#همسرانه✨
🍃 اعتماد، مهمترین بخش یک رابطه عاطفی است. برخی از زوجین عادت دارند که گوشی یکدیگر را چک کنند. اگر این کار بدون اجازه صورت گیرد، اشتباه محض است...!
@vesallashaghane☘
•
#بہ_وقت_شـعر ☘
غم فرستاده عشق است
عزیزش دارید|
ڪہ غریب است و
ز اقلیم وفا مےآید...👣🌼
•
@vesallashaghane🍃
.
رویاے شما تاریخ انقضا ندارد
نفسے تازه بکشید
و دوباره تلاش کنید...😁✌🏻🌱
.
@vesallashaghane☘
🌸🍃
.
.
|•👀•| چشــــــم درویش بکن
|•🤨•| موقع صحبت با مــــن
|•😋•| من دلم خواسته شاید
|•😌•| به شـمــــــــــا زل بزنم
🌸🍃... @Vesallashaghane
بــاݪـوݘ🌿
و شاید از آخرین عکس های دو نفریِ همسر شهید وحید فرهنگی ♥️✨:) @vesallashaghane☘
#دلتنگے✨
پنجشنبہ هاے بے یار
،
پنج بار شنبہ است ...
مُدام تڪرار میےشود :))
مگر میگذرد اصلاً؟
#به یاد شہید مدافع حرم وحید فرهنگے 🌸
@vesallashqghane☘
بــاݪـوݘ🌿
و شاید از آخرین عکس های دو نفریِ همسر شهید وحید فرهنگی ♥️✨:) @vesallashaghane☘
امانامانامان
دائم
تومسیر
مزارشهدا
موندم
وای
رفتندرفقا
دونهدونه
و
جاموندم
وای💔
سلام رفقا 🌹
حال دلتون چطوره🙃
انشاءلله از امشب رمان تو کانالمون میزاریم
امیدوارم بخونید و لذت ببرید❤️
بسم الرب العشق❤️
بخش اول 🍃🍁
امیر حافظ زمانه من✌️
با عجله از خواب بیدار شدم ...ای وای دیر شده ...
تا رضوانه تو باشی شب ها زود بخوابی، خب مجبورم واسه ایده ها مطالعه کنم گروه تشکیلاتی و تشکیل بدم.
در حالی ک با خودم حرف میزدم،
لباس هام رو پوشیدم و کوله ام و برداشتم و از خونه زدم بیرون. من رضوانه ۱۸ ساله سال آخری ام ،یه دختر مغرورِ لجباز البته در برابر نامحرم
البته شیطون هم هستم .رفقا بهم میگن سادات
آخه ساداتم ..
میخوام یه گروه تشکیلاتی فرهنگی تشکیل بدم،
تا این غربی ها بفهمند ما چند مرده حلاجیم ...
با عجله سوار اتوبوس شدم و سوار یکی از صندلی ها شدم...یکی از پسرها بدجور بهم زل زده بود .من یه دختر چادری و بدجور تعصبی ام ... به هیچ نامحرمی نگاه نمیکنم چون با ابن چشم ها میخوام اقام مهدی صاحب الزمان و ببینم ،خیلی بد بهم نگاه میکرد ،
دیگه داشتم به مقصدم نزدیک میشدم
کم کم آماده شدم ،که از اتوبوس پیاده بشم
دورادور متوجه شدم که پسره منو تعقیب میکنه
یهو غول ترس افتاد به جونم .
انقدر تو کوچه پس کوچه ها رفتم که بالاخره گمم کرد،یه کوچه مونده بود که رسیدم به امام زاده ،مثل قرار همیشگیم اول رفتم سراغ شهید گمنام .
کسی بود که تو تنگنای زندگی همیشه کمکم میکرد...!
با شهید خدافظی کردم رفتم سمت موسسه،
دوستام مشغول کار بودن ،
یک هفته ای میشد که موسسه رو باز کرده بودیم و با چند نفر از دوست هام یعنی:
خودم و ریحانه و حمیرا و مرضیه ،کار فرهنگی میکردیم ،قرار بود تیم تشکیلاتیمون رو بیشتر کنیم سرگرم کار بودیم،
که یهو صدای چند نفر از اتاق کناری اومد .
بعد از فضولی کردن فهمیدیم که چندتا از برادرها
مثل ما یک موسسه تشکیل دادند.کم کم کارم داشت تموم میشد ،که صدای اذان گوشیم بلند شد
به قدری مشغول کار بودم که متوجه گذر زمان نشده بودم .رفتم وضو گرفتم،
داشتم به سمت نماز خونه میرفتم که دیدم چند تا از پسرها ورودی نماز خونه ایستادند
و به دخترهای چادری تیکه میندازند کارشون اعصابم رو خورد کرد اما برخلاف میلم رفتم سمت نماز خونه ،خواستم وارد شم یکی از اون پسرها که یک شلوار شیش جیب پاره و یک تیشرت سفید جذب پوشیده بود
و موهای خامه ای مشکی رنگی داشت
که باعث میشد جذاب تر بشه
گفت چه دختر خوشگلی خانم شماره بده نماز صبح بیدارت میکنم
اما نگاه سنگینم، بهش موجب شد که کلا دهنش
رو ببنده .نمازم که تموم شد،
خواستم بیام بیرون دیدم همشون رفتند به جز اون.....
🍃ادامه دارد.......
#محبـوبم🙃
محبوبم!
اگر روزی از تو درباره من پرسیدند زیاد فکر نکن، مغرور به ایشان بگو: دوستم دارد، بسیار دوستم دارد!
#نزار_قبانی
@vesallashaghane☘