eitaa logo
بامبوسنتر|مشاور مادر_کودک
1.7هزار دنبال‌کننده
217 عکس
51 ویدیو
3 فایل
کوثر رشیدی هستم مادر دو فرزند 👩‍👧‍👦 آموزگار 👩‍🏫 کارشناس علوم تربیتی و دانشجوی کارشناسی ارشد روان شناسی 👩‍💻👩‍🎓 اینجاییم تا در کنار هم مسیر مادری و همسری رو برای خودمون روشن تر کنیم🥰 ❌️نشر مطالب فقط با منبع❌️ ارتباط با من👇🏻 @k_rashidii
مشاهده در ایتا
دانلود
. صبحتون پرنور😘 امروز میخوام درباره یه مسئله ی مهم با هم حرف بزنیم: پذیرش و درک احساس .
. تو به ما جرئت طوفان دادی🖤 عزیزدلم؛ تورا نه دیده ام و نه حتی در سال های حیاتت نفس کشیده ام... اما ... هرسال حوالی دهه فجر از داشتنت قند توی دلم آب میشود... و گاهی جسارتت برای قیامی یک تنه را در وجود خودم حس میکنم ✌🏻 و بی تفاوت نبودن نسبت به تاریخ را از تو به یادگار دارم... ممنون که تنها حکومت تاریخِ شیعه ی جهان را بنا نهادی❤ پَرِ عبایت را میبوسم❤ برایمان دعا کن پیرِ عزیزِ جماران🖤 ❲➛↭ @bamboo_center 🌸⃟🌤❳🌱
. خب بچه ها وسط مطالعه ی کتاب نظریه های رشدِ(هفتصد صفحه ای🥴) اومدم که یه خورده درباره ی درک احساس و همدلی حرف بزنیم🤭 ✅️بیاید با تصور یک موقعیت شروع کنیم😉 .
✨️ فرض کنید یک روز صبح(ِ زوود) با صدای گریه و بهانه گیری بچه ها از خواب بیدار شدید🥶 درحالیکه شب قبلش هم خوب نخوابیدید و شدیدا کمبود خواب دارید😵‍💫 ✨️
✨️ خب با همون حال از جاتون بلند میشید و بعد از بردن بچه ها به سرویس بهداشتی🛁 و دادن صبحونه بهشون🍞🧀 و جمع و جور کردن رخت خواب ها 🛏 و بارگذاشتن ناهار 🍝🍱 تازه فرصت میکنید یه دیقه بشینید🥵 که بچه ها امان نمیدن و میگن باهامون بازی کن ...🧸🪅🪆 ✨️
✨️ بعدم که بازی نمیکنن که🥴 هی بهونه گیری و دعوا سر اسباب بازی و ...🤸‍♂️🤺🤦🏻‍♀️ حالا این وسط 🙆🏻‍♀️ سردردتونم هی داره بدتر میشه🤕 ✨️
✨️ تا اینجای داستان اهل دِلاش بگن تو اون لحظه منتظر چی هستید فقط ؟🤣🤦🏻‍♀️👇🏻 @k_rshdi ✨️
. آقا من هی میگم مامانای بامبوسنتر فهمیده و آگاهن یه چیزی میدونم😍😎 ولی بچه ها من متظر یه جواب تومخی بودم😆 هیچیکی هم نگفته فعلا 😁 .
. اییینهههه😎🤣 .
✨️ تا اینکه غروب 😈 آقای همسر میاد خونه و شما از شدت خستگی و کلافگی شروع میکنید به تعریف اینکه چقدر اذیت شدید و حسابی غر میزنید🤖😫 حالا سوالم اینه که انتظار چه برخوردی از همسرتون دارید ؟ 🚫دقت کنید اینجا موضوع بحثم شیوه ی برخورد این خانم نیستاااا وگرنه که مشخصه غرزدن نه تنها کاری رو از پیش نمیبره بلکه مشکلی به مشکلات اضافه میکنه🥴🥴 .
. محکم تر بگیر قربونت🥺 🫂❤ .
سلام👋🏻❤ صبحتون به خیر🧡🧡 .
شلوار خنکی به پاهای کوچولویِ سفیدش می پوشانم ؛ نمیدانم این چندمین باری است که از صبح پوشکش را عوض کرده ام ... بالشت آبی رنگ را روی پاهایم میگذارم؛ کوالاهای روبالشتی انگار که لبخندشان روی لبشان ماسیده؛ به من زُل زده اند... دخترک را روی پاهایم میخوابانم و همزمان که بغضم را فرومیدهم سعی میکنم مثل همیشه برایش لالایی بخوانم... 🤍💔 نمیشود نمیتوانم این چند روز که شیرخشکش نایاب شده ؛حالِ هردومان بد است ... دخترکم جسمی ؛من روحی... هزار بار خودم را محاکمه کرده ام که چرا بچه ام شیرخشکی شد و هزار یک بار تمام دلیل های منطقی عالم را به خودم برگردانده ام... هزار بار خودم را مواخذه کردم و هزار و یک بار از لحظه ی به دنیا آمدنش را بررسی کرده ام... جواب پس دادن به این و آن هم بماند : [چرا بچه رو با دست خودت انداختی تو این هَچَل ؛ چرا یه خورده به خودت زحمت ندادی شیرش بدی ؛چطوری دلت اومد... اگه شیرش میدادی اینجوری نمیشد...] تلاشم برای کنترل صداهای داخل سرم و بغض توی گلویم بی فایده است ... به هردو اجازه میدهم آزادانه جولان دهند... دخترک روی پایم تاب میخورد و خواب و بیدار ناله میکند و من با هق هق پرت میشوم به سال ۶۱ هجری ؛ به محرم ؛ به روزهای قبل از عاشورا ؛ به لالایی های بغض آلود رباب به لب های رنگ پریده ی پسرکش... روضه ی علی اصغر را از گوشی پخش میکنم و اشک هایم روی پاهای کوچولوی دخترک میریزد❤️‍🩹 : تلاش کردم حسین ازت بشنوه بابایی؛ عصای دست نیزه دارایی...💔 میگویم خانُم! بچه هایم فدای دل شکسته ات... دخترانم به قربان تشنگی لب های تک پسرت...😔 مداح میخواند : قول میدم اگه ورق برگرده و علی نَمیره؛ جوری لالایی بخونم ،حرمله گریه اش بگیره...😞 میگویم: من لا اقل آب خنکی دارم عطش شیرخوارم را کم کنم اما فدای گلوی بریده ی اصغرت...🖤 لایوم کیومک یا اباعبدلله💔 ❲➛↭ @bamboo_center 🌸⃟🌤❳🌱
. بچه ها باید ببخشید امروز واقعا حالم مساعدِ ادامه ی بحث نیست. ممنونم که درک میکنید❤ .
✨️ سلام عزیزم🫂🫀 بیا امروز یه دلیل کوچیک و معمولی برای شادی پیدا کنیم🤝🏻❣️ ❲➛↭ @bamboo_center 🌸⃟🌤❳🌱
یک باره🙂❤ ❲➛↭ @bamboo_center 🌸⃟🌤❳🌱
. آقا من زنده ام فقط نتونستم امروز بیام🥲 فردا میام ایشالا❣️ اگه زنده بودم😁👋🏻 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. سلام سلام👋🏻❤️ .
. بی مقدمه بریم برای ادامه ی بحثِ همدلی و درکِ احساس که چله گرفتش انگار😆 .
. ماجرا از اونجا شروع شد که گفتیم تصور کنید یه روز خیلی سخت رو با بچه ها پشت سر گذاشتید 😮‍💨 و بسی اذیت شدید🥴 و فقط منتظرید که غروب بشه😈 و آقای همسر بیاد و انفجار 💣 .
. حالا همسرتونم که خسته از سرکار برگشته و انتظار یک محیط آروم برای رفع خستگیش رو داره ... با شما و این حجم از غر زدن و ابراز خستگیتون مواجه میشه 🥲 .
✨️ چندتا حالت ممکنه پیش بیاد : 🔴یا جناب همسر متقابلا شروع میکنه به غر زدن و ابراز خستگی که آره منم از صبح تا شب دارم برای شما کار میکنم این همه زحمت میکشم هیچ کس نمیبینه و ...😑 🔴یا خیلی منطقی بهتون میگه که خب عزیزم منم بیرون مشغول بودم و خسته شدم ولی دلیل نمیشه بیام غر بزنم چون هرکاری میکنیم داریم برای زندگی خودمون انجام میدیم و منتی نیست🤝🏻🥴 🔴یا کار شما رو کم ارزش جلوه میده و میگه حالا یه غذا پختن و ظرف شستن و بازی با دوتا بچه که اونقدام سخت نیست...🔪😏 یا😍 🟢 با مهربونی و محبت میگه کاش میتونستم یه کم بیشتر خونه باشم و کمکت کنم ؛ میدونم چقدر سخته از صبح تا شب کنترل امور بچه ها و خونه ؛ اونم دست تنها و بدون کمکی ... از اینکه انقدر حواست به همه چی هست ممنونم 🥲❤️ .
✨️ توی کدوم حالت به شما احساس خوبی دست میده ⁉️ اصلا بذارید اینجوری بپرسم که هدف شما از غر زدن و ابراز خستگی و کلافگی به همسرتون چی بود ⁉️ اینجور وقتا ما فقط دنبال اینیم که مطمئن بشیم آدم امن زندگیمون حواسش به ما هست؛ مارو میشنوه و درکمون میکنه🫂🫀 و درواقع اصلا دنبال راهکار و نصیحت و توجیه نیستیم⛔️ ✨️