کار تو نداشته باشه و مزاحم زندگیت نشه……اون بنده خدا هم گفت همین که خوشبخته و شوهر خیلی خوبی داره برای من کافیه……با گریه گفتم:همش دروغه….(خلاصه ایی از زندگیمو برای عمو تعریف کردم)…….نوید از اینکه بابا ازم سراغی نمیگرفت متوجه شد که چقدر تنها و بی کسی هستم برای همین منو از هر نظر اذیت کرد،….عمو گفت:تمام این حرفهارو به بابات هم گفته بود….با هقهقه گفتم:بابا نباید قبول میکرد و تنهام میزاشت…..باید به خونه و زندگیم سرکشی میکرد و از راست و دروغ حرفهای نوید مطمئن میشد……عمو گفت:راستش محمد میگفت رویا نمیزاره بابا سراغ آبجی بره و همش میگه وقتی اون تورو نمیخواهد و جواب تلفنهاتو نمیده حق نداری بری سراغش…… ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎بختیاری آنلاين را به دیگران معرفی کنید https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
مجید اجازه داد و جلسه ی خواستگاری برگزار شد…..توی همون جلسه کاملا مشخص شد که آرش پسر موجهی نیست و به درد زندگی نمیخوره…..اما دختر ۱۶ساله ی من عاشق شده بود و حرفهای مارو نمیشنید….. اگه منو مجید جواب منفی میدادیم حتما حتما منجر به آبروریزی و آسیب به سارا میشد…..به مجید گفتم:چاره ایی نداریم….برای حفظ آبروی سارا و خانواده با این ازدواج موافقت کن….مجید جواب مثبت رو داد ولی شرط کرد تا یکسال نامزد بمونند البته عقد کرده….. یه عقد محضری بدون تشریف گرفتیم……بعداز عقد به سارا گفتم: دخترم مراقب خودت باش و این مدت آرش رو سبک و سنگین کن،،،منو بابات خوشبختی تورو بهمراه عشقت میخواهیم اما به ما هم حق بده که یکسال نامزد بمونی تا هم شناختت نسبت به آرش بهتر بشه و هم ما بتونیم جهیزیه ایی تهیه کنیم که لایق تو باشه……سارا قبول کرد…..... از روز بعداز عقد آرش هر روز خونه ی ما بود…..نه کاری داشت که سرکار بره و نه پولی که سارا رو برای گردش و تفریح ببره نامزد سارا کاملاسربارمون شده بود و انگار دنبال جایی میگشت که بخور و بخواب و در کنار عشقش تلویزیون تماشا کنه…..هر چی سارا نیاز داشت خودم براش میخریدم و هر وقت آرش میخواست سارا رو ببره خونشون یه بهانه میتراشیدم و مانع میشدم…..آرش هر وقت از خونه ی ما میرفت پکر و بی حوصله بود اما وقتی برمیگشت شاد و شنگول و تند و تیز میشد……. اخبار سارا و آرش رو مو‌ به مو به مجیدمیرسوندم…..مجید شک نداشت که آرش معتاده اما صبر کردیم تا سارا خودش متوجه ی این قضیه بشه…..هنوز عقدشون وارد سه ماه نشده بود که سارا به آرش مشکوک و بعداز چند روز مطمئن شد و با گریه و زاری به من گفت…..گفتم:سارای عزیزم….میدونم ارش رو دوست داری اما منو بابات همیشه نیستیم که خرجتونو بدیم….. آرش کار که نمیکنه هیچ تازه پول مواد هم میخواهد…..چهره و ظاهرش هم روز به روز ضایع تر میشه…..خودت تصمیم بگیر که میخواهی باهاش بمونی و هر روز از مردم حرف بشنوی مخصوصا نیره یا نه؟؟؟؟ بختیاری آنلاين را به دیگران معرفی کنید https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
تقریبادوهفته ازاین ماجراگذشته بودکه یه روزگوشیم زنگ خوره شماره ی مادرم بودتاوصل کردم گفت افسون خوبی؟همین که صداش روشنیدم اشکام سرازیرشدمادرم برعکس پدرم خیلی مهربون باهام حرف میزد.گفت شماره ات رواون روززهراخانم طوری‌که پدرت نفهمه بهم داده..منتظریه فرصت بودم بهت زنگ بزنم.. انگاردنیاروبهم داده بودن یکساعتی باهاش حرف زدم تمام اتفاقات این چندسال روخلاصه براش تعریف کردم وازافسون پرسیدم..گفت بایکی ازهمکلاسی هاش که مجرد بود،بعدازدوسال ازدواج کردزندگیه خوبی داره خانواده ی شوهرش خیلی دوستش دارن و..ازاینکه میشنیدم افسانه خوشبخت شده زندگیه ارومی داره خیلی خوشحال شدم اون واقعالیاقتش روداشت وحقش بودیه زندگی خوب داشته باشه..هرچنداگرعشق من به حامدنبودشایدتوزندگی اولشم خوشبخت میشدواین همه اذیت نمیشد.من بعدازمرگ حامدفهمیدم توزندگی نمیشه هیچ چیز روبه زوربه دست بیاری وخوشبخت بشی... ادامه 👇 من بعدازمرگ حامدفهمیدم توزندگی نمیشه هیچ چیز روبه زوربه دست بیاری وخوشبخت بشی..البته شایدمثل من موفقم بشیدوبه خواستون برسیدامااون خوشبختی خوشحالی زیاددوام نمیاره وخیلی زودبه بن بست میرسید مادرم اون روزازم خواست تویکی ازبرنامه های مجازی عکس بچه هاروبراش بفرستم میگفت یه لحظه دیدمشون عاشقشون شدم ودلم برای بغل کردنشون پرمیکشه همون لحظه عکس رزورادوین روبراش فرستادم بهش گفتم بعدازمرگ حامدرادوین لکنت زبان گرفته مامانم خیلی ناراحت شدگفت یکی ازخاله هات بعدازفوت شوهرخاله ام بخاطردانشگاه دخترش رفتن تهران زندگی میکنن ازش میخوام پرس جوکنه یه دکترخوب برای درمان رادوین پیداکنه اون روزبامادرم قرارگذاشتیم هرموقع خواستم بهش زنگبزنم قبلش پیام بدم که بابام خونه نباشه..خلاصه ارتباط من با مادرم شروع شد بیشتر اوقات برای هم عکس میفرستادیم باهم چت میکردیم.بعد از یکماه یه شب مادرم گفت خاله ات ادرس یه دکترخوب برای درمان رادوین پیداکرده..من به بهانه ی سرزدن میرم تهران توام بیا ادامه بعدی 👇 دوستان و مخاطبین خود را به کانال دعوت کنید https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯