eitaa logo
بختیاری آنلاین
2هزار دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
10.4هزار ویدیو
80 فایل
بختیاری آنلاین کانالی ممتاز پیگیری حقوق و مطالبات بختیاری ها در مناطق بختیاری نشین همفکری در جهت رشد علمی،آشنایی جوانان و نوجوانان با فرهنگ و آداب رسوم و موسیقی پاک بختیاری آشنایی با اهل قلم اطلاعات عمومی سازنده کانال حمید بهرامی دشتکی @OSB1777 نشر آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
سرگذشت 🌸🍃🍃🍃پارت ۳۴ سوری سرشو بین دستهاش گرفته بود و گریه میکرد ... هیچ کسی جلو نمیرفت ... یعنی جرئت نداشت که بخواد جلو بره ... فرهاد هم فقط نگاه میگرد و لگدهای اردشیر، سوری رو نشونه گرفته بود ... نتونستم تحمل کنم‌... سوری تازه زایمان کرده بود و جونی نداشت ... جلو رفتم و خودمو رو سوری انداختم ... لگد اردشیر به من خورد و تازه دردشو حس کردم ... سرش فریاد زدم نزنش مگه چیکار گرده ؟‌ فرهاد جلو اومد و همونطور که منو بیرون میکشید گفت : بیا بیرون تو رو میگشن ... من هنوز متوجه نشده بودم ... با هزار التماس اردشیر بیرون اومد اونم به واسطه اسد بود ... اردشیر روی ایوان زمین نشست و سرشو بین دست گرفت ... خاتون تو سرش زد و گفت : خدایا چطور دلت اومد ... خان چطور میخواد قبولش کنه و من هنوز گیج به اونا نگاه میکردم‌... فرهاد دستمو گرفته بود و ول نمیکرد ... با تعجب به فرهاد چشم دوختم و گفت: پسر اردشیر خان مرده ... چشم هام داشت از حدقه بیرون میزد و گفتم : چی شده؟ سوری شب قبل خوابیده به پسرش شیر داده بوده و خودش خوابش برده بود ... طفل بیچاره خفه شده... خاله توبا چهاردست و پا به بالین پسرک رفت و گفت : بجه ام کبود شده ... بجه ام‌ خفه شده ... صدای گریه ها شدت میگرفت و سوری به زور نفسی میومد براش و میرفت ... دخترها ترسیده بودن و بی دلیل اشک میریختن ....تازه فهمیدم چه مصیبتی اردشیر خان رو گرفته ... فرهاد اروم گفت: برو اماده شو برت میگردنم خونه ... با سر گفتم نه نمیخوام برم... خاتون خودش جلو رفت... بجه رو لای پتو پیچید و گفت : توبا بلند شو ... توبا خواهرم بلند شو که خونه ات خراب شد ... عمارتت سیاه پوش شد ‌... دردونه خواهرم مرده ... بجه رو بالا دست هاش گرفته بود و میخوند ... به زبان محلی شعر میخوند و گریه میگرد ... همه برای بدبختی سوری گریه میکردن ... تکلیف سوری مشخص بود روزگارشو به سیاهی گیس هاش میکردن ... اردشیر صداش گرفته بود و گفت : بندازینش تو طویله ... سوری هق هق کنان گفت : منو بگشین ... ادامه دارد... ┄┄┄┅┅𑁍♥️𑁍┅┅┄┄┄ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
سرگذشت 🌸🍃🍃🍃 پارت۶۰ به زن بابام خیره موندم و گفتم: من نمیخوام شوهر کنم چه با پسرش چه با یه پیرمرد ... ابروشو بالا داد و گفت : خواسته اقاته من که مقصر نیستم‌... حرفهاش ادیتم میکرد و گفتم : توقع داری کوتاه بیام ... مگه من جای کسی رو تنگ کردم ... میخوام تو این خونه زندگی کنم و با کسی هم کاری ندارم ... شماهم با من کاری نداشته باشین ... بلند شدم و به سمت بیرون میرفتم که بازومو تو دست گرفت ...و گفت : دختره ه** تا دیروز با فرهاد بودی و الان مگه میشه نگهت داشت ... مثل مادرتی اونم مثل تو ه** بود ... خودشو انداخت تو زندگی من ... اسم مادرمو که اورد حون جلوی چشم هامو گرفت ...دستشو پس زدم و همونطورکه با عصبانیت به شونه اش میزدم گفتم: حرف زدنت رو یاد بگیر اون مادر من بوده ... یه تار موش هزارتا حرمت داشته ... _ برای همین پدرت ازش متفنر بوده ؟‌ _ پدرم لیاقتشو نداشته ... به سمت درب رفتم اگه بیشتر میموندم حتما درگیر میشدم ... خبری از خاتون نبود ... لب حوص نشستم ...مشتی اب به صورتم زدم و گفتم: خدایا خیلی بی انصافی . فرهاد رو گرفتی که اینطوری تحقیرم کنی ...کجایی خدا ...چرا اینکارو کردی ...فرهاد رو گرفتی که من بدبختر از قبل بشم‌...مثل یه کوه پشت سرم بود ...مثل یه مادر بود ... فرهاد خیلی مهربون بود ...من کنارش خوشبخت میشدم ...قطره های اشکم توی حوض میوفتاد و موج ایجاد میکرد ... تصویر اردشیر رو تو اب دیدم‌...داشت با لبخند نگاهم میکرد ... سرمو با عجله چرخوندم ولی اشتباه کرده بودم کسی نبود ... متعجب اب رو تکون دادم‌...واقعا اردشیر نبود ...من چرا تصویرشو تو اب دیده بودم‌.. به اسمون نگاه کردم خبری از ابر نبود و اسمون صافتر از اونی بود که فکرشو میکردم‌... اردشیر رو دیده بودم و به دلم حسی افتاده بود ... انگار خدا داشت باهام حرف میزد و میگفت : فرهاد رو بردم و اردشیر رو جاش دادم‌... به پای خودم زدم و گفتم: لعنت بهت این چه فکری تو سرت افتاده ... اون زن داره سوری بیچاره که میگفتن مریض و مشکل اعصاب داره ... میگفتن دیگه کسی رو نمیشناسه و از همه دور شده ... حتی بجه های خودشم یادش نمیاد ... ادامه دارد.... ┄┄┄┅┅𑁍♥️𑁍┅┅┄┄┄ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯