بامداد مهر
" یک جایزه برای انتخاب یک اسم !!! " ( به کسی که بهترین اسم را برای این عکس بگه ، یه هدیه تقدیم می ک
اسامی رسیده : " به یاد دو دلداده / تکیه گاه سبز / دو همراه / همراهی / یاران / لیلی و مجنون / عشاق /آغوش سبز عاشقانه / دوستان / دو مونس / لاله و لادن زرین شهر / از هستی تا نیستی با هم / دو تا بود دو تا نبود / یک روح در دو بدن / همسران / ب پای هم پیر شدند / سر به سر تا دم مرگ / قصه ما به سر رسید / پیوندی شاید اجباری ب جرم هم جواری / شاید مرگ از هم جدایشان ساخت.... / زندگی همین بود / از آغاز تا پایان با هم / روزهای با هم بودن / بخت و اقبال / پایان تلخ / رسم عاشقی / یاد باد آن روزگاران / دو روی سکه / یه هویی با هم و بی هم / بوده الان نیست / به پای هم بودن از اول تا آخر / دو عاشق فراموش شده / دو عشق متهم به نابود شدن /عمر به سر می رسد چه شیرین و چه تلخ پس قدر یکدیگر بدانیم / عشاق دشت / روزگار غریب / پیمان ابدی / زوج طبیعی / نماد مزرعه / دوری و دوستی / هم بالین / غریبانه / دو همسفر راه زندگی / من و تو / با هم و بی هم / عهد / عاقبت نیست شدن / بیا تا قدر یکدیگر بدانیم / روزگار غریب /
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
" خدنگ "
گاهی که با طبیعت انس می گیری ، طبیعت چیزهای جالبی بهت نشون میده ! فکرش را هم نمی کردم که اطراف زاینده رود " خدنگ " زندگی کنه .
( مطلب از اینترنت : خانوادهای از گوشتخواران کوچک در زیرراستهٔ گربهسانیان هستند. آنها در اوراسیای جنوبی و آفریقا زندگی میکنند و ۳۴ گونهٔ مختلف دارند که در ۱۴ سرده قرار میگیرند .اندازه آنها بین ۲۴ تا ۵۸ سانتیمتر بدون احتساب دم است. خدنگ کوچک معمولی با ۳۲۰ گرم وزن کوچکترین آنها و خدنگ دمسفید با ۵ کیلوگرم بزرگترین آنهاست که تقریباً به اندازه یک گربه است . برخی از آنها زندگی فردی و برخی دیگر زندگی گروهی دارند و شکار خود را بین همدیگر و تولههایشان تقسیم میکنند. حشرات، خرچنگها، کرم خاکی، مارمولک، مارها، پرندگان، و جوندگان از شکارهای اصلی این حیوانات است. آنها تخم پرندگان و لاشه هم میخورند )
کلیپ : احمد فرهادی پور / اطراف زاینده رود / اصفهان
https://eitaa.com/bamdademehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
" غلطک "
یک محصول از تلاش و خودکفایی بچه های قدیمی !!!
کلیپ : احمد فرهادی
https://eitaa.com/bamdademehr
" لحاف چهل تکه " " QuiltForty pieces " Iranian women's crafts
در زندگی مردم این دیار هر قدر بیشتر درنگ می کنی ، بیشتر وامی مانی !
چه مردمانی داشتیم ... چه روزگاری ... و چه زندگانی هایی .
هنوز می توان در پستوخانه ی خانه هایی ، لحافهایی چل تکه ! یافت
زنان این مرز و بوم در نبودِ پارچه ی کافی و نیز نبودِ پول کافی ،
در طول روزها و ماه ها و سالهایی که در گذران بود ، تکه پارچه های اضافی ِ
دور ریز را ، دور نمی انداختند . کناری می گذاشتند تا وقتی که جمع شود
و به اندازه کافی باشد . و بعد در زمانی به موقع ، به همراه یکی دو تن دیگر،
(همسایه ها ، هم عروس ها ، جاری ها ، و ... )
گرد هم می آمدند . تکه ها را پیش رو نهاده و دست به کاردوخت و دوز می شدند .
در گفتگوهای ِ بی پایان ِ از هر دری سخنی ، می گفتند و می دوختند .
تکه ها را سر هم کرده و پارچه ای دوخته فراهم می آوردند که آنرا "چهل تکه " می گفتند
پارچه ای زیبا و رنگارنگ که چیزی کم از یک اثر هنری نداشت !
عکس و نوشته : احمد فرهادی پور
https://eitaa.com/bamdademehr
" همسایه هووووو !!! "
آه که چه مردمانی ساده و بی پیرایه ای زندگی می کردند . مردمان نچندان قدیمی این دیار و سرزمین ِ من کجایند ؟ و ناگاه نسلشان منقرض شد انگار ! چه زود هم خودشان رفتند و هم آثارشان از در و دیوار خانه ها محو شد !... یکی از آثار وجود چنان مردمانی ، سوراخی بود بر دیوار خانه های دو همساده (همسایه) ، که بسیار دیده میشد ، که اکنون دیگر هیچش نشانی نیست ! بین خانه ی ما هم با خانه ی همسایه مان ( یدالله ) ، سوراخی بود درست به اندازه ی یک خشت ! ( حدودا 30 سانت در 30 سانت ) . این دریچه برای ارتباط زودتر و بهتر و بی واسطه با همسایه بود که البته بیشتر برای زنان خانه ! برای مبادله چیزی ، : نانی ، نمکی ، ...
همساده هو !!!
همساده هو را اگر می شنیدیم یعنی اینکه همسایه آمده پشت سوراخ و کار دارد . این آوا زنگ آن بود . همسایه آمده بود پشت سوراخ . گاهی برای دادن نذری گاهی برای گرفتن یک نان ِ قرضی و ... من خوب در خاطر دارم که روزی وقتی سرگرم بازی در حیاط خانه بودم صدای زن همسایه را شنیدیم که آوا در می داد :
همساده هو !
وقتی کنار سوراخ رفتم ، چهره اش را از آنسوی دریچه دیدم که چیزی می خواست . چیزی مثل قوطی کبریت .آه همساده ها ! کجایید که با هویی ! به داد هم برسید ؟ چه ساده بودید و بی ریا . .... چه خوب بودید و با صفا
عکس و نوشته : احمد فرهادی پور
https://eitaa.com/bamdademehr
هدایت شده از لنجانیها
نذر برای میرمرادعلی - احمد فرهادی پور.mp3
5.1M
نذر برای میر مراد علی - از خاطرات زرین شهر - احمد فرهادی پور
لنجانیها در تلگرام 👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEDmvm-UcKF-iNqz-Q
لنجانیها در ایتا 👇👇👇
https://eitaa.com/lenjaniha1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
" وایسا دنیا من میخوام پیاده شم " ( ترانه صادقی )
( یه روز رفتم توی یه روستا و چندتا صحنه ی مشابه و تکراری دیدم ، حالم گرفته شد . حس غربت بهم دست داد . اومدم و این کلیپ کوتاه را ساختم )
کلیپ : احمد فرهادی
https://eitaa.com/bamdademehr
" کلبه ی برفی "
عکس : احمد فرهادی پور / کردستان - دیواندره
https://eitaa.com/bamdademehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
" قصه اینجوری شروع شد " ( ترانه شاهرخ )
کلیپ : احمد فرهادی
https://eitaa.com/bamdademehr
( توجه : اگه آدم حساسی هستید ، لطفا این فایل را باز نکنید و نبینید !!! )
" منم النگو دارم !!! "
یه بار با دو تا خواهر برخورد کردم که زندگی خیلی خیلی خاص ! و پر رنجی داشتند ! با دردی زندگی میکردند که شنیدنش برای خیلی ها غیر قابل تحمله . چه برسه به دیدن عکس و فیلمش ! و ... تجربه زندگی ش که دیگه هیچی ! ... اگه خواستید بیشتر با این رنج آشنا بشید ، واژه ی " اسکلرودرمی - Scleroderma " را جستجو کنید ... خیلی از آدمها به داشتن النگوی طلا افتخار میکنند و دستشون میکنند . به هر دلیلی . دست یکی از این دختر خانم ها ، یه النگو دیدم . ایشونم توی دستش النگو داشت . اما ضرورت این النگو کجا و اونکه خیلی از دیگران دارند ، کجا ؟!!! ... آه . داشته هامون خیلی زیاده و غفلت هامون از این داشته هم زیادتر .
عکس : احمد فرهادی پور
https://eitaa.com/bamdademehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم یه شاهکار بچه های قدیمی ! بچه هایی که با یه کتاب و یه خودکار ! " تری دی مکس " کار بودند !🤣🤣🤣
کلیپ : احمد فرهادی
https://eitaa.com/bamdademehr
" آقا ، دقیقا کجا ؟ پشت تیر برق ؟ ... پشت درخت ؟ ... پشت تپه ؟ ... کوه ؟؟؟ به کوه که اصلا نمیرسه !!!🤣🤣🤣🤣
عکس : احمد فرهادی پور
https://eitaa.com/bamdademehr
" به تو خواهم رسید ،
آه اگر این نخ بگذارد .
به تو خواهم رسید ،
آه اگر این باد بیاید .
به تو خواهم رسید ،
آه اگر ... اگر ... اگر "
عکس و نوشته : احمد فرهادی پور
https://eitaa.com/bamdademehr
" در مسیر زندگی ، سرعت مهم نیست ! همراهی ، شرط رفتن است "
عکس و نوشته : احمد فرهادی پور / گیلان
https://eitaa.com/bamdademehr
" جاده در انتظار مسافری بود که ماندگار باشد اما نمی دانست که مسافر رفتنی ست ! این جاده است که می ماند !"
عکس و نوشته : احمد فرهادی پور / زرین شهر
https://eitaa.com/bamdademehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
" نازی مُرد " ( شعر و صدای زنده یاد حسین پناهی )
کلیپ : احمد فرهادی پور
https://eitaa.com/bamdademehr
" این روزا وقت خرید گل شب بو ست "
عکس: احمد فرهادی پور
https://eitaa.com/bamdademehr
" آبنبات ... یه کاسه کوچیک آبنبات برای پذیرایی از مهمان ! ... چقدر ساده بودیم و خودمون خبر نداشتیم !!! "
عکس و نوشته : احمد فرهادی پور
https://eitaa.com/bamdademehr
" جایزه ی چای گلستان "
یکی از لحظات لذت بخش زندگیِ قدیم این بود که وقتی پاکت چای گلستان را باز میکردی تا چایی دَم کنی ، ناگهان میدیدی که درون پاکت یک کارت کوچک خود نمایی میکند . روی کارت نوشته شده بود : " در مقابل 5 برگه کارت یک عدد سینی زیبای چای گلستان به شما تقدیم میگردد ...." و وقتی میتوانستی 5 عدد کارت را جمع کنی میرفتی به سراغ نمایندگی چای گلستان ( در شهر یا روستای خود ) و یک عدد سینی زیبای چای گلستان را هدیه میگرفتی . آنروزها از نوع سینی ها کم و بیش در بیشتر خانه ها دیده میشد . یادش بخیر .
گردآوری : احمد فرهادی پور
https://eitaa.com/bamdademehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
" مالمالی زن ذلیل ! "
اولش خیلی مخالف نبود و همکاری کرد ، اما نمیدونم یهویی چِش شد و ول کرد رفت ! فکر کنم خیلی اخلاق حرفه ای نداشت . شایدم زن ذلیل بود ! فکر کنم زنش از خونه زنگ زد و احضارش کرد !!! ای زن ذلیل !
کلیپ : احمد فرهادی
https://eitaa.com/bamdademehr
حمام و گرگ .mp3
3.5M
" حمام و گرگ "
( یک خاطره ای از حمام رفتن من در زرین شهر اوایل دهه پنجاه )
احمد فرهادی پور
https://eitaa.com/bamdademehr
" دلتنگی در شبانه های بی عابر "
چه شبهایی که تنهای تنها ، فقط با خیالت ، و در رویای بودنت ، اینجا قدم زدم ، دلتنگ و عاشقانه
عکس : احمد فرهادی پور / پارک امیرآباد
https://eitaa.com/bamdademehr
" شکستن کوزه در شب چهارشنبه سوری "
چرا در گذشته چرا رسم بود که شب چهار شنبه سوری گوزه ها را میشکستند ؟
نیاکان ما رسم داشتند که در هنگام چهار شنبه سوری ، کوزه هایی را که در سال گذشته استفاده میکردند از خانه بیرون می انداختند و می شکستند و میخواندند :
" دردما ( دردم را ) ریختم تو کوزه ، کوزه را ریختم تو کوچه"
این شعر فلسفه ای زیبا و تامل بر انگیز دارد . کوزه های گِلی ایرانی برای اینکه آب را خنک نگه دارد و گرد و غبار به داخل آن نفوذ نکند و یا حیوانات به آن دهان نزنند و سطحِ آبِ درونِ آن با هوا تماس کمتری داشته باشد ، به این شکل ساخته میشده که امروزه هم ساخته میشود یعنی با گردنی باریک . بگونه ای که حتی دست هم داخل آن نمیرود . پس داخل این نوع کوزه را هیچوقت نمیشود شست ! که در این صورت احتمال جِرم گرفتن آن و یا لای و لجن گرفتن و جلبک زدن دارد و در نتیجه آلوده شدن آب آن . برای همین کوزه های یکسال استفاده شده را دور میریختند و میخواندند : دردما ریختم تو کوزه ، کوزه را ریختم تو کوچه . یعنی چیزی که ممکن است باعث درد و بیماریم باشد را درون خودش باقی میگذارم و آنرا بدور می اندازم . رفتارهای نیاکان ما بی علت نبوده و نیست .
عکس وتحقیق : احمد فرهادی پور
https://eitaa.com/bamdademehr
هدایت شده از لنجانیها
" شب خوانی ، آیینی فراموش شده ! "
به بهانه فرا رسیدن ماه رمضان
شب خوانی چیست ؟ تا همین چند سال پیش که هنوز برق و ساعت و دیگر ابزارِ مدرنِ سنجشِ زمان ، وجود نداشت ، مردمانی بودند که حسابِ روز و ماه و سال و ساعت و دقیقه را داشتند . با تجربه ای متکی بر گذرِ روزگار ، و یا با حساب و کتاب و دفتر و دستک . یکی از این آدمها " شب خوان " نامیده میشد و کارش شب خوانی بود ! در سحرگاهان ماه رمضان ، ( که رادیو و ساعت و برق و .... نبود ) کسی بود که مردم را به موقع برای خوردنِ سحری بیدار کند پیش ازآنکه دیر شود . او که صدایی خوش داشت ، ساعتی پیش از اذان صبح ، بر پشت بامی مشرف به آبادی میرفت و با آوای خوشش دعای سحر را به بانگ بلند میخواند . مردم کم کم به صدایش بیدار شده ، سحری خورده و کم کم آماده ی اذان می شدند . وقت اذان هم او ، اذان صبح را هم میگفت و سپس دعای هر روز را می خواند . و اینگونه بود روزگارِ نچندان دورِ مردمِ سرزمینِ من !
عکس و مطلب : احمد فرهادی پور
@lenjaniha1