29.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این ویدئو اینقدر زیباست و زیبایی در آن نهفته است که دوست دارم چند بار ببینیم.👍
تنها فیلم کوتاهی که سه جایزه معتبر اروپایی، ایتالیا، آلمان و فرانسه را از آن خود کرد...
دست مریزاد به فیلمنامهنویس و کارگردانش 👍
https://eitaa.com/bakhtiyarionline
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
13.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کاراش جالبه ببینید 👏
https://eitaa.com/bakhtiyarionline
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا شرف داشته باشین
جان مردم رو بازی نگیرید
یعنی چی قوطی رو نورد سرد کردین شده تیرآهن؟؟!!!
هزاران هزار ترک ریز و درشت تو قسمتهای لت خورده آهن هنگام نورد سرد ایجاد میشه
حتی زنبوری کردن تیرآهن با دستگاه گیوتین غلطکی که خیلی کار رو راحت میکرد هم ممنوع اعلام شده.
نکنین آقا نامردیه
https://eitaa.com/bakhtiyarionline
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
#برشی_از_یک_زندگی
#آوین
#قسمت_بیستوچهار
انگار ته دلم با این حرفش خالی شد !
هنوز جیران و دخترش نرفته بودن خونشون، حالا نه راشد قراره بره خدا میدونه چجوری میخوان خون به دل من کنن...
از این رو لبخندی زورکی زدم و گفتم :
_خب ... با هم میریم دیگه ... منم باهات میام ..
روی تخت نشست و دستم رو گرفت و گفت:
_نمیشه عزیزم....
کاش میشد باهم بریم ...
باور کن این دور بودن واسه منم سخته ولی مجبورم برم ...
اما قول میدم دو سه روزه برگردم!
ناخودآگاه بغض کردم ، هیچ وقت فکر نمیکردم تا این حد به راشد وابسته بشم که برای دو سه روز ندیدنش دلم بلرزه !
حس میکردم قراره با همین سفر دوسه روزه بزرگترین حامیم رو از دست بدم !
دستش رو پشت سرم گذاشت :
_اگر اینجا راحتی همینجا بمون اما اگه میدونی بهت سخت میگذره میبرمت دوسه روز روستا هم پیش مادرت هستی هم اذیت نمیشی ....
بودن زیر یک سقف با جیران و لعیا قطعا عذاب الهی بود ! سری تکون دادم و گفتم :
_لطفا بریم روستا ....
بوسه ای روی پیشونیم زد و گفت :
_باشه آوینم! هر جور خودت راحتی وسایلت رو جمع کن فردا قبل رفتن تورو میبرم...
باشه ای گفتم و بلند شدم ...
چنددست لباس که لازمم میشد داخل ساک کوچکی جا دادم و بعد رو به راشد که طاق باز خوابیده بود و ساعدش روی پیشونیش بود..
گفتم:_من میرم پایین پارچ آب بیارم و بیام
سرش رو تکون داد و که روسریم رو روی سرم انداختم و موهام رو کامل داخل دادم و از اتاق بیرون رفتم ...
پارچ آب رو پر کردم و خواستم به اتاق برگردم که لعیا رو داخل چارچوب در دیدم ...
نیم نگاهی بهش انداختم و از کنارش رد شدم که گفت :_با پسر عمم چیکار کردی که سه روز نشده به بهونه سفر میخواد بره !
لبم رو تر کردم و به سمتش برگشتم و گفتم:
_سفر کاریه !
پوزخندی زد و به سمتم اومد با انگشت اشارش چند ضربه ی آروم به قسمت گیجگاهم زد و گفت :_بچه ای دیگه !
من نمیدونم اصلا راشد چرا اومده تورو گرفته ؟
با اخم بهش نگاه کردم و قدمی به عقب برداشتم که ادامه داد :_شاید بهت نگفته باشه ولی اینو بدون تنهانمیره!
بعد چشمکی زد و از آشپزخونه بیرون رفت ..
با ذهنی مشوش وسط آشپزخونه ایستاده بودم ، یعنی راشد به من دروغ گفته بود ؟ یا اینکه این حیله ی لعیا واسه عذاب دادن من هست؟ همون موقع سلیمه وارد آشپزخونه شد و با دیدنم پشت دستش زد و گفت
_واه خانم جان شما اینجا چیکار میکنی ؟
به پارچ آب اشاره کردم و با لبخندی زورکی و ساختگی گفتم :_اومدم آب بردارم سلیمه ..
لبش رو به دندون گرفت و گفت :
_خدا مرگم بده چرا به خودمنگفتی خانم جان به والله که اگه بتول خانم بفهمه همین وسط حیاط فلکم میکنه ...سری تکون داد و گفتم:
_چیزی نشده که اب رو که خودم میتونم بردارم ...
من برم تا راشد نیومده ...
نیستادم تا چیزی بگه و سریع به اتاق رفتم ،
همینکه وارد اتاق شدم راشد گفت :
_فکر کردم رفتی از چاه آب بیاری... کجا موندی تو دختر ...؟پارچ رو روی میز گذاشتم و گفتم: _هیچی...
از حالت نگاهم و نحوه جواب دادنم انگار متوجه شد یکجای کار میلنگه !
به کنارش اشاره کرد و گفت :_بیا اینجا ببینم ...
کنارش رفتم و نشستم که روسریم رو کشید و گوشه ای انداخت بعد گفت :
_چیزی شده ؟ پایین کسی چیزی گفته ؟
یاد حرف لعیا افتادم اما به دروغ سرم رو تکون دادم و گفتم :_نبابا هیچی نشده...
با چشمای ریز شده گفت :_وایسا ببینم نکنه اون اردشیر بی پدر چیزی گفته یا اومده پیشت ؟
با چشمای گرد شده نگاهش کردم و خواستم یجوری قضیه رو فیصله بدم .._نبابا ...کسی چیزی نگفته ..
رفتم پایین دیدم سلیمه دستش سوخته واسه اون ناراحت شدم وگرنه چیزی نیست ....
خندید و گفت نگران سلیمه نباش این اتفاق زیاد پیش میاد ..
ابرویی بالا انداختم اما چیزی نگفتم ،نگاهی به ساعت که عقربه هاش ۱۰ شب رو نشون میداد انداخت و گفت :_بیا بخوابیم فردا صبحِ گاه باید حرکت کنیم ..
باشه ی آرومی گفتم و روی تخت خوابیدیم ..
_آوین میدونی چیه؟
وقتی پیش توعم قلبم آروووومه..
بازی با کلمات رو خوب بلد بود ،حتی اینم بلد بود که چجوری قلب منه بی جنبه رو به بازی بگیره !
حس میکردم ضربان قلبم روی هزار هست
و از این خوشحال بودم که هوا تاریک هست و نمیتونه صورت سرخ شده از شرم منو ببینه
سعی کردم افکار منفی و حرفای لعیا رو فراموش کنم ...
حدودا یکساعتی بود که از عمارت خارج شده بودیم ،وقتی بتول خانم فهمید نمیمونم و میرم روستا کمی دلخور شد ،اما بعد موقع رفتن بهم حق داد و سفارش کرد سلامش رو مخصوص به خانواده برسونم
لعیا و مادرش هم فقط پشت چشم نازک کردن و در گوش هم پچ پچ میکردن ،فقط دست آخر موقع رفتن صدای جیران رو شنیدم که گفت :_دیگه حرمتا هم از بین رفته نگا نمیکنه مهمون هست سرش رو عین گاو انداخته زیر داره میره !
حرفش اونقدری بلند نبود که بقیه بشنون و فقط من شنیدم
https://eitaa.com/bakhtiyarionline
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
❌ میگویند چون جناب پزشکیان آذری زبان است، پس اکثر اقوام ترک ایران به او رأی میدهند!
⁉️ چه #توهینی از این بالاتر که شعور بخش وسیعی از مردم فهیم، مؤمن و پیشتاز در انقلابیگری را به مصادرهی قومیت پرستی درآوریم؟
ترکهای ما جزء بصیرترین مردم ایرانند.
مریم اشرفی گودرزی
https://eitaa.com/bakhtiyarionline
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
https://t.me/bakhtiyarionlion
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 جلیلی در نگاه خواص
▪️ از علی لاریجانی تا علیرضا زاکانی همگی جلیلی را فرد سالم و کارآمدی میدانند
▪️ نظرات چهره های شاخص سیاسی و علمی درباره دکتر #سعيد_جلیلی
♨️▪️این کلیپ خیلی مهمه پس با بازنشر اون کمک کنید افراد بیشتری اونو ببینن.
#انتخابات_ریاست_جمهوری
#جهاد_تبیین
https://eitaa.com/bakhtiyarionline
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
https://t.me/bakhtiyarionlion
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
Majid Razavi - Delam Tange (320).mp3
8.22M
𝄞◉----⫷ موسیقے سنتی ⫸----◉𝄞
#مجید_رضوی
#دلم_تنگه
نه میشه ازت رد شم نه فرصت..!!
نه میشه جلو رفتش نه میشه...!!!
https://eitaa.com/bakhtiyarionline
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
https://t.me/bakhtiyarionlion
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
#محرمانه_تاییدنشده
🔴 منصوری رییس ستاد انتخاباتی سعید جلیلی خواهد شد
🔹مهر مدعی شد:
بر اساس شنیدهها محسن منصوری به عنوان رئیس ستاد سعید جلیلی، نامزد انتخابات ریاست جمهوری معرفی خواهد شد.
#انتخابات
https://eitaa.com/bakhtiyarionline
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
https://t.me/bakhtiyarionlion
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
.
🔴 رفتار لاریجانی رو دربارۀ عدم تایید صلاحیتش، مقایسه کنید با رفتار میرحسین و احمدینژاد....
سیاستورزی، میدان عقدهگشایی و لجبازی و رفتارهای خلاف قانون و شارلاتانبازی نیست....
اخلاق سیاسی حکم میکند بابت تمکین لاریجانی به قانون علیرغم بیان دلخوری قدردانی کنیم.
#انتخابات
https://eitaa.com/bakhtiyarionline
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
https://t.me/bakhtiyarionlion
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
🟢شاخص بورس ۱۶ هزار واحد صعود کرد
📊 شاخص کل بورس با رشد ۱۶ هزار واحدی در پایان معاملات امروز به ۲ میلیون و ۰۷۸ هزار واحد رسید.
📊 شاخص کل هم (وزن): ۲ هزار واحد مثبت
📊 ارزش معاملات: ۳۳۹۰۱ میلیارد تومان
https://eitaa.com/bakhtiyarionline
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
https://t.me/bakhtiyarionlion
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
4_5996933260536451643.mp3
4.97M
چی چشمه🌼🍃
بِؤین حالا دَس به یَک داڌݩ
جوݩ سی یَک داڌݩ
چَندؽ آسونه
بؤین حالا ؤقتؽ ؤا یَک بۊیم
روندن دشمݩ
چَندؽ آسونه
دیه شۉ تاریک سی دیڌن صوؤ
تی به رَه مَنشیݩ ایبَرت خۉ
حالا ایتَری دی نَگو نَتَروم
خوت ؤورؽ بدرا گئۊ چی اَفتۉ
استادمسعودبختیاری🎙
https://eitaa.com/bakhtiyarionline
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
https://t.me/bakhtiyarionlion
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
#برشی_از_یک_زندگی
#آوین
#قسمت_بیستوپنج
اما خیلی از بی احترامی که کرده بود دلخور شدم ،کاش میدونست از دست خودش و دخترش هست که دارم از خونه ی خودم فرار میکنم !
همراه با راشد سوار اتول شدیم ..
حدودا یکساعتی رفته بودیم و من چیزی نگفتم فقط سنگینی نگاه راشد رو هرازگاهی روی خودم حس میکردم .
بالاخره بعد از کلی سکوت دستم رو گرفت و گفت :
_چرا از وقتی اومدیم بیرون چیزی نمیگی
اتفاقی افتاده؟
دستم رو از دستش بیرون کشیدم که تای ابروش رو بالا داد
_نه چیزی نیست خوبم....
اتول رو کنار جاده نگه داشت و به سمتم کامل چرخید و گفت :
_الان فکر کردی حرفت رو باور کردم؟
شونم رو بالا انداختم و چیزی نگفتم ،چونم رو گرفت و صورتم رو به سمت خودش چرخوند
چشم ازش گرفتم که گفت:
_به چشمام نگاه کن آوین !
با کمی معطلی به چشماش نگاه کردم گره ی بین ابروهاش کاملا مشهود بود !
_چی شده؟
نفسم رو بیرون فرستادم و گفتم :_هیچی نشده بخدا ... راستی تو کی برمیگردی ؟
چونم رو ول کرد و گفت :
_الان ناراحتی تو بخاطر کی برگشتن من هست ؟ گفتم که دوسه روز دیگه میام !
_تنها میری؟
با چشمای ریز شده گفت :_این از کجا در اومد اینسری من اخم کردم و گفتم :
_راشد تنها میری یا نه ؟ چرا باید دختر داییت به من طعنه بزنه با شوهرت چیکار کردی که داره فرار میکنه یا چرا باید با پوزخند بهم بگه تنها نمیری ...یا چرا زن داییت تو روی من نگاه میکن میگه سرشو عین گاو انداخته زیر داره میره؟ مگه من چیکار کردم که الان اینارو باید بشنوم ؟
اصلا چرا منو با خودت نمیبری ؟
هنوز حرف داشتم بزنم اما قرار گرفتن دست راشد روی دهنم نطقم کور شد !
_یواش نفس بگیر ....
مگه من صدبار بهت نگفتم حرف این خاله خانباجی هارو گوش نده ؟!
تو واقعا فکر کردی حرفای لعیا راسته ؟ اون یه روده ی راست تو دلش نیست !
درباره زن داییم هم وقتی برگشتیم به حسابش میرسم که جرات نکنه به زن من توهین کنه !
نفسم رو بیرون فرستادم و گفتم :
_نمیخواد چیزی بگی اینا همینجوری فکر میکنن من با جادو و جنبل با تو ازدواج کردم وای به حال اینکه تو بری چیزی بهشون بگی .
چشماش رو تو کاسه چرخوند و دستمو گرفت،
برای لحظه ای ناراحتی چند دقیقه پیشم رو از خاطر بردم ....
_خانم کوچولو اول که دیگه اینقدر حسودی نکن ...دومم من یه تار موی تورو با صدتا مثل لعیا عوض نمیکنم !
اینو همیشه آویزه ی گوشت نگه دار .
لب برچیده و چیزی نگفتم ..
_اینجوری بغض نکن و گرنه برمیگردیم حساب اون لعیا و مامانش رو میرسم ،مطمئن بودم راشد انقدر حساس هست که همین الان برگردیم از این رو چیزی نگفتم و تنها به تکون دادن سرم اکتفا کردم .
راشد اتول رو روشن کرد و راه افتاد در تمام مسیر رسیدن به روستا دستم رو گرفته بود و حتی یکبار هم ول نکرد !
وقتی به روستا رسیدیم جلوی در خونه ی ما ایستادیم اتول رو خاموش کرد و به سمتم برگشت ،بوسه ای پشت دستم زد و گفت :
_تو این مدت که اینجایی فکرتو با چرت و پرتایی که این زنا میگن مشغول نکن ....
منم سعی میکنم زودتر کارمو راست و ریست کنم برگردم .
سری تکون دادم و لبخند بیجونی زدم کمی مکث گفتم :_نمیای داخل ؟
چشماش رو به معنای اره باز و بسته کرد و گفت :_میام
مگه میشه همینجوری خشکو خالی برم .
لبخندمعمیق تر شد و اما چیزی نگفتم
همراه هم از اتول پیاده شدیم ..
راشد ساکم رو دستش گرفت و با کلید دستش تقه ای به در آهنین خونه زد ..
کمیگذشت که صدای دمپایی پلاستیکی های مامانم که روی زمین کشیده میشد به صدا رسید و بعد در رو باز کرد
با دیدن من گل از گلش شکفت و با لبخندی به سمتم اومد و درآغوشم کشید و گفت :
_الهی مادر دورت بگرده دختر نازم
دستم رو دور شونش حلقه کردم و منم متقابلا بغلش کردم ،مامان انگار تازه متوجه راشد شده بود از من جدا شد و به خوشرویی روبه راشد گفت :
_خوش اومدی پسرم ...
راشد دست مامان رو گرفت و پشت دستش رو بوسید و گفت :_ممنون حاج خانم ..
مامان به داخل اشاره کرد و گفت :
_بیاید داخل دم در بده وایسادید.
ساکمرو از راشد گرفتم و پس از اون راشد گفت :_حاج خانم من دوسه روز باید برم سفر کار پیش اومده ... دیگه اومدم آوین رو به شما امانت بدمو برم ،اینجوری خیالم راحت تر هست ..
مامان انگار از این مسافرت یهویی جا خورده بود !میتونستم تصور کنم الان چه تراژدی هایی تو ذهنش چیده ..اینکه الان در و همسایه چی میگن دختره یکهفتس عروسی کرده با ساک برگشته جون شوهرش میخواد بره سفر ...و .. و ، و
مامان اول نیم نگاهی به من انداخت و بعد با لبخندی مصلحتی گفت :_این چه حرفیه پسرم
اینجا خونه ی دوتاتون هست هر وقت بیاید قدمتون رو چشم ..
راشد با لبخند سر تکون دادم اما من خوب میدونستم که هیچ کدوم از این حرفا حقیقت نداره !
راشد بوسه ای روی پیشونیم زد و گفت :
_چیزایی که تو ماشین گفتم یادت نره . منم زود برمیگردم ....
https://eitaa.com/bakhtiyarionline
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯