eitaa logo
『‌‌‌‌ بَناتُ‌المَھدۍ 』
1.3هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
400 فایل
﹝﷽﹞ ❁|ـاِی‌پــادشـہِ‌خـوبــان‌دادازغــمِ‌تنـهــایۍ ❁|ـدِل‌بی‌توبہ‌جان‌آمدوقت‌است‌کہ‌بازآیۍ ‌ ‌ ‌ - @MALJA2⇤اطلاعات - ‌ ‌ ⌝وقف‌ ِ حضرت ِ یاس ِ دلبرۍ⌞ ‌ ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
°•|🦋|•° رانـــد سوم 🕊علت شھادت سید مرتضے آوینے چہ بود؟ برخورد ترکش مین✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°•|🦋|•° رانـــد چھارم 🕊شغل و پیشہ شهید آوینے چہ بود؟ ریاسـت🗂؟ استـــادے✒️؟ ڪارگــردانے📺؟✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°•|🦋|•° فینال 🕊 لقب(عنوان) شھید آوینے چیست؟ سید شهیدان اهل قلم✅
برنده مشخص شد🌈⭐️ 🕊⃟برندمون کسی نیست🌻 جز⃢🕊 جز⃢💞 جز⃢🍓 جز⃢🍃 جز⃢🌼 جز⃢🦔 جز⃢🧿 جز⃢⛓ جز⃢🥀 جز⃢🌊 جز⃢✂️ جز⃢🗑 ج⃢ز✨ جز⃢🧩 جز⃢🐾 جز⃢💕 جز⃢🌪 جز⃢🦉 جز⃢🦎 جز⃢🌿 جز⃢💦 جز⃢🦄 جز⃢🍁 جز⃢🌺 جز⃢🍂 جز⃢🎈 جز⃢🌸 جز⃢🌵 جز⃢🔗 جز⃢✈️ جز⃢🍫 جز⃢🍭 جز⃢🍟 جز⃢🛴 جز⃢💧 جز⃢🚧 جز⃢🐿 جز⃢🍕 جز⃢🍒 جز⃢🌹 جز⃢🐇 جز⃢💣 جز⃢📎 جز⃢🦋 جز⃢🌱 جز⃢🌲 جز⃢⃢❣️ جز⃢🌃 جز⃢✏️ جز⃢🧠 جز⃢🎠 جز⃢🖇 جز⃢🍼 جز⃢🍾 جز⃢♨️ جز⃢🎀 جز⃢💥 جز⃢🚥 جز⃢🔓 جز⃢🐤 جز⃢🌠 جز⃢♦️ جز⃢🌧 جز⃢⚡️ جز⃢🌟 جز⃢⭐️ جز⃢👑 جز⃢🏷 جز⃢♥️ جز⃢🛵 جز⃢🏍 جز⃢🚁 جز⃢💟 جز⃢💊 جز⃢📍 جز⃢💿 جز⃢🍇 جز⃢🚨 جز⃢⛔️ جز⃢🎮 جز⃢🚔 جز⃢🎹 جز⃢🔆 جز⃢🎶 جز⃢🥝 جز⃢🇨🇬 جز⃢🍊 جز⃢☀️ جز⃢💍 جز⃢📿 جز⃢🐟 جز⃢💠 جز⃢❇️ جز⃢🦢 جز⃢🐓 جز⃢🐀 جز⃢🍨 جز⃢🍦 جز⃢🌘 جز⃢🎁 جز⃢🎉 جز⃢🎊 جز⃢💃🏻 جز⃢🕺🏻 جز⃢💖 جز⃢🌻 جز⃢🌷 جز⃢🏵 جز⃢💐 جز⃢☘️ جز⃢🎋 جز⃢🐰 جز⃢🦚 جز⃢🕸 جز⃢🐝 جز⃢🌍 جز⃢🌈 جز⃢🔥 جز⃢☔️ جز⃢☃️ جز⃢⛄️ گمنام بانو😍 بپࢪ پی وے با ماسڪ😷 نفࢪ دوم هم بࢪاے جایزه بمونن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『‌‌‌‌ بَناتُ‌المَھدۍ 』
🌿♥️『‌‌‌‌ࢪمان مسیحـا؎ عــشـق』♥️🌿 #پارت16 پول را روی صورت حساب می‌گذارم و بلند میشوم،فاطمه هم. از ک
🌿♥️『‌‌‌‌ࢪمان مسیحـا؎ عــشـق』♥️🌿 شروع کردم به کتاب خوندن تحقیق کردن هیچ کسی هم دور و بر من بود که بخوام ازش سوال بپرسم. گاهی وقتا قایمکی میرفتم مسجد به خانم هایی که نماز می خوندن با دقت خیره میشدم. _ چرا؟ _ خواستم ببینم موقع نماز اصلاً حواسشون هست که چی کار می کنن، عظمت نماز رو درک می کنن یا نه... یه بارم تصمیم گرفتم خودم نماز بخونم.هیچی بلد نبودم ولی خوب گفتم ببینم چه جوری میشه....با شوق و.کلی استرس رفتم صف اول وایسادم...بلد نبودم نماز خوندن رو ولی میخواستم ببینم چه حسی داره... _ خب... با یادآوری آن روز گر میگیرم...پوزخند میزنم. _ رفتم صف اول،یه چادر از جالباسی مسجد برداشته بودم،کج و کوله سرم کرده بودم،مُکبِر داشت اذان میگفت، تصمیم گرفتم هرکاری بقیه میکنن منم انجام بدم، یهو یه حاج خانمی صدام کرد. گفت:دختر جون اینجا چیکار می کنی؟ نزدیک بود پس بیفتم، حس می کردم همشون میدونن من بلد نیستم و میخوان داد و بیداد کنن. مکث می کنم،کمی لبهایم را تر می کنم.. فاطمه مشتاق می گوید: خب،بعدش _ برگشتم به طرفش،شبیه این حاج خانم هایی بود تو فیلما نشون میده که روز و شب کارشون نماز و دعاست، بهش گفتم می خوام نماز بخونم...گفت:کار خوبی می کنی ،ولی صف اول جای تو نیست، تو باید حالا حالاها عقب وایسی،بچه که صف اول نماز نمیخونه،برو عقب بذار بزرگترا جلو وایسن... همه نگاهم میکردن و سر تکون میدادن، یعنی همشون مثل اون خانم فکر می‌کردن؟ فاطمه از شدت عصبانیت نفهمیدم چیکار میکنم،از هرچی مسجد و آدم مذهبیه متنفرشدم... بلند شدم از مسجد اومدم بیرون... رفتم،خونه تو راه بغضم شکست‌و گریه کردم... با خودم گفتم همه حرفایی که بابا مامان، همیشه میگن، درست بوده...مذهبیا فکر می‌کنن مسجد فقط مال اوناست. صف اول نماز مال اوناست. خدا مال اوناست. من که تازه داشتم طعم دین رو حس میکردم، فقط به خاطر تکبر و فخر فروشی یکی از آدمای خشک مذهب، بازم از دین زده شدم.خواستم تلافی کنم، تلافی غرورم که تو مسجد شکست... نویسنده:فاطمه نظری 🌱 j๑ïท••↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 『‌‌‌‌@banatolamahdi♥️🌿』