eitaa logo
بنام مرد 🇵🇸
254 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
4.2هزار ویدیو
129 فایل
تاریخ شروع کانال :99/10/13 اسم کانال مخفف اسم شهداست ب: بابک ن: نوری ا : احمد م: مشلب م: محمد ر: رضا د : دهقان ادمین ↶ @FB_135_18 تبادل‌و‌مدیر ↶ @Shahidehdahe80
مشاهده در ایتا
دانلود
👌🏻﴿نکات ایده آل در رابطه با نماز خوب﴾🌿°• ١. اخلاص یکی از ویژگی‌های مهم نماز، اخلاص است. قرآن می‌فرماید: «قُلْ إنَّ صَلاتی وَ نُسُکی وَ مَحْیای وَ مَماتی لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ؛{١٠} بگو که نماز و تمام عبادات من و زندگى و مرگ من، همه براى خداوند پروردگار جهانیان است.» علی فرمود: «نماز، تنها ایستادن و نشستن (حرکات جسمی و اعمال ظاهری) نیست و حقیقت آن، اخلاص و توجه به خدای یگانه است.»{١١} در مقابل اخلاص، ریاست. نماز آمیخته به ریا‌، به‌جای گشودن درهای بهشت، نمازگزار را راهی دوزخ می‌نماید. خداوند برای ریاکاران در نماز‌، جهنم را وعده داده است؛{١٢} اما اگر کسی برای خدا کار کرد، او بهترین مصلحتها را برایش نازل میکند. حضرت زهرا3 فرمود: «مَنْ أَصْعَدَ إلَى اللهِ خالِصَ عِبادَتِهِ أهْبَطَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَ إلَیهِ أفْضَلَ مَصْلَحَتِهِ؛{١٣} هرکس عبادت خالص به سوی پروردگارش بفرستد، خداوند بهترین مصلحت را برای او خواهد فرستاد.» 🌱" ┄┅═✧❁✧═┅┄ 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 🌤
🔴شخصے به نزد آیت اللّه " آمد و گفت: _من از خواندن لذت نمی‌برم😞 به برخی از هم علاقه دارم، آیا ذکری📿 هست که.....📖 🔺آیت اللّه شاه آبادی بلافاصله گفت: _شما 🎵🎶🚫 گوش میکنی؟🤔 طرف یکباره جا خورد😨 و حرف ایشان را تائید کرد. ⚜️آیت الله شاه آبادی فرمودند: _ لازم نیست، موسیقی🎵 حرام🚫 را ترک کنید صدای🗣 حرام انسان را به گناه⛔️ علاقمند ودر نتیجه از نماز 📿دور و بی علاقه کرده و راه حضور شیطان 👹را فراهم می کند
🔴شخصے به نزد آیت اللّه " آمد و گفت: _من از خواندن لذت نمی‌برم😞 به برخی از هم علاقه دارم، آیا ذکری📿 هست که.....📖 🔺آیت اللّه شاه آبادی بلافاصله گفت: _شما 🎵🎶🚫 گوش میکنی؟🤔 طرف یکباره جا خورد😨 و حرف ایشان را تائید کرد. ⚜️آیت الله شاه آبادی فرمودند: _ لازم نیست، موسیقی🎵 حرام🚫 را ترک کنید صدای🗣 حرام انسان را به گناه⛔️ علاقمند ودر نتیجه از نماز 📿دور و بی علاقه کرده و راه حضور شیطان 👹را فراهم می کند 🆔@BAMBenamemard
• 👒💘 • نماز اول وقت ✨ حتما لازم نیستـــ شیطان ‌شما را بہ یڪ سایت شیطانے وارد ڪند ... براے او همین ڪه نماز اول وقتتاڹ را بہ وسیلہ موبایل از شما مےگیرد ڪافیستـــــ ! ☝️🏻
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨ 🌷 🌷 قسمت -من نمیخوام اذیتت کنم،نمیخوام ناراحت باشی😒💓 وگرنه جز تو هیچکس نیست که دلم بخواد تو اون مواقع کنارم باشه.❤️😕 -من میخوام تو سختی ها کنارت باشم.اینکه ازم پنهان میکنی اذیتم میکنه.😒 مدت طولانی ساکت بود و فکر میکرد.بعد لبخند زد و گفت: _باشه،خودت خواستی ها.😊💞 چهار ماه گذشت... دخترهام پنج ماهشون بود.مدتی بود که وحید سه روز کامل خونه نمیومد،دو روز میومد،بعد دوباره سه روز نبود.😔دو روزی هم که میومد بعد ساعت کاری میومد.من هیچ وقت از کارش و حتی مأموریت هاش .چون میدونستم توضیح بده و از اینکه نتونه به سؤالهای من جواب بده اذیت میشه.ولی متوجه میشدم که مثلا الان شرایط کارش خیلی سخت تر شده.اینجور مواقع بسته به حال وحید یا میذاشتم تا مسائلشو حل کنه یا بیشتر بهش میکردم تا کمتر بهش فکر کنه.تشخیص اینکه کدوم حالت رو لازم داره هم سخت نبود،از نگاهش معلوم بود.☺️ وقتی که نبود چند بار خانمی👩🏻😈 با من تماس گرفت و میگفت وحید پیش منه و من همسرش هستم.از زندگی ما برو بیرون... 😳😥 اوایل فقط بهش میگفتم به همسرم دارم و حرفهاتو باور نمیکنم...زود قطع میکردم.من به وحید اعتماد داشتم. اما بعد از چند بار تماس گرفتن به حرفهاش گوش میدادم ببینم حرف حسابش چیه و دقیقا چی میخواد.ولی بازهم باور نمیکردم.چند روز بعد عکس فرستاد.📸عکسهایی که وحید کنار یه خانم چادری بود.😨حجاب خانمه مثل من نبود،ولی بد هم نبود، محجبه محسوب میشد.تو عکس خیلی به هم نزدیک بودن.😨وحید هیچ وقت به یه خانم نامحرم اونقدر نزدیک نمیشد. ولی عکس بود و . اونقدر برام بی ارزش و بی اهمیت بود که حتی نبردم به یه متخصص نشان بدم بفهمم واقعی هست یا ساختگی.😊👌 بازهم اون خانم تماس گرفت.گفت: _حالا که دیدی باور کردی؟😏 گفتم: _من چیزی ندیدم.😊 تعجب کرد و گفت: _اون عکسها برات نیومده؟!!!😳😠 -یه عکسهایی اومد.ولی آدم عاقل با عکس زندگیشو بهم نمیریزه.😎☝️ به وحید هم چیزی از تماس ها و عکسها نمیگفتم. دو روز بعد یه فیلم📽 فرستادن.... تو فیلم تصویر و صدای وحید خیلی واضح بود.اون خانم هم خیلی واضح بود.همون خانم محجبه بود ولی تو فیلم حجابش خیلی کمتر بود.اون خانم به وحید ابراز علاقه میکرد،وحید هم لبخند میزد.... حالم خیلی بد شد.😥خیلی گریه کردم.😭نماز خوندم.بعد از نماز سر سجاده فکر کردم.بهتره زود نکنم..😣😭 ولی آخه مگه جایی برای قضاوت دیگه ای هم مونده؟دیگه چه فکری میشه کرد آخه؟ باز به خودم تشر زدم،الان ذهن تو درگیر یه چیزه و ناراحتیت اجازه نمیده به چیز دیگه ای فکر کنی. گیج بودم.دوباره خوندم.ولی آروم نشدم. دوباره خوندم ولی بازهم آروم نشدم.نماز حضرت فاطمه(س) خوندم.به حضرت شدم،گفتم کمکم کنید.بعد نماز تمام افکار منفی رو ریختم دور ولی چیز دیگه ای هم به ذهنم نمیرسید.... صدای بچه ها بلند شد.رفتم سراغشون ولی فکرم همش پیش وحید بود.😣💭 با وحید تماس گرفتم که صداش آرومم کنه.گفت: _جایی هستم،نمیتونم صحبت کنم. بعد زود قطع کرد.اما صدای خانمی از اون طرف میومد،گفتم بیاد خب که چی مثلا. فردای اون روز دوباره اون خانم تماس گرفت. گفت: _حالا باور کردی؟وحید دیگه تو رو نمیخواد. دیروز هم که باهاش تماس گرفتی و گفت نمیتونه باهات صحبت کنه با من بوده.😏😈 خیلی ناراحت شدم ولی به روی خودم نیاوردم. گفتم: _اسمت چیه؟😒😢 خندید و گفت: _از وحید بپرس.😏😈 با خونسردی گفتم: _باشه.پس دیگه مزاحم نشو تا از آقا وحید بپرسم.😌 تعجب کرد.😳خیلی جا خورد.😧منم از خونسردی خودم خوشم اومد و قطع کردم. گفتم 💖بدترین حالت اینه که واقعیت داشته باشه، دیگه بدتر از این که نیست.حتی اگه واقعیت هم داشته باشه نمیخوام کسی که از نظر بهم میریزه باشم.😎💖 سعی کردم به خاطرات خوبم با وحید فکر کنم. همه ی زندگی من با وحید خوب بود. 💭یاد پنج سال انتظارش برای پیدا کردن من افتادم. 💭یک سالی که برای ازدواج با من صبر کرده بود. نه..وحید آدمی نیست که همچین کاری کنه... من همسر بدی براش نبودم.وحید هم آدمی نیست که محبت های منو نادیده بگیره..ولی اون فیلم....😊😥 دو روز گذشت و فکر من مشغول بود.... ادامه دارد... 💓💓💓🌷🌷💓💓💓 اولین اثــر از؛ ✍
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨ 🌷 🌷 قسمت _خب تنهام نذار😉😁 _محمد راست میگفت،شما دیگه خیلی پررویی.😬😌 -راستی داداش خوبت چطوره؟😁 -خوبه.از کارهای جناب عالی فقط حرص میخوره.😬😅 بعد احوال باباومامان و بقیه رو پرسید. دیگه نمیتونستم پیشش بمونم... میرفتم، میخوندم و از خدا میکردم.گفتم: _من میرم بیرون یه هوایی بخورم.😇 یه جوری نگاهم کرد که یعنی من که میدونم کجا میخوای بری.گفت: _هواخوری طبقه پایینه..😁👇برو ولی زیاد تنهام نذارها.از من گفتن بود،دیگه خود دانی.😜 بالبخند نگاهش کردم و گفتم: _هی ی ی...محمد😫 بلند خندید.😂 از اتاق رفتم بیرون... وقتی درو بستم انگار یه رو گذاشتن روی شونه م. روی صندلی کنار در نشستم. آقاجون با یه لیوان آب اومد پیشم.به بلند شدم.😊☝️ بالبخند گفتم: _آقاجون..چشمتون روشن.😊 لبخندی زد و گفت: _چشم شما هم روشن دخترم.😊 -ممنون آقاجون.البته من کلا روشن هستم.(منظورم فامیلم بود)☺️😅 لبخندش عمیق تر شد😄 و چیزی نگفت. -مامان کجا هستن؟ -نمازخونه. -با اجازه تون من میرم پیششون.شما اینجا هستین؟😊 -آره دخترم برو.مراقب خودت باش.😊 -چشم.☺️ مامان رو به قبله نشسته بود و دعا میکرد.کنارش نشستم و نگاهش کردم. خیلی گریه کرده بود.😭این مدت خیلی اذیت شده بود... نگاهم کرد....👀😭 لبخند زدم.یه دفعه ته دلم خالی شد،نکنه خواب بوده؟!😳😱😰مامان گفت: _زهرا،چی شده؟😒 -مامان،فکر کنم...😧خواب دیدم...وحید..😱 برگشته... زخمی بود..😰 آروم و شمرده حرف میزدم... مامان لبخند زد و گفت: _نه دخترم.خواب نبود.😊واقعا خودش بود. زخمی بود.😒همونجاهایی که تو گفتی نور داره. بابغض گفت: _زهرا...پاش.😢 گفتم: _ولی خیالتون راحت،دیگه مأموریت نمیره.😒 -واقعا؟!!!😳 -خودش که اینجوری گفت.بخاطر پاش.😊 -قربون حکمت خدا برم.دیگه بره ولی هم مانعش بشم.😊🙏 حالش رو میفهمیدم... وحید یه پاشو از دست داد ولی دیگه پیش ما موندگار شد.😅 مادروحید رفت پیش پسرش... منم تنهایی خیلی دعا کردم✨ و شکر کردم✨ و نماز خوندم.✨ وحید یک هفته بیمارستان بود... حال من خوب نبود و نمیتونستم پیشش بمونم. مادرش و آقاجون و بابا و محمد و علی به نوبت پیشش میموندن.😊منم هر روز میرفتم دیدنش. سه ساعتی پیشش میموندم و برمیگشتم.😍فاطمه سادات👧🏻 وقتی پدرشو دیداز خوشحالی داشت بال درمیاورد.🤗😍با باباش حرف میزد. وحید هم بادقت به حرفهاش گوش میداد و میخندید.😍😁 بعد یک هفته چهره ی وحید تقریبا مثل سابق شده بود.😍☺️اون موقع هم پرستارها و دکتر بالبخند و تعجب به ما نگاه میکردن.😅 تا مدت ها مهمان زیاد داشتیم.... میومدن عیادت وحید.همکاراش،دوستاش،اقوام، بچه های هیئت؛خیلی بودن.😇 یه روز حاجی و همسرش اومدن عیادت وحید. قبلا همسر حاجی رو دیده بودم.خانم خیلی بامحبتی بود.😊خودشون بچه نداشتن.وحید خیلی دوست داشتن.به منم خیلی محبت میکردن،مخصوصا بعد از قضیه ی بهار. حاجی اومده بود که بگه کار وحید تغییر کرده و مسئول جایی شده که من متوجه نشدم...😟 ولی وحید خیلی تعجب کرد.😳گفت: _آخه من،...با این درجه و سن که نمیشه!!!!😳😧 حاجی گفت: _ترفیع درجه گرفتی.😊سن هم که مهم نیست. مهم تجربه و پرونده ی کاریه که ماشاءالله تو پر و پیمونشم داری...👌کارت از چهار ماه دیگه👉 شروع میشه.تا اون موقع به خانواده ت برس. به وحید نگاه کردم...👀😟 ناراحت بود.حتما شده.. ادامه دارد... 💓💓💓🌷🌷💓💓💓 اولین اثــر از؛ ✍
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨ 🌷 🌷 قسمت بابغض گفت: _یکی از نیروهام امروز شهید شد.پسر خیلی خوبی بود.😢تازه رفته بود خاستگاری،بله هم گرفته بود.😔دو هفته دیگه عقدش بود.من و تو هم دعوت کرده بود. دلم خیلی سوخت.😒به وحید نگاه میکردم. هر دو ساکت بودیم ولی وحید حالش خیلی بد بود.😣😞گفتم: _خب الان شما چرا ناراحتی؟!! سؤالی نگاهم کرد.بالبخند گفتم: _اون الان وضعش از من و شما بهتره. شهادت👣 قسمت هرکسی نمیشه.. با شیطنت گفتم: _شما که بهتر میدونی دیگه.😉 با دست به خودش اشاره کردم و گفتم: _بعضی ها تا یک قدمی ش میرن،حتی پاشون هم شهید میشه ولی خودشون شهید نمیشن.☺️ لبخندی زد و گفت: _این الان دلداری دادنته؟!!😒😊 خنده م گرفت.گفتم: _من حالم بده..چه انتظاری از من داری؟ الان دلداری دادنم نمیاد.😜پاشو برو بیرون، مریض میشی.😁 وحید بلند خندید.😂دلم آروم شد. سه ماه گذشت... وحید هنوز هم خیلی کم میومد خونه. حتی چند روز یکبار تماس میگرفت.😕تولد پسرها نزدیک بود.☺️🎂منتظر بودم وحید تماس بگیره تا ازش بپرسم میتونه بیاد که جشن بگیریم یا نه. چند روز گذشت تا وحید تماس گرفت. چهار روز به تولد مونده بود.گفت: _خیلی خوبه،منم روز قبلش میام کمکت. خوشحال شدم.😍👏 دست به کار شدم.تزیین خونه و دعوت مهمان ها و خرید هدیه و سفارش کیک و کارهای دیگه وقتم رو پر کرده بود.😇بچه ها هم خوشحال بودن.حتی سیدمحمد و سیدمهدی هم که نمیدونستن تولد یعنی چی،خوشحال بودن.☺️ روز قبل تولد شد ولی وحید نیومد.وحید هیچ وقت بدقول نبود.نگران شدم.😥 آخرشب وقتی بچه ها رو خوابوندم، گوشیمو برداشتم که با وحید تماس بگیرم ولی وقتی ساعت رو دیدم،منصرف شدم. بودم. خوندم و براش کردم. ظهر روز تولد شد ولی هنوز وحید نیومده بود.😥🙁چند بار باهاش تماس گرفتم ولی جواب نمیداد.مهمان ها برای شام میومدن.مادروحید و نجمه سادات از بعدازظهر اومدن کمکم.مامان هم اومده بود... شب شد و همه مهمان ها اومده بودن. باباومامان،آقاجون و مادروحید،نرگس سادات و شوهرش و بچه ش،نجمه سادات هم عقد بود با شوهرش،علی و اسماء،محمد و مریم هم با بچه هاشون مهمان های ما بودن. بچه ها حسابی بازی و سروصدا میکردن. منم خیلی نگران بودم ولی طبق معمول اینجور مواقع بیشتر شوخی میکردم. آقاجون گفت: _وحید میاد؟😕 گفتم: _گفته بود میاد ولی فکر کنم کاری براش پیش اومده.😊 محمد رو صدا کردم تو اتاق.بهش گفتم: _اگه کسی از همکارهای وحید رو میشناسی بهش زنگ بزن تا مطمئن بشم وحید حالش خوبه. محمد تعجب کرد.گفت: _چرا نگرانی؟!!😟 -قول داده بود میاد.قرار بود دیروز بیاد.هیچ وقت بد قولی نمیکرد.هرچی باهاش تماس میگیرم جواب نمیده.😥 محمد تعجب کرد.فقط به من نگاه میکرد. گفتم: _چرا نگاه میکنی زنگ بزن.😐 همونجوری که به من نگاه میکرد گوشیشو از جیبش درآورد.با یکی تماس گرفت،جواب نداد.با یکی دیگه تماس گرفت،اونم جواب نداد.😑مامان اومد تو اتاق.گفت: _شما چرا نمیاین بیرون؟ لبخند زدم و رفتم بیرون.به محمد اشاره کردم زنگ بزن.بعد نیم ساعت محمد اومد بیرون.گفت: _بعضی ها جواب ندادن.بعضی ها هم گفتن چند روزه ازش خبر ندارن. تصمیم گرفتم اول شام رو بیارم.شاید تا بعد شام بیاد،برای مراسم تولد.همه تعجب کردن ولی باشوخی ها و بهونه های من ظاهرا قانع شدن.😅 بعد شام دیگه وقت کیک بود.بیشتر از این نمیتونستم صبر کنم.کیک رو آوردم و مراسم رو اجرا کردیم.سیدمحمد بغل آقاجون و سیدمهدی بغل بابا بود.خیلی دوست داشتم بغل وحید بودن.بعد باز کردن هدیه ها و پذیرایی بابا گفت: _ما دیگه بریم.😊 بقیه هم بلند شدن که برن.همون موقع در باز شد و وحید اومد.فاطمه سادات طبق معمول پرید بغل وحید.همه از دیدنش خوشحال شدن.فقط محمد میدونست که من چقدر نگرانش بودم.😍😥محمد به من نگاه کرد.منم سرمو انداختم پایین و نفس راحتی کشیدم.به وحید نگاه کردم.دقیق نگاهش میکردم که ببینم همه جاش سالمه.آره،خداروشکر حالش خوب بود.رفتم جلو و بالبخند سلام کردم.وحید لبخند زد و گفت: _شرمنده.☺️✋ محمد اومد جلو،احترام نظامی گذاشت و گفت: _کجایی قربان؟ مراسم تموم شد.😁✋ وحید آروم یه مشت به شکم محمد زد و گفت: _همه کیکهارو خوردی؟😁👊 بعد بغلش کرد و تو گوشش چیزی گفت. من میدونستم چی میخواد بگه.وحید از اینکه بقیه بفهمن کار و درجه ش چیه خوشش نمیومد.😊فقط آقاجون میدونست که وحید ترفیع گرفته.آقاجون هم از دیگران شنیده بود وگرنه خود وحید هیچ وقت نمیگفت.همه بخاطر دیدن وحید موندن... وقتی همه رفتن،وحید تو هال با بچه ها بازی میکرد.منم مثلا آشپزخونه رو مرتب میکردم ولی در واقع داشتم به وحید نگاه میکردم... 😍👀 ادامه دارد... 💓💓💓🌷🌷💓💓💓 اولین اثــر از؛ ✍
🖇اهل باشید بزرگواران! ✴️هیچ لذتی بالاتر و گواراتر و لذت بخشتر از این نیست که تو زمانی که همه چشماشون بسته و تو خواب نازند بخوای 😍برا خدا بیدار شی ، وضو بگیری، بری سر سجاده ات ، تو یک اتاق تقریبا تاریک و شروع کنی به خوندن … 🍀این خیلی خیلی زیباست … لحظه ای که با خودت خلوت میکنی … 🍀فقط تو هستی با خدای تو و خلوت و سکوت و تاریکی. 🌸🍃امروز تو این دنیا برای خدا تو دل شب و تو تاریکی میخونی اما بدون … ☝️🏻بدون که بعد این نجوا کردن ها در تایکی ، شب اول ، تاریکی قبرت رو مبدل به قبر میکنه و آخ که چقدر در اون لحظه گشایش و نورانیت قبرت برات دلچسب و دلپذیر میشه …🙃 ☝️🏻اونجاست که بهت نشون میدند و بهت میفهمونن که این نورانیت قبرت حاصل اون بود که تو تاریکی و شبهای دنیاییت میخوندی … 🔺 ظهور بسیار نزدیک است
⚠️ رو می‌پیچونی ڪه چی بشه؟ ‼درس‌بخونی؟ڪارڪنی؟تفریح‌ڪنی؟ √خب همه ایناڪه‌دسٺ‌خداست❗️ ⁉▪️نمازو پیچوندی،چی‌شد؟ ‼🔻رفتم‌پوݪ‌درآوردم! ⁉▪️چیڪارش‌ڪردی؟ 🔻دڪتراشتباهی‌گفت‌سرطاݩ‌داری اَلَّلهُمـّ_عجِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج_اَلــــــسٰاعة ⛓🪔
❮📗☘❯ • 🍃نمازروزچهارشنبہ🍃 هرڪس‌ایـטּنمازرا،روزچهارشنبہ‌ خوانَد منادۍازعرش ندا‌کند‌هرچہ‌کرده‌اۍخدا‌آمرزد 12رکعت‌است؛ در‌هررکعت‌بعدازحمد توحید•ناس•فلق‌هر‌کدام3بار ‌ 📚نزهة‌الزاهد270 • • ⸾⸾💚⃟🍀⸾⸾↢ ⸾⸾💚⃟ @BAMBenamemard
وظیفه زنان در قرائت نمازهای جهریه ( آروم خوندن) در نماز ظهر وعصر.....مرد وزن باید حمدو سوره را آروم بخوانند. اما نماز مغرب و عشاء وصبح .....برای زنان اختیاریه(بلند یا آرام) بخوانند. @BAMBenamemard
🌹پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : ❗️هر كه از مردى مسلمان يا زنى مسلمان كند ، خداوند متعال تا چهل شبانه روز، نه او را مى پذيرد و نه اش را ، مگر اين كه غيبت شونده او را ببخشد. 📕جامع الأخبار 412/‌114‌1
••🖤 خیلیا‌هستن‌که‌موقع‌نماز‌حضور‌قلب‌ندارن😕 داره‌ذکرنماز‌رو‌میگه، ولی‌فکرش‌درگیر‌مشکلاتشه🖇 درحال‌برنامه‌ریزی‌واسه‌آینده‌شه😐 جوکای‌توی‌مغزشو‌‌مرور‌میکنه😶 به‌جوابایی‌که‌میتونست‌وسط‌دعوا‌به‌طرف‌بده فکر‌میکنه😑😬 این‌یه‌نوع‌نماز‌که‌اسمش نماز‌ زورکی،آبکی،پفکیه... خوب‌نیست🖐🏻 نماز‌📿عاشقانه‌ترین‌تکراره‌دنیاسـت♥️∞ ؟ #۱ شما‌توی‌نماز‌،مغزتو‌ازوجود‌فکر‌خالیه‌خالی‌کن تهی‌از‌هرچی‌که‌میتونه‌باشه.... #۲ به‌این‌فکر‌کن‌که‌تو‌معشوق‌خدایی‌و‌خدا‌با‌لذت به‌عبادتت‌خیره‌شده.... #۳ تصور‌کن‌که‌‌بین‌تو‌وخیلیا‌مسابقه‌ست که‌کی‌نمازش‌دلی‌تره‌!هرکی‌عاشقانه‌تر،برنده‌ست ( 😊 ) #۴ به‌این‌فکر‌کن‌که‌اگه‌قلبتو‌‌ندی‌دست‌خدا، خدا‌با‌دلخوری‌‌میگه: قلبتو‌به‌من‌ندی‌به‌کی‌میخوای بدی؟ ارزش‌من‌واست‌اینقدر‌ه‌که‌یه‌قلب‌چند‌گرمی‌رو واسه‌چند‌دقیقه‌در‌اختیار‌من‌نمیزاری؟😔 #۵ به‌این‌باور‌برس‌که‌ ... ان‌شاءالله‌که‌مؤثرباشه♥️🌱 👧🏻⃟🖤¦⇢ 🖤⃟👧🏻¦⇢ ــ ــ ــ ـــــــ۞ـــــــ ــ ــ ــ ⇢ @BAMBenamemard
❇️ 🌧 حکم نماز با چشم بسته 😌 🍉 اگر هنگام خواندن چشم هایمان را ببندیم، اشکال دارد؟🧐 بستن چشم ها در نماز مكروه است، ولى اگر با بستن چشم ها تمرکز بیشترى پیدا مى کنید و حضور قلبتان بیشتر می شود، نماز خواندن با چشم بسته اشکالى ندارد. ❌ 💦 نماز خواندن با چشم باز بهتر است و مستحب است نمازگزار به مهر و محل سجده نگاه کند.😊 ✴️🌿 اما در مورد نماز خواندن با چشم بسته شهید ثانى (ره) مى فرماید: 💢 «راه درمان فرد ضعیف که با اندک چیزى که چشمش مى بیند و یا گوشش مى شنود، فکرش پراکنده مى شود این است که 👈🏻 در نماز چشمان خود را ببندد و یا در جایى تاریک و یا در مکانى که چیزى جلب نظر نکند و یا نزدیک دیوارى که چشم اندازى نداشته باشد، نماز بخواند و از نماز خواندن در مکان هایى که نقش و نگار دارند و بر فرش هاى زینتى، خوددارى کند».⛔️✋🏻 ❄️🌻 البته باید بدانید انسان ها متفاوت هستند برخى افراد، اگر در جای تاریک باشند یا چشمان خود را ببندند، می توانند تمرکز کنند و حضور قلب داشته باشند اما برخی دیگر با بستن چشم نیروى تخیلشان افزایش می یابد.🤔 لذا اگر فردی با بستن چشم تمرکز و حضور قلبش بیشتر نمی شود، کراهت دارد که چشمان خود را ببندد🚫 📚 شهید ثانى، التنبیهات العلیه على وظائف الصلاه القلبیه، ص ۱۱۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📿 💕 🦋 💥رفیق اگه نماز‌صبحت‌قضا‌میشه‌یا‌اول‌وقت‌نیست تحته هیچ شرایطی و عمرا دیدن این کلیپ رو از دست نده😍👍 باشه؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍎 میخوای به امام زمان برسی؟ 🍎 ╔∞♡🍃🌺🍃♡∞╗ ∞♡@BAMBenamemard♡∞ ╚∞♡🍃🌺🍃♡∞╝ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
هدایت شده از  شهید جواد جهانی
💫اونقدری که روی اموری مثل راستگویی و.... حساسیم،روی نمازمون هم هستیم آیا؟!🤔
❇️نماز شب مبعث 🔆دوازده رکعت نماز (مانند نماز صبح) که در هر رکعت یک مرتبه سوره حمد و یکی از سوره‏هاى کوچک مفصّل (از سوره محمّد صلی‌الله‌علیه‌وآله تا آخر قرآن است) خوانده می‌شود. پس از خواندن دوازده رکعت، در‌‌ همان حال نشسته‏ هر یک از سوره‏هاى «حمد» و «قل اعوذ بربّ الفلق» و «قل اعوذ بربّ الناس» و «قل هو الله احد» و «قل یا ایّها الکافرون» و «انّا انزلناه» و آیة الکرسى هفت مرتبه خوانده شود. و به دنبال همه آنها این دعا را بخوان: الْحَمْدُ للهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَدا وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ کَبِّرْهُ تَکْبِیرا اللهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِمَعَاقِدِ عِزِّکَ عَلَى أَرْکَانِ عَرْشِکَ وَ مُنْتَهَى الرَّحْمَةِ مِنْ کِتَابِکَ وَ بِاسْمِکَ الْأَعْظَمِ الْأَعْظَمِ الْأَعْظَمِ وَ ذِکْرِکَ الْأَعْلَى الْأَعْلَى الْأَعْلَى وَ بِکَلِمَاتِکَ التَّامَّاتِ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَنْ تَفْعَلَ بِی مَا أَنْتَ أَهْلُهُ @tarbiatemanavi
🕊🌺 اردیبهشت۹۵ همیشه توی جیبش یه داشت😊 کار هر بود ؛ بعد هر باید زیارت میخوند🌹 حتی اگه خسته بود حتی اگه حال نداشت و یا خوابش میومد شده بود تند میخوند ولی میخوند همیشه بهش حسودیم میشد تازه فهمیدم داستان سلام هاش به آقا امام حسین (ع) چی بود😭 ∞♡@BAMBenamemard♡∞
تکرار نیست! ✍حاج آقا قرائتی: بعضی ها فکر میکنند نماز تکراری است!! نماز تکراری نیست؛ کسی که چاه میکند، در نگاه اول کندنِ او و کلنگ زدنش تکراری به نظر می‌آید،⛏ ولی این کار حقیقتا تکرار نیست...چون با این تکرار هربار یک مقدار عمقِ چاه بیشتر میشود. کسی هم که از نردبان بالا میرود، هر قدم که بر میدارد، بالاتر میرود؛ این قدم ها هیچگاه تکرار نیست. نماز هم تکرار نیست. اگر در نماز توجه داشته باشیم، نماز ‌هجدهم ما غیر از نماز هفدهم خواهد بود و یک پله بالا خواهیم رفت.😍 نماز معراج و نردبان مومن است برای رسیدن به کمالات.✨
سلام به همه همراهان عزیز یه مقایسه بسیار عجیب❗️❕ ۱_ چون اون آقا اهل هست و فلان اشتباه رو کرد، پس من دیگه مسجد نمیرم!😶 ۲_ چون فلان کس که میخونه، فلان کار رو انجام داد، پس من دیگه نماز نمی‌خونم!😐 ۳_ چون فلان خانم که هست، فلان اشتباه رو انجام داد، پس من دیگه چادر نمی پوشم!😑 *یه سوال خیلی مهم:*⁉️ ۱_ چرا هیچ کس نمیگه (چون فلانی که چلوکباب می خوره، فلان اشتباه رو کرد من دیگه چلوکباب نمیخورم؟)😜🥙 ۲_ چرا هیچ کس نمیگه (چون فلانی که بنز آخرین سیستم رو سوار هست، دزدی کرد ، من دیگه بنز سوار نمی شم؟)🚖 ۳_ چرا هیچ کس نمیگه( چون فلان خانم ، فلان اشتباه رو کرد، من دیگه باحجاب میشم؟)😉 *چرا ما سریع از دین مایه میذاریم، نه از دنیا؟!*🤫 هیچ کس به غیر از اسلام صل الله علیه و آله و ائمه طاهرین علیهم ‌السلام نیست. پس هر کسی ممکنه اشتباه کنه.(انسان ممکن الخطاست، جایز الخطا نیست) پس بخاطر دین و ایمان، سر خدا و خداپرستها منت نذاریم. انقدر هم سریع دین گریز نباشیم😕 @BAMBenamemard
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•♥️🌼• + اذانِ هر کسی فرق میکنه! این کلیپ خیلی خیلی خیلی قشنگه.. پیشنهاد میکنم حتما ببینید♥️ 🧡°|@BAMBenamemard|°🧡
|🤣| یڪبار سعید خیلے از بچہ‌ها کار کشید... دستہ بود❌ شب برایش جشن پتو گرفتند... حسابے کتکش زدند من هم کہ دیدم نمےتوانم نجاتش دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تا شاید کمے کمتر کتک بخورد..!😕 سعید هم نامردی نڪرد، بہ تلافے آن جشن پتو ، نیم‌ساعت قبل از وقت صبح، گفت... همہ بیدار شدند نماز خواندند!!!😄 بعد از اذان فرمانده گروهان دید همہ بچہ‌ها خوابند... بیدارشان ڪرد وَ گفت: اذان گفتند : چرا خوابیدید!؟🤔 گفتند : ما خواندیم..!✋🏻 گفت: الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید!؟😳 گفتند : سعید شاهدی اذان گفت! سعید هم گفت من برایِ شب اذان گفتم نہ نماز صبح😎😂 @BAMBenamemard
وقتی نماز میخونید ولی ارامش لازم نمیگیرید وقتی دائما شک میکنید رکعت چندمید وقتی نمازتون رو آخر وقت میخونید یعنی نماز اولویت زندگیتون نیست یعنی ی جا نماز خوندنتون مشکل داره!!!