eitaa logo
مجله روستای بلان🇮🇷
944 دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
5.1هزار ویدیو
46 فایل
🇮🇷اصفهان ،شهرستان ورزنه ،بخش مرکزی ،دهستان گاوخونی جنوبی ،روستای بلان مجله روستای بلان🇮🇷 با رویکرد اطلاع رسانی وقایع فرهنگی،سیاسی،ورزشی......،مراسمات ملی ومذهبی پیشنهاد،انتقاد،ارسال مطلب وراه ارتباطی از طریق👇 @showra1400
مشاهده در ایتا
دانلود
مجله روستای بلان🇮🇷
#مجله_ادبی #رمان_جانم_میرود #قسمت_نودوهشت مهیا، سرش را برگرداند و به دیوار نگاه کرد. ـــ اصلا هم
ـــ اومدم... اومدم... ـــ باشه! گوشی را قطع کرد. کیسه های خرید را روی زمین گذاشت. کلید را به در زد. ـــ سلام! مهیا به طرف صدا برگشت. با دیدن شهاب تعجب کرد، اما زود اخم هایش در هم جمع شد. ـــ علیک السلام بفرمایید! ـــ مهیا خانم من... مهیا اجازه نداد، ادامه بدهد. ـــ من چی؟! بازم اومدید حرف بارم کنید؟! مگه من چیکار کردم؟! من اون روز بهتون گفتم اتفاقی بود؛ چون خودم هم خبر نداشتم، کسی عمدا این کارو کرده! ولی شما ظاهرا همیشه دوست دارید؛ بقیه رو قضاوت کنید. اجازه ای به شهاب نداد، که حرفش را بزند. خریدها را بر داشت و وارد خانه شد. قبل از اینکه در را ببند گفت. ـــ با اجازه آقای مهدوی! به خانواده سلام برسونید... در را بست و از پله ها بالا رفت. جلوی در کفش های دو خانم بود، در را باز کرد. با دیدن شهین خانم و مریم لبخندی زد. ـــ سالم خوبید؟! بعد سلام و احوالپرسی کنارشون نشست. ـــ چه خبر مهیا جان! دیگه سر نمیزنی؟! ـــ چی بگم شهین جون؛ میبینی که چطور ازم کار میکشند... مهلا خانم، سینی شربت را روی میز گذاشت. ـــ یه مدت دیگه شوهر میکنی... دیگه نمیتونی یه کمکی به ما بکنی ـــ نگران نباش من حالا حالاها کنارت هستم. مهلا خانم، به طر ف شهین خانم برگشت. ـــ دیدید گفتم این خانوم راضی نمیشه... شهین خانوم، لبخندی به روی مهیا زد. ـــ مگه الکیه؟! اون قراره عروس من بشه! ما جوابش رو نمی خوایم... برش می داریم میریم! مریم و مهلا خانم خندیدند. مهیا با تعجب به آن ها نگاه کرد. حرف های شهین خانوم او را گیج کرده بود. شهین خانوم دستی روی زانوی مهیا گذاشت. ـــ اینطور نگاه نکن عزیزم. ما اومدیم خواستگاری برا پسرم... شهاب... _ متوجه نمیشم، چی دارید میگید؟! مریم به سمتش آمد. دستش را گرفت. _ پاشو... بریم تو اتاقت! مهیا که گیج بود؛ بدون اعتراض همراه مریم بلند شد. مریم، مهیا را در اتاقش هل داد. _ مریم، اینجا چه خبره؟! مریم خندید. کنارش نشست. _ قضیه چیه مریم؟! مریم گونه مهیا را بوسید. _ قضیه اینه که، قراره تو بشی زن داداشم! _ شوخی بی مزه ای بود. مریم خوشحال خندید. _شوخی چیه دیونه!! جدی دارم میگم... مهیا، روی تاقچه نشسته بود و به اتفاقات دیروز فکر می کرد. باورش برایش سخت بود؛ که شهاب به خواستگاریش آمده بود از خانوادش و خانواده مهدوی دو روز فرصت خواسته بود. و فردا باید جواب می داد. خیلی آشفته بود. اصلا برایش قابل هضم نبود؛ شهاب از آن طرف با او بداخلاقی می کرد؛ و از این طرف خانواده اش را برای خواستگاری می فرستاد. فکری که او را خیلی آزار می داد؛ این بود، نکند مریم و شهین خانم او را مجبور به این کار کرده باشند . _ بفرمایید. شهاب استکان چایی را برداشت. _ممنون مریم جان! محمد آقا کتاب را بست. عینکش را از روی چشمانش برداشت، و روی کتاب گذاشت. _خب حاج خانم؛ این عروس خانم کی قراره جواب رو به ما بده؟! شهین خانم، زیر لب قربون صدقه مهیا رفت. _ان شاء الله فردا دیگه... شهاب استکان را روی میز گذاشت، و با صدای تحلیل رفته ای گفت: _ فردا؟! همه شروع به خندیدن کردند. _ پسرم نه به قبلا، که قبول نمی کردی اسم زنو بیاریم؛ نه به الان که اینقدر عجله داری!! شهاب با اعتراض گفت: _بابا! دوباره صدای خنده در خانه پیچید. شهاب به اطراف نگاه کرد. کافی شاپ نازنین، دوباره آدرس نگاه انداخت، درست بود. وارد شد، روی یکی از میز ها نشست. دیشب برایش پیامی از مهیا آمد؛ که از او خواسته بود، جایی قرار بگذارند، تا قبل از خواستگاری حرف هایشان را بزنند. شهاب اول تعجب کرد. اما قبول کرد. به اطراف نگاه کرد. خبری از مهیا نبود. نگاهی به ساعتش انداخت. احساس کرد که کسی کنارش نشست. از بوی این عطر متنفر بود. سرش را بلند کرد، با دیدن کسی که رو به رویش نشسته بود اخم کرد با عصبانیت غرید. _ بازهم تو... تکیه اش را به صندلی داد. _ انتظار مهیا رو داشتی؟! _ اسمشو به زبون کثیفت نیار! _ آروم باش! من فقط اومدم کمکت کنم. شهاب از جایش بلند شد. _بنشین! کار مهمی باهات دارم. مربوط به مهیاست.. شهاب سرجایش نشست. با نگرانی گفت: _چی شده؟! برای مهیا خانم، اتفاقی افتاده؟! تکیه اش را به صندلی داد. _نه، ولی اگه به حرف های من گوش ندی؛ اتفاقی برای تو میفته! شهاب گنگ نگاهی به او انداخت. _ چی می خوای بگی؟! _ بیخیال مهیا شو! اون ارزش تو و خانوادت رو نداره... شهاب خندید. _ می خواستی اینارو بگی؟! من هیچوقت حرفای تو رو باور نمیکنم. اونقدر به مهیا خانم، اعتماد دارم که نشینم به حرف های دروغ جنابعالی گوش بدم . شهاب، از جایش بلند شد و از کافی شاپ خارج شد... در اتاق زده شد.احمد آقا وارد اتاق شد 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
مجله روستای بلان🇮🇷
#مجله_ادبی #رمان_جانم_میرود #قسمت_نودونه ـــ اومدم... اومدم... ـــ باشه! گوشی را قطع کرد. کیسه های
کنار مهیا نشست. _ مهیا جان، خودت خوب میدونی برای چی اومدم. پس لازم به مقدمه چینی نیست. مهیا سرش را به علامت تایید، تکان داد. احمد آقا، دست سرد دخترش را، گرفت. _ ما فقط تو رو داریم، خیلی هم عزیزی؛ پس هیچوقت دوست نداشتم، از ما جدا بشی...حتی برای مدت کم! من همیشه از ازدواج تو و جدایی تو از ما وحشت داشتم، اما خوشبختیه تو مهمتر از دلتنگی من و مادرته... احمد آقا، با دستش اشکایی که در چشمانش جمع شده بودند را، پاک کرد. با لحن شوخی گفت: _ بحث احساساتی شد... مهیا خنده ی آرامی کرد. _ دخترم! من همیشه وقتی مادرت اسم خواستگار می آورد؛ اخم و تخم می کردم. اما این دو گزینه خیلی خوب بودند، که من اجازه دادم بشینی، و جدی بهشون فکر کنی...هم اسماعیل پسر قدرت خان؛ هم شهاب پسر آقای مهدوی! این دیگه انتخاب تو هستش میدونم. سخته اما هر دختری باید این مسیر سخت رو تنهایی بره... _ بابا به نظرتون، من با کدوم میتونم با آرامش زندگی کنم و یک زندگی موفق داشته باشم. _ دخترم! اینجا نظر من یا مادرت مهم نیست، اینجا حرف این مهمه... و به قلب مهیا اشاره کرد. احمد اقا، از جایش بلند شد. بوسه ای بر سر دخترش زد. _ درست فکرات رو بکن! شب باید جواب رو به محمد آقا بدم. مهیا سری تکان داد. احمد آقا از اتاق خارج شد. مهیا از پدرش اجازه گرفته بود، جایی با خودش خلوت کند، تا راحت تر بتواند تصمیم بگیرد و چه جایی بهتر از اینجا... به تابلوی طوسی و قرمز معراج شهدا، نگاهی انداخت. وارد معراج شد. مستقیم به سمت مزار شهدای گمنام، رفت. خوبی این مکان این بود، این موقع خلوت بودکنار مزار نشست. گل ها را روی مزار گذاشت. فاتحه ای خواند. کتاب کوچک دعایش را درآورد. و شروع به خواندن حدیث کسا شد. عجب این دعا به او آرامش می داد. بعد از تمام شدن دعا، کتاب را بست. احساس کرد، کسی بالای سرش ایستاده بود. با باال آوردن سرش، از دیدن شهاب تعجب کرد. شهاب سلامی کرد و با فاصله آن طرف مزار نشست. مهیا سرش را پایین انداخت. _ شما تعقیبم می کنید؟! _ نه این چه حرفیه، مهیا خانم! حالم خوب نبود، اومدم معراج! که شما رو دیدم. _خدایی نکرده اتفاقی افتاده؟! _نه! چیز خاصی نیست. سکوت بینشان حکم فرما شد. مهیا احساس می کرد، الان بهرتین فرصت برای پرسیدن سوالش بود؛ اما تردید داشت. ولی با حرفی که شهاب زد، خوشحال خدا را شکر کرد. _ مهیا خانم! احساس می کنم سوالی دارید؟! مهیا سرش را پایین انداخت. _ بله همینطوره... _ بپرسید؛ تا جایی که بتونم جواب میدم. _ در مورد موضوعی که...مم... اون موضوع که مر... مهیا خجالت می کشید، که حرف از خواستگاری بزند، که شهاب کارش را آسان کرد. _ بله خواستگاری.. می خواستم بدونم، منو شهین خانم و مریم معرفی کردند، یا شما خو... شهاب نگذاشت مهیا ادامه بدهد. _نه! هیچکس شما رو به من معرفی نکرد. خودم انتخاب کردم. مهیا، سرش را پایین انداخت. صورتش سرخ شده بود. احساس می کرد، باید از اینجا می رفت. از جایش بلند شد، شهاب همپایش بلند شد. _من باید برم خونه، دیر شده! _ بگذارید برسونمتون... _نه درست نیست. خودم میرم. شهاب همراه مهیا بیرون رفت، ماشینی گرفت، مهیا را سوار کرد. به رفتن ماشین نگاهی کرد، خداراشکر کرد، او را دید. بعد از صحبت هایی که شنید، دیدن مهیا او را آرام کرده بود. مهیا وارد خانه شد. پدرش، کنار مادرش، نشسته بود. سلام کرد و به طرف اتاقش رفت. _ مهیا بابا... سرجایش نشست. _ جوابت چی شد؟! مهیا چشمانش را بست. _ به آقای مهدوی زنگ بزنید. جوابم مثبته... مهیا به اتاقش رفت و در را بست. به در تکیه داد و به پنجره اتاق شهاب که رو به رویش بود خیره شد ... با صدای مادرش، چادرش را درست کرد، و سینی چایی را بلند کرد. مطمئن بود، با این استرسی که داشت، چایی را حتما روی شهاب می ریخت. بسم الله گفت، و وارد پذیرایی شد. ـــ سلام! سرش را پایین انداخت. از همه پذیرایی کرد. به شهاب که رسید، دسش شروع به لرزش کرد. شهاب استکان چایی را برداشت و تشکری کرد. سینی را روی گل میز، گذاشت و کنار مادرش نشست. بحث در مورد اقتصاد و گرانی بود. شهین خانوم لبخندی زد. ـــ حاج آقا! فکر کنم یادتون رفت، برای چی مزاحم احمد آقا و مهلا جان شدیم!! محمد آقا خنده ای کرد. ـــ چشم خانوم! حاجی، شما که در جریان هستید؛ ما اومدیم خواستگاری دخترتون برای پسرم شهاب! خدا شاهده وقتی حاج خانوم گفتند؛ که مهیا خانوم، بله رو گفتند، نمیدونید چقدر خوشحال شدم. بهتر از مهیا خانم مطمئنم پیدا نمی کنیم. مهیا، با خجالت سرش را پایین انداخت. ـــ این پسرمم که خودت از بچگی، میشناسیش. راستش قابل تحمل نیست؛ اما میشه باهاش زندگی کرد 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌺🍃🌸🍃✙═══✨﷽ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَ تُرِيدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلَّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً مُبِيناً «144» اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد! كافران را به جاى مؤمنان دوست و سرپرست خود نگيريد، آيا مى‌خواهيد براى خداوند دليل و حجّت آشكار عليه خودتان قرار دهيد؟ 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😍ویژگی هایی کودکان خلاق 😍 🐣شوخ طبع 🐥ریسک پذیر 🐣کنجکاو 🐥معاشرتی 🐣بازیگوش 🐥آزاد و راحت 🐣سخت کوش وجدی 🐥هنرمند 🐣فرصت طلب 🐥علاقمند به تغییر وتحول 🐣صریح 🐥انعطاف پذیر 🐣تخیل قوی 🐥 نبوغ و تصویر سازی دیداری قوی 🐣 باهوش و آزاد اندیش 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹️شهادت میثم تمار در سریال «عشق کوفی» 🎥 بریده‌ای از سریال “عشق کوفی” 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
🔺محسن برهانی: مرحوم مرتضی مطهری در تقابل کامل با حکومت پهلوی بود اما هیچ مشکلی برای عضویت ایشان در هیأت علمی دانشگاه تهران ایجاد نشد؛ نه تعلیق شد و نه اخراج و نه تهدید به عدم تمدید قرارداد پیمانی 📷تصویر نامه تعلیق شهید مطهری 🔹محسن برهانی یک بی سواد نا آگاه به تمام معناست. حضور این حجم از بیسوادان تا کنون در دانشگاه های کشور بسیار عجیب و شاید حتی عمدی بوده 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدونی چرا داره گریه میکنه؟ این اشک های حسین بچگیش هست.. این اشک ها خالصانه ترین اشک های زندگیش هست.. این اشک ها زندگی ابدیش رو تامین میکنه مگر نفرمود.. 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 یاد آوری شاهکاری از اصلاح طلب‌ها 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
🔹مجازات جرائم سایبری چیه؟ 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
فاز ۱۱ پارس جنوبی همون پروژه ای که قرار بود شل و توتال با التماس و منت برای ایران انجام بدن آخر هم پولشو گرفتن، انجام ندادن و با اطلاعات میادین ایران رفتن برای قطر کار کردن، با همت و اتکا به نیرو و متخصصین ایرانی بعد از ۲۰ سال تکمیل و افتتاح شد . 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️🎥ببینید| چگونه ترس از انزوا، افراد و نخبگان جامعه را به گرفتار می‌کند... ✍امروز از اصلی‌ترین تکنیک‌های ایجاد برای تحقق سناریوی خطرناک ارعاب، تمسخر و تخطئه کسانی است که در هر سطحی بدنبال اقامه‌ی فریضه‌ی امربه‌معروف‌ونهی‌ازمنکر هستند؛ بدین منظور، رسانه‌های معاند خارجی و صورتی‌‌های داخلی به‌مانند دولبه‌ی یک قیچی عمل می‌کنند! 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•﷽• یار تو هستم تا قیامت پای کار تو هستم سرود ابوذر روحی به‌همراه نوجوانان دهه نودی... 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
ارتباط تلفنی مردمی با فرماندار شهرستان ورزنه جناب آقای رحیمی 🔺از طریق سامانه تلفنی سامد(۱۱۱) 🗓 زمان: چهارشنبه ۸ شهریور ماه ۱۴۰۲ از ساعت ۹ الی ۱۰ 🔹سامانه ارتباط مردم با دولت (سامد) به نشانی 111.ir و با هدف پاسخگویی مستقیم دستگاه ها و سازمان های کشور از طریق سامانه الکترونیکی و تلفنی، این امکان را به مردم می دهد تا بتوانند کلیه پیشنهادات، انتقادات و دیدگاه های خود را از دولت و سازمان های وابسته در این سامانه ثبت نمایند. 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فمنیسمی که برای زنان ایران از خطرات فرزندآوری گفته یا سگ و گربه را جایگزین فرزند می‌کنند حقایقی که این روزها در دنیا درحال شکل گیری است را سانسور می‌کنند.... 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
🔴‏باطن تفکرات برهانی را بهتر بشناسید؛ قلمش نمی‌چرخه بگه اما در عوض به جنایتکاران وحشی میگه «رضوان‌الله علیهم» 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 چرا اینقدر هزینه برای اربعین ؟؟ 🔹 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
◾️هو الباقی... ◾️برگزاری مراسم گرامیداشت درگذشت مادری مهربان و ارزنده مرحومه 🗓 سه شنبه ۱۴۰۲/۰۶/۰۷ 🕰 از ساعت ۱۶ الی ۱۷:۳۰ 🕌 در مسجد امام حسین علیه السلام روستای بلان مراسم 🗓 پنجشنبه ۱۴۰۲/۶/۹ 🕰 از ساعت ۱۶ال۱۷:۳۰ 🕌 سالن گلستان شهدای قورتان وبلان 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اجرای کنسرت راغب خواننده مورد علاقه ی احسان علیخانی و پویانفر در برنامه مهلا! خوب حالا می تونید بهتر بفهمید که چرا این خواننده رو دعوت کرده بودن برنامه مهلا... و چرا مورد علاقه ی احسان علیخانیه!!! با حضور افتخاری ظریف و عراقچی به عنوان مهمان در این کنسرت! بدعت های جدید در خوانندگی به اسم عزاداری امام حسین! یعنی وقتی گوش میدی یاد همه چی میافتی جز محرم! امام حسین علیه السلام رو اینطوری دوست دارن... این مدلی بخونن... این اداها رو دربیارن...همینا رو ول کنی ساز و دهلشون و میارن هیئت اونجا همین بساطو پیاده میکنن! یه زمانی لیبرال ها و غرب گراها میخواستن تو هیئت ها ساز بیارن رهبری وایستاد جلوشون و الا الان تو هیئت هاشون پیانو هم میزدن برامون! ولی شما با حضور این دوتا ورشکسته سیاسی خط فکری رو بگیرید! فرق اسلام اهل بیت با دین سکولاری همینه عزیزان! دین سکولاری عزاداریشم این شکلیه! آدم حس میکنه عزاداری امام حسین رو در حد مناسب هایی چون عید نوروز میدونن یه سنتی که بوده و هست و بهش عادت کردن!!! ما از دین داری سکولاری حرف میزنیم شما خصلت های دین سکولاری-رحمانی رو یاد بگیرید اون وقت خود به خود میتونید نمونه هاش و تشخیص بدین! 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
📣📣 فوری/ هم اکنون اعلام نتایج مرحله اول آزمون دبیری و هنر آموزی👇 www.sangesh.org https://result2.sanjesh.org/RSEmp/ResultEmpkrnApDabiri140206/ 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسلام یه چی می‌دونست که گفت آب دهن سگ در هرحالی نجسه!!!! 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
🔻‏۸ شهریور، ۴۲ سال پس از انفجار تروریستی دفتر نخست‌وزیری، اگر بپرسیم میراث تنها رئیس‌جمهور شهید و ساده‌زیست ایران چه بود؟ خواهیم گفت: کمال رجایی. فرزند شهیدی که از سهمیه استفاده نکرد. پُست دولتی نپذیرفت. در جنوب تهران مغازه دارد و نامش در هیچ اختلاسی نیست. آقازاده واقعی... 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اولین جزئیات از چگونگی لو دادن اطلاعات محرمانه ارزی توسط همتی به صندوق بین المللی پول 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
مهدی یراحی حین بازی پلی استیشن  و در مخفیگاهش بازداشت شد😁 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌺🍃🌸🍃✙═══✨﷽ ما يَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِكُمْ إِنْ شَكَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ وَ كانَ اللَّهُ شاكِراً عَلِيماً «147» اگر شكر گزاريد و ايمان آوريد، خداوند مى‌خواهد با عذاب شما چه كند؟ در حالى كه خداوند همواره حقّ شناس داناست. 🔻نکتــــه‌ها 1- كيفرهاى الهى، بر پايه‌ى عدالت اوست، نه انتقام و قدرت‌نمايى. عامل عذاب، خود انسان‌هايند. «ما يَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِكُمْ إِنْ شَكَرْتُمْ» 2- شناخت نعمت‌هاى او و شكر آنها، زمينه‌ى قبول دعوت و ايمان است. «شَكَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ» 3- ايمان به خداوند، بارزترين جلوه‌ى شكرگزارى است. «إِنْ شَكَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ» 4- شكر، هم مايه‌ى نجات از قهر، هم سبب دريافت لطف بيشتر است. «ما يَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِكُمْ‌، كانَ اللَّهُ شاكِراً» 5- اگر شما شكر كنيد، خداوند هم نسبت به شما شاكر است. «كانَ اللَّهُ شاكِراً» 6- خداوند، با آنكه بى نياز است، ولى از بنده‌ى كوچكش تشكّر مى‌كند. چرا ما شكر او را به جا نياوريم؟! «إِنْ شَكَرْتُمْ، كانَ اللَّهُ شاكِراً 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab