مجله روستای بلان🇮🇷
#مجله_ادبی #رمان_جانم_میرود #قسمت_صدوشصت_وهفت ــ چشم خانمی .من باید برم خداحافظ ــ خداحافظ مهیا
#مجله_ادبی
#رمان_جانم_میرود
#قسمت_صدوشصت_وهشت
مگر احساس یک مادر اشتباه می کرد؟؟
*
ـــ بیا عزیزم ،بخور
مهیا به لیوان اب قندی که در دستان سارا بود نگاهی انداخت و زمزمه کرد:
ــ نمیخوام
صدای شهین خانم که از شدت گریه گرفته بود به گوشش رسید:
ــ بخور عزیزم ،بخور مهیا رنگت پریده بخور مادرم
مهیا لیوان را از دستان سارا گرفت و ارام به لب هایش نزدیک کرد و در همان حال به صحبت های سارا که سعی در ارام کردنش بود گوش میداد
ــ عزیزم شما که هنوز چیزی بهتون نگفتن،همینطور زود زانوی غم بغل کردید ،مگه فقط شهاب تو اون عملیات بوده؟؟کلی پاسدار و نیروهای دیگه
مهیا کمی ارام گرفته بود اما این آرامش طولی نکشید که با شنیدن صدای آیفون و تصویر چند مرد غریبه با لباس نظامی بی حال بر روی مبل نشست و چشمانش را محکم بر روی هم فشار داد و با خود تکرار می کرد:
ــ اگر چیزی نشده پس اینا اینجا چیکار میکنن؟؟
آرام چشمانش را باز می ڪند ،به اطراف نگاه می اندازد تا شاید یادش بیاید کجاست؟
با دیدن ِسرم وصل به دستش و تختی که روی آن خوابیده بود ،کم کم همه ی اتفاقات که رخ داده رابه یاد می آورد.
حرف های سردار هنوز در گوشش می پیچید ،اشک هایش روی گونه های سردش سرازیر شد!!
باورش نمی شد ،شهاب به او قول داده بود برگردد اما ....
سارا و مهلاخانم وارد اتاقش شدند، مهلا خانم با نگرانی به صورت رنگ پریده ی دخترکش نگاهی انداخت،آه عمیقی کشید و دستی بر موهای مهیا ڪشید،مهیا با گریه مقطع گفت:
ـــ دی دیدی مامان شهاب ،شهاب بهم قول داده بود برگرده اما،اما مامان تنهام گذاشت
مهلاخانم اشک هایش را پاک کرد و با نگاهی غمگین به دخترکش خیره شد و آرام زمزمه کرد؛
ــ مادر هنوز که چیزی نشده؟چرا اینقدر به دلت بد راه میدی؟به جای توکل به خدا نشستی گریه میکنی ؟
ــ مامان نشنیدی سردار چی گفت؟از شهاب خبری نیست.یعنی شهاب برنگشته
مهیا با صدای بلند هق هق می کرد ،سارا با نگرانی سعی در ارام کردنش می کرد ،اما مهیا احساس می کرد دیگر پایان راه است و دیگر شهاب را در کنار خودش ندارد.
در باز شد و پرستار وارد اتاق شد و شاکی گفت:
ــ قرار بود اذیتش نکنید،شما حالشو که بدتر کردید،لطفا بیرون باشید
و سریع آرامبخشی به ِسرم زد و سارا ومهلا خانم را از اتاق بیرون برد .
مهیا دیگر هق هق اش آرامتر شده بود ،احساس می کرد که چشمانش کم کم بسته می شدند،هرچقدر می خواست مقاومت کند اما دیگر نتوانست و چشمانش بسته شد...
سردار به خانه شهاب آمده بود و اتفاق تلخی که همه را نگران کرده بود چه دوستان چه همکاران شهاب،را با خانواده شهاب درمیان گذاشت که مهیا و شهین خانم را،راهی بیمارستان کرده بود،شهاب بعد آن شب که عملیات با موفقیت انجام شده بود اثری از او نبود ،رزمنده هایی که همراه آن بودند ،گفته بودند که شهاب همراه گروه اول که شش نفر بودند وارد منطقه شده بودند و دیگر او را ندیده بودند،
و وقتی سراغ آن پنج نفر را گرفتند ،خبر شهادت آن ها را خبر دادند.
هیچ خبری از شهاب نبود ،نه جسدی که بدانند شهید شده ،نه خبری که شاید اسیر شده باشد ،و تنها یک جمله به همه گفته می شود "شهاب مفقود شده"
و از آن صحبت های سردار سه روز گذشته بود اما خبری از شهاب نبود....
مهیا و شهین خانم از بیمارستان مرخص شده بودند،شهین خانم به برگشتن شهاب امیدوار بود و با هربار صدای تلفن یا آیفون به امید اینکه شهاب باشد به سمت آن پرواز می کند.
اما مهیا ،عجیب امیدش را از دست داده بود،واین گونه می پنداشت که آن ها همه باهم وارد منطقه شدند پس اگر آن ها شهید شده بودند شهاب هم همراه آن ها بوده،شهاب آنقدرخوب و باایمان است،
که ماندنی نیست ،وقتی یاد آن بی قراری و شوق رفتن برای دفاع حرم حضرت زینب در چشمان شهاب می افتاد دیگر شکی بر اینکه شهاب ماندنی نیست احساس نمی کرد.
کار هر روزش شده بود که به معراج شهدا برود و کنار شهدا، از نبود شهاب و از بدقولی آن ، گله کند
و انقدر گریه می کرد که دیگر نایی برا راه رفتن هم نداشت!!
در یکی از روز هایی که به معراج آمده بود ،آرش دوست شهاب را دیده بود که بعد از صحبت کوتاهی، گفته بود که امروز به سوریه می رود و چون شهاب نیست او قرار بود عملیات را فرماندهی کند و آن لحظه مهیا یاد دختر ریز نقشی که در یادواره دیده بود که خودش را نامزد آرش معرفی کرده بود،افتاد،باخود زمزمه کرد؛
ــ یعنی الان او در چه حالی بود؟یعنی ممکن بود که آرش هم برنگردد و حال دخترک مثل من شود ؟
از تاکسی پیاده شده و وارد کوچه شود خستگی وبا احساس ضعفی که داشت راه رفتن را برایش سخت کرده بود ،
همزمان که از کنار در خانه شهاب رد شد ،که در باز شد و محمد آقا از در بیرون آمد ،که با دیدن مهیا به سمتش رفت و بانگرانی گفت:
ــ مهیا؛دخترم حالت خوبه؟رنگت چرا پریده؟؟
ــ سلام،چیزی نیست خوبم
* ادامـه دارد
@balaan365
مجله روستای بلان🇮🇷
#مجله_ادبی #رمان_جانم_میرود #قسمت_صدوشصت_وهشت مگر احساس یک مادر اشتباه می کرد؟؟ * ـــ بیا عزیزم
#مجله_ادبی
#رمان_جانم_میرود
* به_قلم_فاطمه_امیری_زاده *
#قسمت_صدوشصت_ونه
چشمانش رابسته بود و سرش را به دیوار سرد معراج شهدا تکیه داده بود،نفس عمیقی کشید که بوی خوش گلاب،کمی از آشوب وجودش را کم کر د.
امروز هم مثل ده روز قبلی هر روز به معراج آمده بود ،اینجا احساس آرامش خاصی می کرد،در این مدت از خیلی کارهایش عقب افتاده بود وکمتر کسی در این ده روز با مهیا حرف زده یا حتی او را دیده مهیا بیشتر وقت خود را در معراج سپری می کرد و بقیه وقت را در اتاقش با عکس های دونفرهایشان می گذراند.
از رفتن آرش سه روزی گذشته بود ،در این مدت نامزد آرش را چند باری در معراج دیده بود و راحت متوجه شد که از رفتن ارش چه بر سر دخترک امده.
باصدای گوشیش نگاهش را به گوشی دوخت با دیدن شماره شهین خانوم ،نگاهش را از گوشی گرفت و به تابو ت شهید گمنام دوخت،که صدای گوشی قطع شد ،اما بلافاصله دوباره صدای گوشی مهیا در فضای خلوت معراج پیچید ،مهیا نگران نگاهی به اسم شهین خانم نگاهی انداخت،و در دلش غوغایی افتاد
،نکند خبری از شهاب رسیده؟؟
سریع تماس را جواب داد و تا خواست سلام کند صدای گریه ی شهین خانم به گوشش رسید.
شهین خانم بین گریه هایش مدام اسم شهاب را تکرار می کرد ،مهیا دیگر مطمئن شد اتفاقی افتاده ،حتی جرات پرسیدن سوالی را نداشت می ترسید جوابی که به سوالش داده بشه اونی نباشه که او میخواهد .
تماس قطع شد و مهیا با صورت اشکی شوکه در جایش خشک شده بود ،دوست نداشت چیزی را که شنیده بود باور کند ،چشمانش را محکم روی فشار داد و در دل دعا می کرد که ای کاش چشمانم را باز کنم همه ی این اتفاقات یک کابوس باشند ،اما با باز کردن چشمانش،صدای گریه هایش سکوت فضا را شکست.
دستانش را به دیوار تکیه داد تا بتواند از جایش بلند شود ،باید به انجا می رفت و می فهمید چه بر سر شهابش آمده که همچین شهین خانم را بی قرار کرده بود.
از معراج خارج شد صدای گوشیش را می شنید اما هیچ توجه ای به آن نکرد و برای اولین تاکسی که دید دست تکان داد
تاکسی که سر کوچه ایستاد ،مهیا سریع کرایه را داد و به سمت خانه شهاب دوید و به فریاد های پیرمرد که از مهیا می خواست بقیه پولش را ببرد توجه نکرد،در باز بود سریع وارد شد و خودش را به داخل خانه رساند.
شهین خانم با دیدن مهیا به سمتش پرواز کرد ،مهیا با دیدن چشم های سرخ شهین خانم دیگر نتوانست تحمل کند و روی زانو هایش افتاد ،شهین خانم سریع روبه رویش زانو زد مهیا با گریه روبه شهین با التماس گفت:
ــ شهین جون بگو؛قسمت میده بهم بگی همه چیو،بگو چه بلایی سر شهابم اومده
شهین خانم که از شدت گریه نمیتوانست حرفی بزند،سرمهیا را در آغوش گرفت و با هق هق مهیا را همراهی کرد،بین گریه هایش بوسه هایی بر روی سر مهیا نشاند،از صمیم قلب خوشحال بود که همچین عروسی دارد،در این مدت که شهاب نبود ،خیلی دلتگش شده بود ،خودش هم نمی دانست که چرا وقتی مهیا را می دید یا او را در آغوش می گرفت آرام می گرفت و احساس می کرد که شهاب را دیده و درآغوش گرفته.
مهیا از شهین خانم جدا شد و با چشمان سرخ و خیس در چشمان شهین خانم خیره شد ،و آ ام زمزمه کرد:
ــ بگید چی شده؟دارم میمیرم قلبم درد گرفت قسمتون میدم بگید چی شده
مهیا دیگر نمی توانست تحمل کند درد زیادی را تحمل کرده بود احساس می کرد فلبش از شدت درد هر لحظه ممکن بود از کار بایستد ،و برای رهایی از این درد دوست داشت بلند جیغ بزند و از درد دوری شهاب بگوید .
با صدای بلندی همراه گریه که دل هر بی رحمی را به رحم می آورد گفت :
ــ دارم میمیرم ،چرا درک نمیکنید از دوری شهاب دارم میمیرم ،بهم بگید چه به سر شهابم اومده
شهین خانم نتوانست حرفی بزند فقط آرام گفت :
ــ برو تو اتاق شهاب ،اونجاست ببینش
و گریه اجازه نداد ،حرف هایش را به پایان برساند ،مهیا با خوشحالی از جا بلند شد ،باورش نمی شد شهاب در اتاقش باشد سریع به طرف پله ها دوید و به سمت اتاق شهاب رفت اما قبل از اینکه در را باز کند به این فکر کرد،اگه شهاب برگشته چرا شهین خانم انقدر بی قرار بود ؟
اگر آمده بود شهاب حتما با شنیدن صدایش پایین می امد ؟
مهیا قدمی برگشت و زیر لب گفت:
ــ هیچ چیز طبیعی نیست
* از.لاڪ.جیــغ.تـا.خــــدا *
* ادامه.دارد.... *
@balaan365
مجله روستای بلان🇮🇷
#مجله_ادبی #رمان_جانم_میرود * به_قلم_فاطمه_امیری_زاده * #قسمت_صدوشصت_ونه چشمانش رابسته بود و س
#مجله_ادبی
#رمان_جانم_میرود
* به_قلم_فاطمه_امیری_زاده *
#قسمت_صدوهفتاد
مهیا چشمانش را بست و در را باز کرد اما با دیدن تابوتی که در وسط اتاق بود و شهاب با صورت بیرنگ در آن آرام خوابیده بود از حال رفت
سریع چشمانش را باز کرد اما دیگر اثری از تابوتی که در خیالش به او فکر کرده بود،نبود
سرش را بالا اورد که نگاهش در دو چشم مشکی نگران دوخته شد و تنها توانست زیر لب آرام زمزمه کند ؛
ــ شهاب
شهاب با صورتی که از درد جمع شده بود با دیدن عزیز دلش لبخندی زد و دوباره روی تخت نشست.
مهیا ناباور به شهاب که روی تخت نشسته بود خیره شده بود ،شهاب دستانش را طرف مهیا دراز کرد و با لبخند به قیافه ی مهیا خیره شد؛
ــ بیا جلو دختر خوب،من نمیتونم بلند بشم بیا
مهیا ناخوداگاه نگاهش به سمت پای شهاب که در گچ بود ،کشیده شد دوباره سرش را بالا آورد که اینبار نگاهش به دست پانسمان شده شهاب دوخته شد .
ــ چرا خشکت زده دختر؟این همه گریه کردی،گه بیای اینجا به من زل بزنی؟؟
مهیا با دو قدم خودش را به شهاب رساند و کنارش روی تخت نشست،باورش برای مهیا خیلی سخت بود ،نمی توانست اتفاقات را هضم کند همه چیز خیلی سریع رخ داده بود
،با شنیدن صدای شهاب از فکر بیرون آمد:
ــ صداتو شنیدم،نمیدونی وقتی صدای گریه هات و فریادتو شنیدم چه به سرم اومد ،با اینکه اصلا نمیتونستم از جام تکون بخورم اما بلند شدم که خودت اومدی
مهیا که دیگر آمدن شهاب را باور کرده بود ،با یادآوری درد قلبش در دقایق قبل اشک هایش دوباره سرازیر شدند و کم کم صدایش اوج گرفت و درآغوش همسرش از دردی که در این مدت تحمل کرده بود زجه زد،گله کرد از نبودش،از بی خبر گذاشتنشون،از این ده روز شوم گله کرد،زجه زد،فریاد زد و شهاب با اینکه بی قراری و بی تابی های مهیا به خصوص اشک هایش او را نابود می کرد اما اجازه داد که همسرش کنار او آرام شود ،درکش می کرد خیلی سخت بود ،برای او که یک مرد بود خیلی سخت گذشته بود،دیگر برای مهیا که از او بی خبر بود ،دردش و سختی اش قابل تصور نبود.
مهیا آرام شده بود اما بی صدا اشک می ریخت دیگر از درد قلبش خبری نبود و احساس می کرد آرامشی سراسر وجودش را فر ا گرفته،شهاب ارام گفت:
ــ خوبی مهیا؟
ــالان که هستی خوبم،خیلی خوبم
شهاب لبخندی زد و مهیا را از خود دور کرد و با لبخند نگاهی به چهره ی او انداخت ،مهیا دستش را بالا آورد و زخم ابروی شهاب را نوازش کرد و آرام با صدای لرزانی گفت:
ــ کجا بودی شهاب؟تو این ده روز چه اتفاقی افتاد،چه بلایی سرت اومده؟؟
شهاب به چشمان خیس مهیا که آماده ی بارش بودند خیره شد و با اخم گفت :
ــ یه قطره اشک بریزی ،به مولا قسم هیچی تعریف نمیکنم
مهیا نفس عمیقی کشید و سری تکون دادشهاب لبخندی زد و دستان مهیا را در دست گرفت و فشرد :
ــ شب رفتیم عملیات اول یه گروه شیش نفره وارد عمل شد که من یکی از اونا بودم اما درگیری پیش اومد و بین ورود ما و گروه بعدی فاصله زیادی افتاد ،ما فقط شیش نفر بودیم و اونا الله اعلم ...، من اولین نفر بودم که تیر خوردم ،اونم تو کتفم
نگاه مهیا سریع به کتف شهاب کشیده شد!
ــ تیراندازی برام سخت شده بود ،دوتا از بچه ها بلافاصله تیر خوردن وشهید شدند منو اون سه نفر عقب نشینی کردیم ولی اونا دنبالمون اومدن ،از منطقه دور شده بودیم و به روستایی نزدیک شده بودیم
که یه تیر دیگه تو پام خوردم ،خون زیادی از دست داده بودم و سرم گیج می رفت لحظه آخر فقط احساس کردم روی زمین افتادم و دیگه چیزی نفهمیده
مهیا منتظر به صورت شهاب خیره شده بود، شهاب نفس عمیقی کشید و ادامه داد؛
ــ وقتی به هوش اومدم تو یه خونه تو روستا بودم،مثل اینکه فک میکنن من مردم و به دنبال اون سه نفر میرن و الان فهمیدم که اون سه نفر هم شهید شدند ،تو این فاصله دو تا از پیرمردای روستا متوجه من میشن و منو به خونشون میبرن،اول تعجب کردم چون میدونستم این منطقه تحت کنترل داعشه و اونا چطور جرات کردند منو اینجا اوردن چون ممکن بود هر لحظه خونه رو تفتیش کنن وقتی از اونا پرسیدم گفتن که داعشیا فهمیدن من زنده ام و در به در دنبال من هستن اما خوشبختانه خانه ی یکی اهالی روستا مخفیگاه زیر زمینی داره و منو اونجا قایم کردند
ــ چرا این کارو کرده بودند اگر اونا میفهمیدن بی شک همه اهالی روستارو میکشتن!!
ــ منم تعجب کردم اما بعد پیرمرد برام تعریف کرد که داعشیا چند از دخترای جوون روستارو میربن که بچه های ما متوجه میشن و طی یه عملیات دخترارو سالم برمیگردونن و اهالی روستا همیشه خودشونو مدیون بچه ها ی ما میدونن و با این کار میخواستن یه جوری جبران کنن
ــ چرا شهین جون اینقدر بی تابی می کرد پس؟؟من فک میکردم تو
* از.لاڪ.جیــغ.تـا.خــــدا *
* ادامه.دارد.... *
@balaan365
مجله روستای بلان🇮🇷
#مجله_ادبی #رمان_جانم_میرود * به_قلم_فاطمه_امیری_زاده * #قسمت_صدوهفتاد مهیا چشمانش را بست و د
#مجله_ادبی
#رمان_جانم_میرود
* به_قلم_فاطمه_امیری_زاده *
#قسمت_آخـــــــر
حتی به زبون اوردنش هم سخت بود.
ــ من چی ؟به شهادت رسیدم؟
مهیا سری تکان داد!!
ــ یه عملیاتی دو روز پیش انجام شد که ارش هم بود که اون روستا رو از دست داعش گرفتند و ارش بود که منو پیدا کرد حال من خیلی بد بود اونقدر که امیدی به زنده بودن من نبود ،برای همین به مامان گفته بودن که من شهید شده بودم ،مامان ازشون خواسته بود خبرت نکنن،امروز صبح مامانم با دیدنم از حال رفت،هنوزم غیر از تو و مادرم کسی خبر نداره
مهیا نگاهی به پا و دست شهاب انداخت و خوشحال لبخندی زد،شهاب کنجکاو پرسید:
ــ به چی فکر میکنی که چشمات اینطور برق میزنن؟؟
مهیا دستی به گچ پای شهاب کشید و گفت:
ــ حالا که اینطور درب و داغون شده دیگه نمیری درست میگم؟
شهاب بلند خندید و گفت:
ــ اولا درب و داغون خودتی ،خجالت نمیکشی اینطور به شوهرت میگی
و با شوخی ادامه داد:
دوما ،این همه فرماندهی عملیات به عهده ی من بود و با موفقیت انجام شده ،انتظار نداری که منو خونه نشین کنن
تا مهیا می خواست حرفی بزند شهاب گفت :
ــ چیه باز میخوای بگی،خب چیکارت کنم مدال بندازم گردنت
مهیا با تعجب به شهاب خیره شد این حرف را به شهاب در دیدار اولشان گفته بود شروع کرد به خندیدن !!
شهاب از خنده ی مهیا لبخند عمیقی بر لبانش نقش بست؛
ــ هنوز یادته؟؟
ــ مگه میشه یادم بره ،نمیرفتم که منو همونجا یه کتک مفصل مهمونم می کردی
مهیا دوباره خندید سرش را به شانه ی شهاب تکیه داد و زیر لب زمزمه کرد:
ــ خدایا شکرت
در دل ادامه داد "خدایا شکرت به خاطر این آرامش،شکرت به خاطر بودنت ،شکرت به خاطر بودن این مرد در زندگیم"
با شنیدن صدای ذوق زده ی مریم که به طرف اتاق می آمد از شهاب جدا شد ،به اندازه ی کافی کنار شهاب بود ،الان باید کمی به خانواده ی شهاب هم اجازه میداد که کنارش باشند،با حال شهاب کمِ کم یک ماه خانه نشین شده ،و فرصت زیادی برای. نشستن و حرف زدن و کمی غر زدن به جان شهاب را داشت
* از.لاڪ.جیــغ.تـا.خــــدا *
* #پـــایــــــان *
💐شادے ارواح طیبہ #شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷
https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقـت نبـردِ
با صهیون است؛
ای لشکر حق
بســم الله
#نشر_حداکثری
#طوفان_الاقصی
#جبهه_واحد
💐شادے ارواح طیبہ #شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷
https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
طوفان الاقصی - باکلام.mp3
7.93M
سرود: طوفان القصی
باکلام
شعر و ملودی: وفایار
تنظیم: مهران تقی زاده
💠 تهیه شده در خانه سرود مرکز آفرینش های هنری بسیج استان اصفهان
#طوفان_الاقصی
#سیزده_آبان
#استکبارستیزی
💐شادے ارواح طیبہ #شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷
https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
طوفان الاقصی - بی کلام.mp3
4.77M
سرود: طوفان القصی
بی کلام
شعر و ملودی: وفایار
تنظیم: مهران تقی زاده
💠 تهیه شده در خانه سرود مرکز آفرینش های هنری بسیج استان اصفهان
#طوفان_الاقصی
#سیزده_آبان
#استکبارستیزی
💐شادے ارواح طیبہ #شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷
https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
🔴 ساعاتی پیش سیدحسن نصرالله با زیادالنخاله و صالح العاروری در بیروت دیدار کرد
🔴 یک عکس با ده ها عنصر(اِلِمان) روانی و شناختی:
۱_ عکس امام و رهبری در بالا
۲_ شیعه و سنی زیر یک سقف
۳_ آیه ۱۴ سوره حشر و اشاره به ترس یهودیان از جنگ
۴_ قدس محصور در گل و نوید پیروزی
و ....
سید حسن رسانه را خوب می شناسد و یکی از ده ها دلیل موفقیت مقاومت همین موفقیت در حوزه ادراک است
#طوفان_الاقصی
💐شادے ارواح طیبہ #شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷
https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ارتش اسرائیل می گوید اکنون چهره ابوعبیده سخنگوی گردان های حماس القسام را فاش کرده است.
🔹همچنین ارتش اسرائیل مدعی است که نام اصلی وی حذیفه خلوت است
💐شادےارواحطیبہ#شهداصلوات💐بامــــاهمـــراهباشــیدبامجلهروستایبلان🇮🇷💠#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
نخستین سند الکترونیک ازدواج صادر شد
▪️خداحافظی زوجین با دفترچههای سند ازدواج
معاون امور اسناد سازمان ثبت اسناد:
🔹 از این به بعد برای ثبت ازدواج، سند الکترونیک صادر میشود و سند ازدواج دیگر شکل و شمایل سند قبلی و دفترچهای را ندارد.
🔹برای سراسر کشور ابلاغ کردیم که از امروز دفترچههای ازدواج سنتی و نوشتاری سنتی به سند نوشتاری الکترونیکی و سند تک برگ تبدیل میشود و خروجی هرگونه واقعه ازدواج که در کشور ثبت میشود سند الکترونیک است.
🔹در سند الکترونیکی ازدواج، پس از ثبت ازدواج در دفاتر ازدواج، فایل یا لینکی در اختیار زوجین قرار میگیرد که با مراجعه به آن، محتوای سند ازدواج قابل رؤیت است.
💐شادے ارواح طیبہ #شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷
https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️ وفات حضرت معصومه س تسلیت باد
🇮🇷شورای اسلامی ودهیاری روستای بلان
💐شادے ارواح طیبہ #شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷
https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
🍃🌺🍃🌸🍃✙═══✨﷽
#هروز_یک_آیه
ثُمَّ أَنْتُمْ هٰؤُلاٰءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَرِيقاً مِنْكُمْ مِنْ دِيٰارِهِمْ تَظٰاهَرُونَ عَلَيْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوٰانِ وَ إِنْ يَأْتُوكُمْ أُسٰارىٰ تُفٰادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْرٰاجُهُمْ أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتٰابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمٰا جَزٰاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذٰلِكَ مِنْكُمْ إِلاّٰ خِزْيٌ فِي الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا وَ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ يُرَدُّونَ إِلىٰ أَشَدِّ الْعَذٰابِ وَ مَا اللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ
(ای #بنیاسرائیل با اين عهد و اقرار) باز شما (به همان خوى زشت) خون يكديگر مى ريزيد و گروهى از خودتان را از ديارشان مى رانيد و در بدكردارى و ستم بر ضعيفان همدست و پشتيبان يكديگريد، و چون اسير شوند براى آزادى آنها فديه مى دهيد، در صورتى كه به حكم تورات، اخراج كردن آنها بر شما حرام شده است! چرا به برخى از احكام ايمان آورده و به بعضى كافر مى شويد؟ پس جزاى چنين مردم بدكردار چيست به جز ذلّت و خوارى در زندگانى اين جهان و بازگشتن به سخت ترين عذاب در روز قيامت ؟ و خدا غافل از كردار شما نيست
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
💐شادے ارواح طیبہ #شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷
https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
⁉️چطور با کودک به خرید راحت بریم؟!🛒
۱. هیچ وقت فرزندتون رو گرسنه به فروشگاه نبرین.
برای اینکه کودک هر خوراکی رو که ببینه از شما میخواد تا براش بخرید.چون گرسنس..🍟🍟
۲. قبل از رفتن,,هدف از فروشگاه رفتن رو براش توضیح بدین...مثال: امروز قراره با کمک هم برای خونمون چیزهایی که لازم داریم را بگیریم...😊
۳.در فروشگاه کودک رو درگیر خرید کنین.
«روش مشارکت در خرید»: برای مثال؛ خرید چند قلم از وسایل مورد نیازتون رو به عهده ی کودک بذارین
مثلا بگین «انتخاب ماکارونی شکل دار به عهده تو». با این کار، او مشغول میشه و یکسره بهانهگیری نمیکنه که این و اون رو برای من بخر، و احساس مسئولیتپذیری درِ او رشد میکنه. 🍝🍝
۴.بر اساس لیست خرید کنید تا کودک بتونه به مفهوم میزان مصرف پی ببره.
۵.اگر کودک وسیله خاصی نیاز داره بهش بگین هرجا دیدی به من خبر بده تا متوجه بشه شما برای خریدش ارزش و اهمیت قائلین.
۶.سعی کنین یکی از خریدهای کودک رو هنگام ورود به فروشگاه بردارین و یکی دوتا رو هم برای آخر کار بذارین, چون اصولا بچه ها زمانیکه خاطرشون جمع میشه که خریدشون انجام شده، دوست دارن به خونه برگردن و اگر شما هنوز خریدتون تموم نشده باشه دچار دردسر میشین😇😇
۷.براش پول تو جبیبی یا درآمد در نظر بگیرین و اگر در فروشگاه به کالایی اصرار کرد نهایتا بگین از پول توجیبی خودت میتونی خرید کنی...
#تربیت_فرزند
#کودک
💐شادے ارواح طیبہ #شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷
https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
يَا فَاطِمَةُ اشْفَعِي لِي فِي الْجَنَّةِ
▪️دهم ربیع الثانی، سالروز وفات الگوی ولایتپذیری و ایمان، اسوه تقوا و بینش، حضرت فاطمه معصومه علیها السلام را بر مسلمین جهان تسلیت عرض می نماییم.
🇮🇷کانون فرهنگی حضرت علی اکبر علیه السلام روستای بلان
💐شادے ارواح طیبہ #شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷
https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ببینید/اجرای طرح اصلاح ماده ۵ بیمه کارگران ساختمانی
علی مالکی، مدیر کل تامین اجتماعی استان اصفهان در ارتباط تلفنی با بخش صفحه شما در مجموعه خبری ساعت ۲۰ شبکه اصفهان : سازمان تامین اجتماعی مکلف است با دریافت هفت درصد کسر حق بیمه از کارگران دارای پروانه مهارت فنی شاغل، مستقیم به عنوان سهم کارگر و معادل بیست و پنج درصد مجموع عوارض صدور پروانه ایجاد یا توسعه، احداث و یا افزایش تراکم ساختمان و تخریب و نوسازی بنا و تعمیرات اساسی به عنوان سهم مالک، کارگران را بیمه کند
💐شادے ارواح طیبہ #شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷
https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚙💎راحت یه هویه خونگی درست کن
💐شادے ارواح طیبہ #شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷
https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🔈 #صوت_مخفی تبیان از پشت پرده تورهای کویرگردی!
▪️ خبرنگار اجتماعی تبیان به عنوان مسافر با تورهای کویرگردی تماس گرفته و پاسخهای عجیبی شنیده! لیدر تور به ما گفته: مشروبات الکی و مواد مخدر تا دلتون بخواد در دسترس هست، جنس بد هم بهتون نمیدیم، چون نمیخوایم مشتری رو دستمون باد کنه!
▪️ تورهای گردشگری که قرار بود شرایط امن سفر را برای خانوادهها باشند، در سایه غفلت مسئولین تبدیل به محلی شدهاند که هم مشروبات الکلی به راحتی در آنها خرید و فروش میشود، هم مواد مخدر مثل آب خوردن در دسترس همه مسافران قرار دارد. در عین حال گزارشهایی از فسادهای اخلاقی نیز در این تورها وجود داشته است.
▪️ نکته اینجاست که این روند به قدری عادی شده که تور لیدر یکی از این تورها به راحتی پشت تلفن درباره قیمت و نحوه خرید مشروبات الکلی و موادمخدر صحبت میکند یا ادمین تور دیگری بدون هیچ نگرانی در پیامها اشاره میکند که همهچیز در تور پیدا میشود!
▪️ سوال اصلی اینجاست که وقتی دسترسی به این پیامها و تلفنها حتی یک ساعت هم برای ما زمان نبرده، چطور نهادهای نظارتی نمیتوانند این مجموعهها را کنترل و جمعآوری کنند؟
💐شادے ارواح طیبہ #شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷
https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 استارت کاروان ایران با طلا
🔹در آغاز چهارمین روز بازیهای پاراآسیایی هانگژو ، علیرضا زارع در فینال دوی ۱۰۰ متر رکورد شکست و دومین طلایش را گرفت.
🔹سعید افروز و عرفان رضایی در پرتاب نیزه صاحب مدال طلا و نقره شدند. افروز در حال حاضر رکورد جهان، آسیا و بازیهای پاراآسیایی است.
🔹آتنا محمدیها و بتول جهانگیری در پرتاب وزنه به مدال نقره و برنز دست یافتند. فرشته مرادی هم در پرتاب وزنه برنز گرفت.
🔹در شطرنج نمایندگان کشورمان موفق به کسب ۲ مدال طلا، ۳ نقره و۲ برنز شدند. در پاراوزنهبرداری زهرا آقایی با مهار وزنۀ ۱۱۴ کیلویی عنوان سوم را بهدست آورد.
🔸کاروان ایران در روز سوم بازیهای آسیایی هانگژو، ۸ طلا، ۱۱ نقره و ۷ برنز بهدست آورده بود و با مجموع ۲۴ طلا، ۳۰ نقره و ۱۹ برنز پس از چین، در ردۀ دوم جدول مدالها بود
💐شادے ارواح طیبہ #شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷
https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
شهدای حرم حضرت #شاهچراغ (ع)
یکمین سالگرد #شهدای مظلوم حمله تروریستی را رامی میداریم .
نثار روح پاکشان #صلوات
💐شادے ارواح طیبہ #شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷
https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به محمدجنامی گفتم ملودیِ نوای «حسین» اربعین امسال رو با مشورت کدوم آهنگساز ساختی؟ خندید و گفت «آهنگساز؟!» اون شب شدیدا سرماخورده بودم، یهو چشمم سرخط شعر رو گم کرد، برای اینکه نظم مجلس بهم نخوره بصورت بداهه یک نوای «حسین» رو شروع کردم و تا دقایقی ادامه دادم، مولا پسندید و بالا برد
💐شادے ارواح طیبہ #شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷
https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
🍵☕️با خواص دمنوش های زمستانی آشنا شوید و با دیگران هم به اشتراک بگذارید 👌
💐شادے ارواح طیبہ #شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷
https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
«اطلاعیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــه»
🔥تغییر تعرفه گاز بهاء در سال ۱۴۰۲
قابل توجه مشترکین محترم گاز طبیعی
💢 به اطلاع می رساند با توجه به تغییر الگوی مصرف گاز طبیعی از ابتدای سال ۱۴۰۲ صورتحساب مصرف کنندگان به شرح ذیل بر اساس تعرفه های جدید محاسبه و مبلغ بستانکاری در صورتحساب مشترکین اعمال خواهد شد.
❇️ مشترکین بخش خانگی( شامل خانگی گرمایشی، خانگی سرمایشی و خانگی ترکیبی)
❇️ تعرفه مشترکین کسب و خدمات (تجاری)، کسب و خدمات ویژه، تولید کالا و طبخ غذا، هتل ها، مسافرخانه ها، اماکن اقامتی، اماکن تفریحی و گردشگری و انواع آجر، معادل تعرفه بخش صنعتی خواهد بود.
❇️ گازبهاء افراد تحت پوشش سازمان های حمایتی تا سقف مصارف سه پلکان اول رایگان و آنان صرفا گاز بهاء مصارف مازاد بر پلکان سوم را پرداخت خواهند نمود.
مشترکان گرامی می توانند جهت کسب اطلاعات تکميلي به لينک زیر
https://nigc.ir/index.aspx?siteid=1&fkeyid=&siteid=1&pageid=5558
مراجعه نمايند.
⭕️ ضروری است مشترکین محترم نسبت به مدیریت مصارف خود اقدامات لازم را به عمل آوردند.
✅روابط عمومی شرکت گاز استان اصفهان
💐شادے ارواح طیبہ #شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷
https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
📣اطلاعیه فروش فوری ایران خودرو ویژه جانبازان (آبان ۱۴۰۲)
🔻ایران خودرو در نظر دارد فروش خودروی پژو ۲۰۷ اتوماتیک را با موعد تحویل ۶۰ روزه به جانبازان آغاز نماید.
▫️به اطلاع نمایندگی های مجاز میرساند، در راستای اجرای قانون بودجه مجلس شورای اسلامی و مصوبه هیئت دولت، شرکت ایران خودرو طرح فروش فوری خودرو پژو ۲۰۷ اتوماتیک به جانبازان معرفی شده از سوی بنیاد شهید و امور ایثارگران را با شرایط ذیل و با موعد تحویل ۶۰ روزه ارائه مینماید.
▫️نام محصول قیمت مصوب کلاس خودرو
▫️پژو ۲۰۷ اتوماتیک ۴۲۰/۴۲۴/۰۰۰۶۰۶۰۷
💐شادے ارواح طیبہ #شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷
https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
هدایت شده از خبرگزاری بسیج شهرستان ورزنه
📣 با توجه به ضرورت امر خطیر ازدواج و توصیه های رهبر معظم انقلاب جهت تسهیل این امر، مجموعه فرهنگی آموزشی تفریحی غدیر اصفهان با تمامی امکانات و نیروهای مجرب با قیمت مناسب آماده ارائه خدمات به افراد ذیل میباشد:
⬅️ کلیه نیروهای مسلح و وابستگان
⬅️ بسیجیان
⬅️ خانواده معظم شهدا
⬅️ ایثارگران
✅ انجام کلیه مراسمات از جمله عقد، عروسی، ولیمه، افطار، ترحیم و....
✅ رعایت الگوهای اسلامی در مراسمات
✅ پارکینگ روباز و مسقف بزرگ و رایگان
✅ امنیت عالی
✅ دسترسی آزادراهی
✅ لازم بذکر است که کلیه هزینه ها براساس قیمت تمام شده و با تخفیف بسیار مناسب نسبت به دیگر تالارهای درجه یک ارائه میشود.
↩️ آدرس: ابتدای جاده اصفهان-شیراز، اولین کندرو به سمت سپاهان شهر، تالار و مهمانسرای غدیر ( تالار گل نرگس)
شماره تماس:
شماره تماس ۳۶۷۳۱۴۵۷ داخلی ۲