eitaa logo
مجله روستای بلان🇮🇷
931 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
5.1هزار ویدیو
46 فایل
🇮🇷اصفهان ،شهرستان ورزنه ،بخش مرکزی ،دهستان گاوخونی جنوبی ،روستای بلان مجله روستای بلان🇮🇷 با رویکرد اطلاع رسانی وقایع فرهنگی،سیاسی،ورزشی......،مراسمات ملی ومذهبی پیشنهاد،انتقاد،ارسال مطلب وراه ارتباطی از طریق👇 @showra1400
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌀والدین نباید اوقات خوش خود را دور از چشم کودک سپری کنند و بحثهای خود را تمام قد جلوی کودک بیاورند. کودک نیازمند محیطی امن درخانه است تا بتواند به والدین و صمیمیت بین آنها وخودش اطمینان کند 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
✍ دانشمندی در بیابان به چوپانی رسید و به او گفت چرا به جای تحصیل علم ، چوپانی می کنی؟ چوپان در جواب گفت : آنچه خلاصه دانشهاست یاد گرفته ام. دانشمند گفت :خلاصه دانشها چیست ؟ چوپان گفت :پنج چیز است: 〽️تا راست تمام نشده دروغ نگویم 🔰تامال حلال تمام نشده، حرام نخورم 〽️تا از عیب و گناه خود پاک نگردم، عیب مردم نگویم. 🔰تا روزیِ خدا تمام نشده، به در خانهٔ دیگری نروم. 〽️تا قدم به بهشت نگذاشته ام، از هوای نفس و شیطان، غافل نباشم 👈دانشمند گفت : حقاً که تمام علوم را دریافته ای ،هر کس این پنج خصلت را داشته باشد از آب حقیقت علم و حکمت سیراب شده است. 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
ميگويند كه در زمان موسی خشکسالی پيش آمد. آهوان در دشت، خدمت موسی رسيدند كه ما از تشنگی تلف می شويم و از خداوند متعال در خواست باران كن. موسی به درگاه الهی شتافت و داستان آهوان را نقل نمود. خداوند فرمود: موعد آن نرسيده موسی هم برای آهوان جواب رد آورد. تا اينكه يكی از آهوان داوطلب شد كه برای صحبت و مناجات بالای كوه طور رود. به دوستان خود گفت: اگر من جست و خیز کنان پایین آمدم بدانيد كه باران می آيد وگرنه اميدی نيست. آهو به بالای كوه رفت و حضرت حق به او هم جواب رد داد. اما در راه برگشت وقتی به چشمان منتظر دوستانش نگاه كرد ناراحت شد. شروع به جست و خیز کرد و با خود گفت: دوستانم را خوشحال می كنم و توكل می نمایم. تا پایین رفتن از کوه هنوز امید هست. تا آهو به پائين كوه رسيد باران شروع به باريدن كرد موسي معترض پروردگار شد. خداوند به او فرمود: همان پاسخ تو را آهو نیز دریافت کرد با این تفاوت که آهو دوباره با توکل حرکت کرد و اين پاداش توكل او بود. هیچوقت نا امید نشويد... شايد لحظه اخر نتيجه عوض شود، پس مجددا توكل کنید 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجله روستای بلان🇮🇷
#مجله_ادبی #عاشقــانـہ_مذهبــــے #امیــن_هانیــه #قسمت_چهارم همونطور ڪہ تو حیاط راہ میرفتم د
با بے حوصلگے وارد حیاط شدم،سہ هفتہ بود خونہ عاطفہ اینا نمیرفتم،از امین خجالت میڪشیدم،اوایل آذر بود و هواے پاییزے بدترم میڪرد! بہ پنجرہ اتاق عاطفہ نگاہ ڪردم،سنگ ریزہ اے برداشتم و پرت ڪردم سمت پنجرہ،خواب آلود اومد جلوے پنجرہ با عصبانیت گفت:صد دفعہ نگفتم با سنگ نزن بہ شیشہ؟!همسایہ ها چے فڪر میڪنن؟!عاشق دلخستہ م ڪہ نیستے فردا بیاے منو بگیرے!بذار دوتا همسایہ برام بمونہ! با خندہ نگاهش ڪردم. _ڪلا اهداف تو شوهر ڪردن خلاصہ میشہ؟ نشست لب پنجرہ با نیش باز گفت:اوهوم،زندگے یعنے شوهر! با خندہ گفتم:بلہ بلہ لحاظشم گرفتم! خواست چیزے بگہ ڪہ دیدم چشماے خواب آلودش گشاد شد و لبشو گاز گرفت. با تعجب گفتم:چے شد عاطفہ؟ پریدم رو تخت و حیاطشون رو نگاہ ڪردم،امین داشت با اخم نگاهش میڪرد،خواستم از رو تخت برم پایین ڪہ با صداے بلند و عصبے گفت:هانیہ خانم! خیلے جلوش خوب بودم خوبتر شدم! برگشتم سمتش و آروم سلام ڪردم! بدون اینڪہ جواب سلامم رو بدہ با عصبانیت گفت:وسط حیاط نمایش راہ انداختید؟تماشگرم ڪہ دارہ! با تعجب نگاهش ڪردم،برگشت سمت چپ! _میرے خونہ تون یا بیام؟! یڪے از پسرهاے همسایہ از تو تراس نگاہ میڪرد،خون تو رگ هام یخ بست! جلوے امین یہ دختر دست و پا چلفتے با ڪلے خراب ڪارے بودم! زیر لب چیزے گفت ڪہ نشنیدم،با عصبانیت رو بہ عاطفہ گفت:برو تو! عاطفہ سرش رو تڪون داد و گفت:الان ترڪش هاش همہ رو میگیرہ! برگشتم سمت من. _شما هم بفرمایید منزلتون!نمایش هاے بچگانہ تونم بذارید براے اڪران خصوصے! هم خجالت ڪشیدم هم عصبے شدم،خواستم جوابش رو بدم ڪہ دیدم خودنویسم تو دستشہ! با تعجب گفتم:خودنویسم!فڪر ڪردم خونہ تون گم ڪردم! با تعجب بہ دستش نگاہ ڪرد،رنگ صورتش عوض شد! خواست چیزے بگہ اما ساڪت شد،خودنویس رو گذاشت روے دیوار. همونطور ڪہ پشتش بهم بود گفت:دروغ گفتن گناہ دارہ! نمیتونست دروغ بگہ! نویسنده: 😉 🙏🏻 * ادامه.دارد.... * 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
مجله روستای بلان🇮🇷
#مجله_ادبی #عاشقـانــہ_مذهبـــی #امین_هانیه #قسمت_پنجم با بے حوصلگے وارد حیاط شدم،سہ هفتہ بود خ
قسمت ششم امتحان هاے دے نزدیڪ بود شالم رو سر ڪردم تا برم پیش عاطفہ،خواستم پنجرہ رو ببندم ڪہ دیدم امین تو حیاط نشستہ،مشغول ڪتاب خوندن بود با صداے سوت ڪسے سرم رو بلند ڪردم،پسر همسایہ بود،شمارہ داد قبول نڪردم،دست از سرم برنمیداشت باید بہ شهریار،برادرم میگفتم! با حالت بدے گفت:ڪیو دید میزنے؟ با اخم صورتم رو برگردوندم،امین سرش رو بلند ڪرد و با تعجب نگاهم ڪرد،نفسم بند اومد،مطمئن بودم رنگم پریدہ!بلند شد و سمت چپ رو نگاہ ڪرد!با دیدن پسر همسایہ اخم ڪرد و دوبارہ مشغول ڪتاب خوندن شد،اما چند لحظہ بعد با عصبانیت ڪتاب رو پرت ڪرد زمین!سریع پنجرہ رو بستم،زبونم تلخ تلخ بود،بہ زور نفس عمیقے ڪشیدم،میمیرے از اون بالا نگاهش نڪنے؟! حتما فڪرڪردہ با اون پسرہ بودم! با صداے شڪستن چیزے دوییدم سمت پنجرہ،چند لحظہ بعد صداے همهمہ اومد،با ترس رفتم تو ڪوچہ،چندنفر جلوے دیدم رو گرفتہ بودن،از بین صداها،صداے امین رو تشخیص دادم! با نگرانے رفتم جلو،خالہ فاطمہ بازوے امین رو گرفتہ بود و میڪشید بقیہ پسرهمسایہ رو گرفتہ بودن،عاطفہ با ترس داشت نگاهشون میڪرد رفتم ڪنارش. _چے شدہ؟! عاطفہ برگشت سمتم. _هانیہ چے ڪار ڪردے؟! با تعجب گفتم:من؟!من چے ڪار ڪردم؟! مادرم با عجلہ اومد سمتمون و گفت:امین دارہ دعوا میڪنہ؟! خالہ فاطمہ امین رو هل داد داخل حیاط،عاطفہ دویید سمت امین،مادرم رفت ڪنارشون. قرار بود همیشہ جلوے امین اینطورے باشم ڪے قرار بود بتونم مثل آدم رفتار ڪنم؟! خواستم برم داخل خونہ ڪہ صداے ڪسے باعث شد برگردم! _یہ شمارہ دادم قبول نڪردے تموم شد رفت واسہ من آدم میفرستے؟! جوابے ندادم! دوبارہ داد ڪشید:هوے با توام! با عصبانیت برگشتم سمتش خواستم چیزے بگم ڪہ امین اومد جلوے در! _صداتو براے ڪے بالا بردے؟! بدون توجہ بهش با عصبانیت گفتم:آقاے حسینے من خودم زبون دارم! با بهت نگاهم ڪرد،چرا احساس میڪردم دلخورہ بہ جاے آقاامین گفتم آقاے حسینے؟! همسایہ ها پسر رو ڪشیدن ڪنار،رفتم سمت امین _من متاسفم،باید بہ خانوادم اطلاع میدادم تا اینطورے نشہ! سرشو انداخت پایین پوزخندے زد و آروم گفت:یہ دختر بچہ بیشتر نیستے! سرش رو بلند ڪرد و زل زدم تو چشم هام! قلبم داشت میزد بیرون نگاهش بہ قدرے برندہ بود ڪہ تمام بدنم رو بہ لرزہ انداخت انگار نگاهش با چشم هاے من درحال دوئل بودن و این نگاہ من بود ڪہ تو این جنگ نابرابر ڪم آورد و خیرہ زمین شد. _هانیہ ڪاش میفهمیدے من امینم نہ آقاے حسینے... خدایا قلبم دیگہ توان نداشت گفت هانیہ و رفت،من رو بہ چالش سختے ڪشوند،از اون روز ماجرا شروع شد.... ✍🏻نویسنده:.سلطانـــے ❤️ *ادامه.دارد....* 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
مجله روستای بلان🇮🇷
#مجله_ادبی #عاشقانــــه_مذهبــــے #امیــن_هانیــه قسمت ششم امتحان هاے دے نزدیڪ بود شالم رو سر
با خستگے نگاهم رو از ڪتاب گرفتم. _عاطے جمع ڪن بریم دیگہ مخم نمیڪشہ! سرش رو تڪون داد،از ڪتابخونہ اومدیم بیرون و راهے خونہ شدیم رسیدیم جلوے درشون،مادرم و خالہ فاطمہ رفتہ بودن ختم،قرار شد برم خونہ عاطفہ اینا،عاطفہ در رو باز ڪرد،وارد خونہ شدیم خواستم چادرم رو دربیارم ڪہ دیدم امین تو آشپزخونہ س،حواسش بہ ما نبود،سر گاز ایستادہ بود و آروم نوحہ میخوند! _ارباب خوبم ماہ عزاتو عشقہ،ارباب خوبم پرچم سیاتو عشقہ... چرا با این لحن و صدا مداح نمیشد؟!ناخودآگاہ با فڪر یہ روضہ دونفرہ با چاے و صداے امین لخند نشست روے لبم! عاطفہ رفت سمتش. _قبول باشہ برادر! امین برگشت سمت عاطفہ خواست چیزے بگہ ڪہ با دیدن من خشڪ شد سریع بہ خودش اومد از آشپزخونہ بیرون رفت! سرم رو انداختم پایین،بہ بازوهاش نگاہ نڪردم! عاطفہ بلند گفت:خب حالا دختر چهاردہ سالہ!نخوردیمت ڪہ یہ تے شرت تنتہ! روے گاز رو نگاہ ڪردم،املت میپخت،گاز رو خاموش ڪردم عاطفہ نگاهے بہ گاز انداخت و گفت:حواسم نبود روزہ س! _چیز دیگہ اے نیست بخورہ؟ _چہ نگران داداش منے! با حرص ڪوبیدم تو بازوش،از تو یخچال یہ قابلمہ آورد،گذاشت رو گاز. _اینم آش رشتہ،نگرانیت برطرف شد هین هین؟ _بے مزہ! امین سر بہ زیر از اتاق بیرون اومد پیرهن آستین بلندے پوشیدہ بود،زیر لب سلام ڪرد و سریع رفت تو حیاط! عاطفہ مشغول چیدن سینے افطارش شد،چند دقیقہ بعد گفت:بیین عاطے جونت چہ ڪردہ! نگاهے بہ سینے انداختم با تعجب بہ آش رشتہ اے ڪہ روش با ڪشڪ نوشتہ بود یا محمد امین نگاہ ڪردم! _این چیہ؟! _از تو ڪہ آب گرمے نمیشہ خودم دست بہ ڪار شدم! سینے رو برداشت و رفت حیاط امین روے تخت نشستہ بود و قرآن میخوند،سینے رو گذاشت جلوش. _امین ببین هانیہ چقدر زحمت ڪشیدہ! با تعجب نگاهش ڪردم بے توجہ بہ حالت صورتم بهم زبون درازے ڪرد دوبارہ گفت:هانے باید یادم بدے چطور با ڪشڪ رو آش بنویسم! انگشت اشارہ م رو بہ نشونہ تهدید ڪشیدم زیر گلوم یعنے میڪشمت! با شیطنت نگاهم ڪرد و رفت داخل،خواستم دنبالش برم ڪہ امین صدام ڪرد:هانیہ خانم! لبم رو بہ دندون گرفتم،برگشتم سمتش،سرش سمت من بود اما نگاهش بہ زمین،حتما با خودش میگفت چراغ سبز نشون میدہ!بمیرے عاطفہ! _ممنون لطف ڪردید! مِن مِن كنان گفتم:ڪارے نڪردم،قبول باشہ! دیگہ نایستادم و وارد خونہ شدم،از پشت پنجرہ نگاهش ڪردم،زل زدہ بود بہ ڪاسہ آش و لبخند عمیقے روے لبش بود! لبخندے ڪہ براے اولین بار ازش میدیدم و دیدم همراہ لبخندش لب هاش حرڪت ڪرد به:یا محمد امین! ✍🏻نویسنده:لیلـــے.سلطانـــے ؟!😂 * ادامه.دارد.... * 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
مجله روستای بلان🇮🇷
#مجله_ادبی #عاشقــانــہ_مذهبـــی #امیـن_هانیــه #قسمت_هفتم با خستگے نگاهم رو از ڪتاب گرفتم. _عاط
مثل فنر بالا و پایین میپریدم،شهریار با تاسف نگاهم ڪرد و سرے تڪون داد! رو بہ مادرم گفت:مامان بیا دخترتو جمع ڪن حالا انگار دڪترا گرفتہ! مادرم با جانب دارے گفت:چے ڪار دارے دخترمو؟!بایدم خوش حال باشہ،معدل بیست اونم امسال چیز ڪمے نیست! براے شهریار زبون درازے ڪردم و دوبارہ نگاهے بہ ڪارنامہ م انداختم،میخواستم هرطور شدہ امین بفهمہ امتحان هام رو عالے دادم!صداے زنگ در اومد شهریار بہ سمت آیفون رفت. _هانیہ بدو قُلت اومد! با خوشحالے بہ سمت حیاط رفتم،عاطفہ اومد،قیافہ ش گرفتہ بود با تعجب رفتم سمتش! _عاطے چے شدہ؟! با لحن آرومے گفت:یڪم امتحانا رو خراب ڪردم میترسم خرداد بیوفتم! عاطفہ ڪسے نبود ڪہ بخاطرہ امتحان اینطور ناراحت بشہ،حتما چیزے شدہ بود! با نگرانے گفتم:اتفاقے افتادہ؟ سرش رو بہ نشونہ منفے تڪون داد! شهریار وارد حیاط شد همونطور ڪہ بہ عاطفہ سلام ڪرد شالم رو داد دستم،حیاط دید داشت! سریع شالم رو سر ڪردم،نمیدونم چرا دلشورہ داشتم! نڪنہ براے امین اتفاقے افتادہ بود؟ با تردید گفتم:براے امین اتفاقے افتادہ؟ _نہ بابا از من و تو سالم ترہ!هانیہ اومدم بگم فردا نمیام مدرسہ بہ معلما بگو! نگرانے و ڪنجڪاویم بیشتر شد،با عصبانیت گفتم:خب بگو چے شدہ؟جون بہ لبم ڪردے! همونطور ڪہ بہ سمت در میرفت گفت:گفتم ڪہ چیزے نیست حالا بعدا حرف میزنیم! در رو باز ڪرد،دیدم امین پشت درِ نفس راحتے ڪشیدم! امین سرش رو انداخت پایین و گفت:ڪجا رفتے؟بدو مامان ڪارت دارہ! امین سلام نڪرد!مثل همیشہ نبود! با تعجب نگاهشون ڪردم شاید مسئلہ خصوصے بود ولے مگہ من و عاطفہ خصوصے داشتیم؟! عاطفہ با بے حوصلگے گفت:تازہ اومدم انگار از صبح اینجام! تعجبم بیشتر شد ڪم موندہ بود عاطفہ داد بڪشہ! امین با اخم نگاهش ڪرد،عاطفہ برگشت سمتم. _خداحافظ هین هین! هین هین گفتن هاش با انرژے نبود اصلا هین هین گفتن هاش مثل همیشہ نبود،یڪ دنیا حس بد اومد سراغم! با زبون لبم رو تر ڪردم. _خداحافظ! امین خواست در رو ببندہ ڪہ با عجلہ گفتم:راستے سلام! تحمل بے توجهیش رو نداشتم،ڪمے دو دل بود دوبارہ نیت ڪرد در رو ببندہ،با پررویے و حس اعتماد بہ نفس ڪہ انگار مطمئن بودم جوابم رو میدہ گفتم:جواب سلام .... نذاشت ادامہ بدم با لحنے سرد ڪہ از سرماے ڪلماتش تمام وجودم یخ بست گفت:علیڪ سلام،جواب سلام واجبہ اما سلام ڪردن واجب نیست! صداے وحشتناڪ بستہ شدن در تو گوشم پیچید،باورم نمیشد این امین بود اینطور رفتار ڪرد!ذهنم از سوال هاے بے جواب درموندہ بود این امین،امینے نبود ڪہ با عشق گفت هانیہ! 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
هدایت شده از سُهران... 🪴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 کار و خدمت زیبای معلم فداکار یزدی دل سنگ را آب می‌کند 👌 جامعه مدیون چنین‌انسانهای مهربان و زحمتکشی هست. آدرس♾️♾️♾️♾️♾️♾️♾️♾️ کانال خبری سُـــهـــران 🪐 💁🏻 T.me/Sohranesf 🔚 تلگرام ایتا 📩 💁🏻‍♂️https://eitaa.com/Rosta_sohran «»«»«»«»«»«»«»«:»«:»«:»::«»«»«»«»«»
هدایت شده از  🌐 کفران یاور 🇮🇷
🔺معلم خلاقی که مجاهدت رزمنده فلسطینی را وارد جزوه درس فیزیک کرد! قهرمان فلسطینی که ۵۰ متر با تانک دشمن فاصله داشت، خودش را در مدت زمان ۶ ثانیه به فاصله صفر با آن تانک رساند و مواد منفجره را کار گذاشت. بر اساس متر بر ثانیه و کیلومتر بر ساعت، میانگین سرعت وی را محاسبه کنید! 😉 🗣 عبدالرحیم انصاری 🇮🇷 @kafran_yavar
مجله روستای بلان🇮🇷
تصاویری که اسرائیل از پارکینگ فستیوال موسیقی جایی که حماس اولین بار در هفتم اکتبر به آنجا یورش برد،
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 اسرائیل پذیرفت که هلیکوپترهای آپاچی به سمت غیرنظامیان خود که از جشنواره موسیقی سوپرنوا در حال فرار بودند شلیک کردند. 🔹فیلم لو رفته از نیروی هوایی اسرائیل نشان می دهد که هلیکوپتر آپاچی ارتش اسرائیل به سوی شهروندان خود در جشنواره موسیقی سوپرنوا در 7 اکتبر شلیک می کند. 🔹خلبانان متوجه شدند که تشخیص اینکه چه کسی یک تروریست و چه کسی یک سرباز یا غیرنظامی است، دشوار است. 🔹سرعت آتش در برابر هزاران تروریست در ابتدا بسیار زیاد بود و تنها در یک نقطه خاص خلبانان شروع به کاهش سرعت حملات و انتخاب دقیق اهداف کردند. 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
🔺بلیت‌فروشی دیدار سپاهان و پرسپولیس آغاز شد 🔹مجوز فروش بلیت مصاف فولاد مبارکه سپاهان و پرسپولیس در هفته دهم لیگ برتر ۱۴۰۳-۱۴۰۲ صادر شد و از ساعت ۱۴ روز پنج‌شنبه ۱۸ آبان ماه ۱۴۰۲ سامانه فروش بلیت در دسترس قرار خواهد گرفته است. 🔹هواداران بلیت مسابقه را صرفا از سامانه معرفی شده به آدرس fooladsepahansport.com دریافت کرده و به هیچ عنوان بدون دریافت بلیت به ورزشگاه مراجعه ننمایند. 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
زمان ما تبلت و گوشی نبود که! با اینا سرمون گرم می‌شد. یادش بخیر 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
24.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ گویش سه هزار ساله ولاتی ❌ میراثی گرانبها که آیندگان از داشتن آن محروم خواهند شد..... ❗️ این گویش در خطر فراموشی قرار دارد ؛ آن را به فرزندان خود هدیه و یاد بدهید.... گستره جغرافیایی این گویش : شرق اصفهان ، خمینی شهر ، خوانسار ، دلیجان ، گز و برخوار ، میمه و.... پس تا دیر نشده برای حفظ زبان مادری پیش قدم بشیم 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌺🍃🌸🍃✙═══✨﷽ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى‌ ذِكْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ «9» اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد! آنگاه كه براى نماز روز جمعه ندا داده شد، پس به سوى ياد خدا (نماز) شتاب كنيد و داد و ستد را رها كنيد كه اين براى شما بهتر است، اگر بدانيد. 🔻نکــــته‌ها رسول گرامى اسلام در معراج مشاهده فرمود كه فرشتگان براى كسانى‌كه روز جمعه به حاضر شوند و كنند، طلب مغفرت مى‌نمايند 1.در روز جمعه، غسل جمعه را ترك نكنيد كه سنّت پيامبر اسلام است و از بوى خوش بهره‌گيريد و لباس نيكو در بر كنيد. 2.جمعه، روز كمك به محرومان و فقراست. در حديث مى‌خوانيم كه پرداخت صدقه و انفاق خود را در روز جمعه پرداخت كنيد 3.جمعه روز ظهور امام زمان عليه السلام و پايان غيبت آن حضرت است: «يخرج قائمنا يوم الجمعة» 4.هركس روز جمعه به زيارت قبر پدر و مادر يا يكى از آنها برود، گناهانش بخشيده و نام او در زمره نيكان نوشته مى‌شود. 5.اولين اقدام پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پس از هجرت به مدينه، اقامه نماز جمعه بود. 6.نماز جمعه كفّاره گناهانى است كه انسان در طول هفته انجام مى‌دهد، البته مادامى كه گناهان كبيره را رها كند. و در روايت ديگرى مى‌خوانيم هر كس به غير از بيمارى و عذر موجه ديگرى سه جمعه در نماز جمعه حضور نيابد، خداوند بر قلب او مُهر مى‌زند. هر كس نتوانست در نماز جمعه شركت كند، مبلغى را صدقه دهد @balaan365
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
استفاده از تبلت به توانایی کودک در مداد دست گرفتن آسیب می رساند سرپرست تیم تحقیق از بنیاد قلب انگلستان، در این باره می گوید: «کودکان فعلی در سن ۱۰ سالگی دارای قدرت و مهارت مناسبی در ناحیه دست خود نیستند.» به گفته وی، «کودکانی که به مدرسه می آیند باید قلم در دست بگیرند اما قادر به نگه داشتن قلم در دست نیستند، زیرا مهارت های حرکتی خوبی ندارند. آنها نیاز به کنترل قوی ماهیچه های انگشتان شان دارند. اما استفاده از صفحات لمسی تبلت و آی پد موجب شده ماهیچه های دست کودکان خوب رشد نکند.» 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
نوشیدنی پرطرفداری که ضربان قلب و فشار خون را افزایش می‌دهد 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با یه مداد به آسونی میتونید لامپ های سوخته LED رو تعمیر کنید! 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اهل سنت رو با عبدالحمید نشناسید مولوی عبدالرحمن چابهاری: این نبرد طوفان‌الاقصی پیشواز و زمینه‌ساز تشریف‌آوری سیدنا مهدی رضی‌الله‌عنه است. 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
🔷️ وام قرض الحسنه به طراحان و تولیدکنندگان حجاب و عفاف اعطا می‌شود کارگروه ساماندهی مد و لباس وزارت فرهنگ : 🔸️این وام‌ها تا سقف ۳۰۰ میلیون تومان برای هر شخص حقیقی بر اساس ضوابط و مقررات اجرایی بانک پرداخت می‌شود. 🔸️علاقه‌مندان برای ثبت‌نام دریافت وام می‌توانند به وبگاه app.epoll.pro مراجعه کنند. 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
39.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎵❤️‍🔥🇵🇸 .:: آهِ غزه ::.🇵🇸❤️‍🔥🎵 سرودی برای هم نوایی با کودکان بی پناه فلسطین و غزه 💔 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌️این محتوا نشون میده حرفایی که علیه فلسطین میزنن دروغه! 👈🏼نذارید تو این نبرد رسانه ای پیروز بشن ✍️🏻تولید کنندگان فیک نیوز به شدت در حال فعالیت و به زبان های مختلف به انتشار اخبار جعلی مشغول هستند... 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجله روستای بلان🇮🇷
#مجله_ادبی #عاشقـانـــہ_مذهبـــے #امیــن_هانیــه #قسمت_هشتم مثل فنر بالا و پایین میپریدم،شهریار
ڪتاب رو گذاشتم تو ڪیفم،نمیتونستم درس بخونم،تو شوڪ رفتار دیروز امین و عاطفہ بودم!نمیخواستم فڪر و خیال ڪنم،مشغول سالاد درست ڪردن شدم،مادرم وارد خونہ شد همونطور ڪہ چادرش رو آویزون میڪرد گفت:هانیہ بلا،چرا بہ من نگفتے؟ با تعجب نگاهش ڪردم. _چیو نگفتم مامان؟ رو بہ روم ایستاد _قضیہ امین! بدنم بے حس شد،بہ زور آب دهنم رو قورت دادم،زل زدم بہ چشم هاش. _چہ قضیہ اے؟! _یعنے تو خبر نداشتے؟ _نمیفهمم چے میگے مامان! _قضیہ خواستگارے دیگہ! نفسم بند اومد،خواستگارے چہ صیغہ اے بود؟! بہ زور گفتم:چہ خواستگارے اے؟! _امشب خواستگارے امینہ! خواستگارے؟امین؟!ڪلمات برام قابل هضم نبود،براے قلب بے تابم غریبہ بودن،قلبے ڪہ بہ عشق امین مے طپید،با صداے امین جون میگرفت،مگہ دوستم نداشت؟مگہ نگفت هانیہ؟هانیہ اے ڪہ چاشنیش یڪ دنیا عشق بود؟غیر ممڪن بود! _هانیہ دستتو چے ڪار ڪردے؟! انقدر وجودم بے حس شدہ بود ڪہ نفهمیدم دستم رو بریدم!اما این دستم نبود ڪہ بریدہ شد این رشتہ عشق من بہ امین بود ڪہ پارہ شدہ بود،باید مطمئن میشدم،با سردرگمے و قدم هاے لرزون رفتم سمت ظرف شویے تا آب سرد بگیرم بہ قلب آتیش گرفتم پس انگشتم رو گرفتم زیر آب! _ام ..چیزہ..حالا خالہ فاطمہ ڪے رو در نظر گرفتہ؟ _فاطمہ خودشم تعجب ڪردہ بود،امین خودش دخترہ رو معرفے ڪردہ از هم دانشگاهیاشہ! قلبم افتاد،شڪست،خورد شد! لبم رو بہ دندون گرفتم تا اشڪ هام سرازیر نشہ،داشتم خفہ میشدم! حضور مادرم رو ڪنارم احساس ڪردم. _هانیہ خوبے؟رنگ بہ رو ندارے! چیزے نگفتم با حرف بعدیش انگار یڪ سطل آب سرد ریختن رو سرم! _فڪرڪردم دلبستگے دورہ نوجوونیت تموم شدہ! از مادر ڪے نزدیڪ تر؟! ساڪت رفتم سمت اتاقم،میدونستم مادرم صبر میڪنہ تا حالم بهتر بشہ بعد بیاد آرومم ڪنہ! تمام بدنم سست شدہ بود،طبق عادت همیشگے حیاطشون رو نگاہ ڪردم و دیدمش با... با ڪت و شلوار.... چقدر بهش میومد!نگاهم همراہ شد با بالا اومدن سرش و چشم تو چشم شدنمون،نگاهش سرد نبود اما با احساس هم نبود بلڪہ شڪے بود بین عشق و چیزے ڪہ نمیتونستم بفهمم! این صحنہ رو دیدہ بودم تو خوابم،سرڪلاس،موقع غذا خوردن اما قرار بود شب خواستگارے مون باشہ،من با خجالت از پشت پنجرہ برم ڪنار،امین سرش رو بندازہ پایین و لبخندے از جنس عشق و خجالت و خوشحالے بزنہ،بیان خونہ مون همونطور ڪہ سر بہ زیرِ دستہ گل رو بدہ دستم بعد.... دیگہ نتونستم طاقت بیارم زانو زدم داشتم خفہ میشدم احساس میڪردم تو وجودم آتیش روشن ڪردن،بہ پهناے تمام عاشقانہ هام گریہ ڪردم گریہ اے از عمق وجود دخترانہ ام در حالے ڪہ دستم روے قلبم بود و با هق هق نالہ ڪردم:آخ قلبم...💔 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
مجله روستای بلان🇮🇷
#مجله_ادبی #عاشقـــانـــه_مذهبـــی #امین_هانیه #قسمت_نهم ڪتاب رو گذاشتم تو ڪیفم،نمیتونستم درس
عصبے پاهام رو تڪون میدادم،چند دقیقہ بعد شهریار اومد و سوار ماشین شد،بے حرف ماشین رو،روشن ڪرد! رسیدیم سر خیابون ڪہ ماشین پدر امین رو دیدم،چندتا ماشین هم پشت سرشون مے اومد! سریع سرم رو برگردوندم،شهریار سرعتش رو بیشتر ڪرد. نفس عمیقے ڪشیدم،مثلا براے رفع خستگے امتحان ها داشتم میرفتم باغ عمہ تو ڪرج،داشتم فرار میڪردم! اولین بار ڪہ مادرم این پیشنهاد رو داد قبول نڪردم،تحمل شلوغے رو نداشتم حتے دوست نداشتم خونہ باشم! دلم میخواست یہ جاے تاریڪ تنها تنهاے باشم! ڪار این روزهام شدہ بود یا آهنگ گوش دادن بہ قدرے ڪہ قلبم درد بگیرہ یا تو خونہ راہ رفتن تا پاهام خستہ بشن! بے قرارے میڪردم،عصبے میشدم بهونہ میگرفتم اما باز آروم نمیشدم از همہ بدتر این تب لعنتے بود ڪہ دست از سرم برنمیداشت! شیشہ ماشین رو دادم پایین و سرم رو بردم بیرون بلڪہ باد بهمن ماہ آتیشم رو سرد ڪنہ! شهریار با مهربونے گفت:هانیہ سرتو ندہ بیرون خطرناڪہ! چیزے نگفتم و شیشہ رو دادم بالا! با این همہ حال بد فقط خجالتم ڪم بود! مادر و پدرم فهمیدہ بودن و از همہ مهمتر شهریار! وقتے دید ساڪتم بہ شوخے گفت:اہ جمع ڪن بساط لوسے بازے رو دخترہ ے لوس! اما باز چیزے نگفتم! برگشت سمتم و با ناراحتے نگاهم ڪرد،دستش رو گذاشت روے پیشونیم! با نگرانے گفت:هانیہ چقدر داغے! آب دهنم رو قورت دادم و آروم گفتم:چیزیم نیست حتما سرما خوردم! دروغ گفتم،من عشق خوردہ بودم! با بے طاقتے گفتم:شهریار میشہ شیشہ رو بدم پایین؟ بہ نشونہ مثبت سرش رو تڪون داد. دوبارہ شیشہ رو دادم پایین،نگاهے بہ چادرم انداختم و بہ زور درش آوردم شهریار با تعجب نگاهم ڪرد اما چیزے نگفت! چادرم رو از پنجرہ دادم بیرون و سپردم بہ دست باد! امروز عقد امین بود! من بندہ ے امین بودم نہ خدا! دیگہ امینے نبود ڪہ بخوام بندگے ڪنم! پس دلیل اون رفتارهاش چے بود؟!مطمئن بودم اشتباہ برداشت نڪردم اصلا همہ ش رو اشتباہ برداشت ڪردہ باشم هانیہ گفتن هاش چے؟!شب خواستگاریش ڪہ بهم زنگ زد چے؟! با فڪر رفتار ضد و نقیضش قلبم وحشیانہ مے طپید! دوبارہ اشڪ هام بہ سمت چشمم هجوم آوردن،چشم هام رو بستم تا سرازیر نشن،این مردے ڪہ ڪنارم نشستہ بود،برادرم بود و اشڪ هاے من شاهرگش! مهم نبود جسم و روحم خفہ 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
مجله روستای بلان🇮🇷
#مجله_ادبی #عـاشقــانـــه_مـذهبـــی #امیــن_هانیــه #قسمت_دهم_یازدهم عصبے پاهام رو تڪون میدادم،چند
قسمت_دوازدهم بے حال وارد ڪوچہ شدم،عادت ڪردہ بودم چادر سر نڪنم،سہ هفتہ خودم رو حبس ڪردہ بودم تا نبینمش!تا بیشتر خورد نشم!حال جسمم بہ هم ریختہ بود مثل روحم! شهریار بازوم رو گرفت،برادرم شدہ بود خواهر روزاے سختے! شروع ڪرد بہ قلقلڪ دادن گلوم،لبخند ڪم رنگے زدم با خندہ گفت:دارے حوصلہ مو سر مے برے خانم ڪوچولو! وقتے با مادرم صحبت میڪرد صداش رو شنیدم ڪہ گفت خیلے حساس و وابستہ ام باید با سختے ها رو بہ رو بشم! دستش رو از بازوم جدا ڪردم و گفتم:میتونم راہ بیام! رسیدیم سر ڪوچہ،عاطفہ با خندہ همراہ دخترے مے اومد پشت سرشون امین لبخند بہ لب اومد و دست دختر رو گرفت! نمیدونم چطور ایستادہ بودم،فقط صداے جیغ قلبم رو شنیدم! تن تبدارم یخ بست،شهریار دستم رو گرفت با تعجب گفت:هانیہ تب ندارے!یخے،دارے مے لرزے! نفس عمیقے ڪشیدم. _من خوبم داداش بریم! تا ڪے میخواستم فرار ڪنم؟! قدم برداشتم،محڪم ترین قدم عمرم! عاطفہ نگاهمون ڪرد،لبخندش محو شد! رابطہ م با عاطفہ بهم خوردہ بود،با امید دادن هاش تو شڪستم شریڪ بود! شهریار بلند سلام ڪرد،هر سہ شون نگاهمون ڪردن ولے من فقط دختر محجبہ اے رو میدیدم ڪہ با صورت نمڪین و لبخند ملایمش ڪنار مردِ من بود! هر سہ باهم جواب دادن،انگار تازہ میخواستم حرف بزنم بہ زور گفتم:سلام دختر دستش رو آورد جلو،نمیدونست حاظرم دستش رو بشڪنم،باهاش دست دادم و سریع دستش رو رها ڪردم! با تعجب نگاهم ڪرد! _عزیزم چقدر یخے! عصبے شدم اما خودم رو ڪنترل ڪردم امین آروم و سر بہ زیر ڪنارش بود! _نشد تبریڪ بگم،خوشبخت بشید! مطمئنم دعا براے دشمن بدتر از نفرینہ! با لبخند ملیحے نگاهم ڪرد:ممنون خانمے قسمت خودت بشہ. بہ امین نگاہ ڪرد و دستش رو فشرد،چندبار خواب دیدہ بودم با امین دست تو دستیم؟! حالم داشت بد میشد و دماے بدنم سردتر،اگر یڪ دقیقہ دیگہ مے ایستادم حتما مے مردم! دست شهریار رو گرفتم. شهریار لبخند زد و گفت:بہ همہ سلام برسونید خدانگهدار! سریع خداحافظے ڪردیم و راہ افتادیم،با دستم،دست شهریار رو فشار میدادم! رسیدیم سر خیابون،چشم هام رو بستم امین و دخترہ دست تو دست هم داشتن میخندیدن! اون دخترہ بود نہ همسرش! احساس ڪردم روح دارہ از بدنم خارج میشہ،چشم هام رو باز ڪردم پشت سرم رو نگاہ ڪردم،امین و دخترہ جلوے در داشتن باهم حرف میزدن،حتما عاطفہ سر بہ سرشون گذاشتہ بہ ڪوچہ پناہ آوردن تا راحت باشن! زیر لب گفتم:دخترہ بہ جاے من خیلے دوستش داشتہ باش 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab