eitaa logo
بلاغ مبین l غلامرضا پیوندی
643 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
🌹بیان و تبادل نظر در معارف و آموزه‌های دینی🌹 🌼آمادگی برای عصر ظهور🌼 ☑ مدیر کانال: حجت الاسلام دکتر غلامرضا پیوندی @ghpeyvandi
مشاهده در ایتا
دانلود
💠💠❄️❄️❄️💠💠 🍀 درمان سرطان با سوره ام القرآن 🌴 جناب احمد عابدینی چنین نقل می کند: دکتر محمد علی ابوترابی یکی از طبیبان بسیار خوب و پر سابقه شهر نجف آباد است که در طول دفاع مقدس و تقریبا در بیشتر عملیات ها با گروهی از پزشکان به جبهه می رفت و به مداوای مجروحان و مصدومان می پرداخت. 🌴 پس از جنگ، ایشان به بیماری سختی مبتلا شد و آزمایشات متعدد خبر از سرطان خطرناک می داد و چون خود ایشان طبیب بود امکان مخفی کردن بیماری نیز وجود نداشت. 🌴 به هر حال دکتر از ادامه حیات ناامید شده، چشم انتظار فرارسیدن مرگ بود. مردم گروه گروه به عیادت او می رفتند و برای شفای او دعا می کردند و آقای دکتر نیز از دوستان ، حلالیت می طلبید. یک شب بعد از نماز جماعت با گروهی از نمازگزاران به عیادت او رفتیم 🌴 بنده برای روحیه دادن به آقای دکتر و امیدوار کردن ایشان به شفای الهی خاطره ای را از اوایل جنگ تحمیلی نقل کردم و گفتم : وقتی که ما به سر پل ذهاب اعزام شده بودیم در آنجا رزمندگان از امکانات غذایی و بهداشتی اندکی برخوردار بودند. در آن شرایط وقتی رزمنده‌ای بیمار می شد به یک استکان آب جوش حمد شفا می خواندند و سپس آن را به بیمار می دادند و او می آشامید و شفا می یافت. 🌴 همینطور که بنده مشغول بیان خاطره بودم، استکان آب جوشی را آوردند و پیش روی من گذاشتند. اصلا فکر نمی کردم در چنین وضعی قرار گیرم چون نه آن افراد بودند و نه آن حال و هوا . 🌴 جمع حاضر اصرار داشتند که حمد شفایی خوانده شود و چنین شد. پس از چند روزی دکتر را دیدم که از بستری بیماری برخاسته ، به کار و فعالیت روز مره مشغول است، 🌴 پرسیدم : بیماریت چه شد؟ گفت: از آن سوره شفا یافتم. 📖 خاطرات قرآنی /۱۰۳ -۱۰۲ ✍ 🌴نقل از کانال حکایت های عبرت انگیز 💠💠❄️❄️❄️💠💠 https://eitaa.com/Balagh_Mobin_P
🌺 حکایتی آموزنده از بهلول دانا ☘️ به بهلول گفتن: ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺁﻣﺪﺕ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﻣﯿﭽﺮﺧﻪ؟ ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺷﮑﺮ، ﮐﻢ ﻭ ﺑﯿﺶ ﻣﯿﺴﺎﺯﯾﻢ. ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺩﺵ میرﺳﻮﻧﻪ. ﮔﻔﺘند : ﺣﺎﻻ ﻣﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﻟﻮ ﻧﻤﯿﺪﯼ؟ ☘️ ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻗﻨﺎﻋﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻫﻢ کاﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﺟﻮﺭ ﺑﺸﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻡ، ﺧﺪﺍ ﺑﺰﺭﮔﻪ ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﻩ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﻤﻮﻧﻢ. گفتند : ﻧﻪ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ. ☘️ ﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺣﻞ ﺷﺪﻩ، ﺧﺪﺍ ﺭﺯّﺍﻗﻪ، ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ. ﮔﻔﺘند : ﻣﺎ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ. ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ دﯾﮕﻪ. ☘️ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﯾﻪ ﺗﺎﺟﺮ یهودی ﺗﻮﯼ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻫﺴﺖ ﻫﺮ ﻣﺎﻩ ﯾﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﭘﻮﻝ ﺑﺮﺍﻡ ﻣﯿﺎﺭﻩ ﮐﻤﮏ ﺧﺮﺟﻢ ﺑﺎﺷﻪ. ﮔﻔﺘند : ﺁﻫﺎﻥ، ﺩﯾﺪﯼ ﮔﻔﺘﻢ. ﺣﺎﻻ ﺷﺪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ. ﭼﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﻧﻤﯿﮕﯽ؟ ☘️ ﮔﻔﺖ: ﺑﯽ ﺍﻧﺼﺎﻑ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺮﺳﻮنه ﺑﺎﻭﺭﻧﮑﺮﺩﯼ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﯾﻪ تاجر یهودی ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭﮐﺮﺩﯼ. ‼️ ﯾﻌﻨﯽ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﻪ تاجریهودی ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﻩ؟ ⚠️ ﻫﯽ ﺳﺠﺪﻩ ﻣﯿﮑﻨﯿم ﻭﻟﯽ ﻫﻨﻮﺯﺧﻮﺏ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﮐﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﻭﻥ ﺑﺎﻻ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﻮﺍﺳﺶ ﺑﻪ ﻣﺎﺳﺖ. ❇️ تا اﯾﻦ ﺷﮏ ﺑﻪ ﯾﻘﯿﻦ ﻧﺮﺳﻪﻫﻤﻪ ﺧﺪﺍﺕ ﻣﯿﺸﻦ ﺍﻻ خدا... ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ 🆔 @balaghemobeen
✨ شیخ رجبعلے خیاط تعریف میکرد : ❄️ در نیمه شبے سرد زمستانے در حالے که برف شدید میبارید و تمام کوچه و خیابان ها را سفید پوش کرده بود ؛ از ابتداے کوچه دیدم که در انتهاے کوچه کسے سر به دیوار گذاشته و روے سرش برف نشسته است! 🔹 باخود گفتم شاید معتادے دوره گرد است که سنگ کوب کرده! جلو رفتم دیدم او یک جوان است! او را تکانے دادم! بلافاصله نگاهم کرد و گفت چه میکنے ! گفتم : جوان مثه اینکه متوجه نیستے ! برف، برف ! روے سرت برف نشسته! ظاهرا مدت هاست که اینجایے خداے ناکرده مے میرے!!! 🔹 جوان که گویے سخنان مرا نشنیده بود! با سرش اشاره اے به روبرو کرد! دیدم او زل زده به پنجره خانه اے! فهمیدم " عاشــــق " شده! 🔹 نشستم و با تمام وجود گریستم !!! جوان تعجب کرد ! کنارم نشست ! گفت تو را چه شده اے پیرمرد! آیا تو هم عاشـــــق شدے؟! گفتم قبل از اینکه تو را ببینم فکر میکردم عاشـــــقم! " عاشـــق مـــهدے فاطـــمه "💛 ولے اکنون که تو را دیدم چگونه براے رسیدن به عشقت از خود بے خود شدے فهمیدم من عاشق نیستم و ادعایے بیش نبوده !😔 ❣ مگر عاشق میتواند لحظه اے به یاد معشوقش نباشد!!! ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ 🆔 @balaghemobeen
👌 این حکایت خواندنی را تا انتها بخوانید 💌 طعم هدیه 🔹روزی فرد جوانی هنگام عبور از بیابان، به چشمه آب زلالی رسید. آب به‌قدری گوارا بود که مرد سطل چرمی‌اش را پر از آب کرد تا بتواند مقداری از آن آب را برای استادش که پیر قبیله بود، ببرد. 💢 مرد جوان پس از مسافرت چهارروزه‌اش، آب را به پیرمرد تقدیم کرد. پیرمرد، مقدار زیادی از آب را لاجرعه سر کشید و لبخند گرمی نثار مرد جوان کرد و از او بابت آن آب زلال بسیار قدردانی کرد. ☺️ مرد جوان با دلی لبریز از شادی به روستای خود بازگشت. 💢 اندکی بعد، استاد به یکی دیگر از شاگردانش اجازه داد تا از آن آب بچشد. 😳 شاگرد آب را از دهانش بیرون پاشید و گفت: آب بسیار بدمزه است. ظاهرا آب به‌علت ماندن در سطل چرمی، طعم بد چرم گرفته بود. ⁉️ شاگرد با اعتراض از استاد پرسید: آب گندیده بود. چطور وانمود کردید که گواراست؟ ☘️ استاد در جواب گفت: تو آب را چشیدی و من خود هدیه را چشیدم. ❣️ این آب فقط حامل مهربانی سرشار از عشق بود و هیچ‌چیز نمی‌تواند گواراتر از این باشد. •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾•┈┈• 🆔 @balaghemobeen
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی 🌺🍃 🍃 راننده در دل شب برفی، راه را گم کرد،  و بعد از مدتی ناگهان موتورش خاموش شد... همان جا شروع کرد به شکایت از خدا که خدایا پس تو آن بالا چه کار میکنی که به کمک من نمی رسی؟و از همین قبیل شکایات... چون خسته بود، خوابش برد و وقتی صبح از خواب بلند شد‌، از شکایت های دیشبش شرمنده شد، چون موتورش دقیقا نزدیک یک پرتگاه خطرناک خاموش شده بود و اگر چند قدمی دیگر می رفت امکان سقوطش بود!!! 🍃 🌺🍃 🆔 @balaghemobeen