🌸🌱
#ماجرایےجالببهروایترضاڪیانیانازخدامامامرضاع🥺
هنگامىڪه براى زیارت امام رضا(ع) مى روم،گاهى بعضى ازخدام امام، من رابه محلاستراحت خودشان دعوت مى کنند. منهمبىدرنگ ودراوجخوشحالى مى پذیرم.
چاى،گپ وگفتومهربانى...
یڪ بارڪهصحبتهادرباره ى معجزات هر روزهےامامگُل انداخته بود،یڪى از خدام قدیمى ڪه ازدوستان پدر مرحومم بود تعریف ڪرد:
«چندین سال پیش،دریڪى ازشبهاى زمستان، بعدازڪشیڪخوابیده بودم که امام بهخوابم آمدوفرمود:بلندشوبرو جلو پنجره فولاد.
بى معطلى بیدار شدم. ازاینسوى صحن نگاهڪردم ودیدم برف سفیدیڪدستى سراسرصحن راپوشانده وهیچ خبر دیگرى نیست! باخودم گفتم حتماًخیالاتى شدم ،،برگشتم وخوابیدم. دوباره امام به خوابم آمدوگفت :مگرنگفتم بلندشو بروجلوپنجره فولاد؟! دوباره بلندشدم و رفتم ونگاه ڪردموباز هم جز برف چیزى ندیدم! در دلگفتم ، یاامام رضا قربونت برم،اونجاڪه خبرى نیست! وبرگشتم وخوابیدم.این بارامام باعصبانیتگفت: بلندشو بروجلوپنجره فولادوگر نهاخراجت مى ڪنم!
ترسان وپشیمان ازبى توجهى ازخواب پریدم وبهآن سمت دویدم وزیرلب طلب بخش مى ڪردم تارسیدم پشت پنجره،بازهم چیزى نبودجزبرف !باترس وزارى گفتم ،یاامام رضا مى بینى ڪه آمدم،ولىاینجا خبرى نیست ڪه ناگهان دیدم برفجلو پنجره تڪانى خوردوسگ نحیفى بلندشدونالان به راه افتاد.من هم ڪه تازه متوجه ى مأمویتم شده بودم،دنبال سگ رفتم،سگ باعجله ازمحوطه صحن بهسمت خیابان طبرسى رفت وعاقبتجایى ایستادوبه من نگاه ڪرد! دیدم چند تولهےسگ، درچاله اى گود وپرازبرفابه وگل افتاده اند.حیرت زده ونادم ازسستى ام،توله ها راازمیان گل وشُل بیرون آوردم،گریهڪنان وپشیمان ازدیر رسیدنم،خشڪشان ڪردموباڪمال احترام آن ها رادرجایى مناسبوگرم گذاشتم.
وقتىصحبتهایشتمام شدفقط سڪوت بود. ازپشت پرده اى ازاشڪ دیدم دیگران همگریه مىڪنند! فڪرمى ڪردمچگونه به،خودماناجازه مىدهیم باحیوانات ،اینمخلوقات بى گناه خداوندبدرفتارى ڪنیم؟! چهرسدبه خشونت باآنها ؟!ڪه متأسفانه این روز هارایج شده.»
#یاامامرضانگاهےبهحالزارمڪن💔