🏵🦋
🦋
🏵#قصیده «ٔ#مهدویّه»
ای که عشقت جان ما را جان!
مهر رویت روضهٔ رضوان!
ای لبت مفتاح«بسمالله»
میکند هرمشکلی آسان!
میشکوفد غنچهها وقتی
برلبت گل میکند قرآن
ای وَلایت راحت جانها
قصر ایمان را بوَد بنیان
در صحیفهٔ کردهٔ مؤمن
خط مهرت بهترین عنوان
مهوشان، مات مه رویت
ای مه رویت گل ماهان
کشتهٔ عشق تو مجنونها
مردهٔ مهر تو مهرویان
صد غزال شرم خوابیده
درمیان سایهٔ مژگان
حیرت حوران برانگیزی
چون نمایی آن رخ پنهان
لیلی شب درکمند تو
موی تو مُشکینتر از حوران
هرشب از بام دلم پیداست
ماه پیشانی تو تابان
مهرومه ازطلعت رویت
صبح وشب آئینهشان گردان
مشرق پیشانیت دارد
طلعت صد صبح تابستان
ازگریبان تو میآید
نفحهٔ نفخات گل بیزان
از نسیم کوی توخیزد
عطر انفاس سحر خیزان
ازفروغ مهر لبخندت
باغهای گل شود خندان
میچکد مهتاب ازچشمت
برسر سجادهٔ باران
میوزد از کاکلت هرشب
بوی یاس وسنبل افشان
مست از بوی دلاویزت
باغهای قمصر کاشان
چون گشایی لب، گشایی دل
بازگردد غنچهٔ ایمان
بسته گردد از تحیر باز
پستهٔ خندان رفسنجان
بوسهٔ لعل بدخشانت
داغتر از مهر تابستان
از کمان ابروان تو
میتپد قلب همه شیران
سینهٔ عُشّاق کویت را
چاک کرده خنجر مژگان
میبُرَد ازحیرت رویت
دستها را یوسف کنعان
از دم گرم مسیحایت
زنده گردد جان مشتاقان
با قیامت در سجود افتند
سروهای کهنهٔ ماهان
در قعودت میشود برپا
جمله ذرّات جهان رقصان
در قنوتت میشود جاری
آبشار کوثر سبحان
در منای کوی تو هر روز
گشته اسماعیلها قربان
شاهدانی چون سلیمانی
در قدومت جان کنند افشان
در رکابت زنده میگردد
مالک و عمّار و هم سلمان
کربلا در انتظار توست
وارث تیغ و گل و میزان
انتظارت دیر پاییده است
کی دهی بر فرقتت پایان؟
قرنها در تیٖه گمراهی
امت جدًت شده حیران
از فساد و فسق وجور وظلم
تنگ شد عالم به انس و جانّ
حال ما از دوری رویت
آنچنان که شرح آن نتوان
مثل مرغی نیم بسمل، پَر
میزند تا جان کند افشان
میدمد آه فراق تو
بامداد از کوی بیداران
چشمهٔ خورشید میجوشد
تا برآید مهر آن جانان
تا برآید فصل رویشها
تا شود سر، عصر یخبندان
تا خروش عاشقان جوشد
هر کجا گردد بهارستان
صبح هر آدینه میخوانیم
نُدبه را در کلبهٔ احزان
وا اَسَف ها! میزنم هر روز
همچو یعقوبان در هجران
الغیاث! ای ناجی مضطر!
باعث شور سلحشوران!
شد زمین در قبضهٔ ابلیس
آسمان شد عرصهٔ شیطان
العجل! ای آخرین منجی!
الامان! ای صاحب دوران!
بی سر و سامان تو باشیم
کی دهی برحالمان سامان؟
کی شود در مشرق و مغرب
عدل حاکم سازی و میزان؟
کی زنی بر گنبد گیتی
رایت توحیدی قرآن؟
در بیابان طلب هستیم
درپی آن چشمهٔ حَیوان
ازحجاز و مصر تا شامات
هم عراق و خطهٔ ایران
ترک و تاجیکی وافغانی
از یمن تا هند و پاکستان
میدمد از تربت عشّاق
در بهاران لالهٔ نعمان
در تمنّای تو هرروزیم
درسر کوی تو سرگردان
ای تمام آرزوهایم!
ای مرا آرامش و عرفان!
روز مرگم در کنارم باش
تا دهم با عشق رویت جان
لحظهٔ دیدار رخسارت
لذّتی بهتر از آن نتوان
رو مگردان از من خسته
تا شود جان کَندَنَم آسان
دل به مهر مادرت دارم
از زمانی که نبودم جان
مهر زهرا هر کجا آید
روشنایی آرد و ایمان
مهر زهرا هر زمان آید
شادمان گردد دل احزان
مهر زهرا هر کجا بارد
لاله روید، گرچه شورستان
مهر زهرا هر کجا تابد
خاک زر گردد ز مهر آن
مهر زهرا هر کجا گل کرد
میدمد آنجا گل و ریحان
مهر زهرا هر کجا گل کرد
باغهای گل شود خندان
بستهایم با مهر آل او
محکم از روز ازل پیمان
برسر این عهد وپیمانیم
تادهیم سر را چو سرداران
گو بیا ای مرگ! گر مردی
این سر و این گوی این میدان!
جان پناه ماست در عالم
حجّت الحق، فَرّه یزدان
پشت این دیوار امت را
دست گرم اوست پشتیبان
غم ندارم درشب توفان
تا مرا نوح است کشتیبان
گل کند باطلعت مهرش
باغ خشک و سرد گورستان
طبع خشکم، ترشد از مهر
ابر جود و لطف آن باران
با دم او« نی نوا» هر دم
گل کند شعرش زعمق جان
هرکجا صاحب دلی باشد
شور شعرش میکند طوفان
آنچه گویم گفتهٔ من نیست
میدمد در نای جان، جانان
گرچه من با عشق میگویم
مدحت آن جلوهٔ رحمان
دوش درگوشم سروشی گفت؛
شاعر شیدای خوش الحان!
هدیه شعر تو را دادند
در ازل بر وزن این اوزان
بعد مرگ از تربتت جوشد
چون شهیدان لاله و ریحان
بابت هر بیت اشعارت
خانه ای دادند در رضوان
خانهای که وسعتش باشد
برتراز اندازه و میزان
پس مکن کاری که در آنی
خانههایت را کنی ویران
آنچه ریسیدی شود پنبه
حاصل عمرت شود خسران
کفر نعمت، نعمتت گیرد
شکرت آن را میکند چندان
هان! مزن تَسْخَر! مکن تردید!
درقضای خالق انسان
هرخبر که داده پیغمبر
بیگمان صدقست، نی چاخان
میدهد اِنعام بی اقدام
آنکه بی احصا، کند احسان
زین قصیده سبز خواهدماند
دفترشعر تو، جاویدان
❤️ ابوالفضل فیروزی(نی نوا)
🗓۱۳۹۹/۳/۲۲
🦋 @banavayeneynava
🏵🦋