*اگر دعوت کننده زینب سلام الله علیها باشد ...
*
🍃یکی از دوستانش جملهای عربی را برایم پیامک کرده بود و نوشته بود: این سخنی از محمودرضاست. آن جمله این بود: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة». یعنی: «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»!. این جمله برای بیست و هشت روز قبل از شهادتش بود …❤🔥
قبل از آخرین سفرش پرچم قرمز رنگی را بعنوان یادگاری داد؛ آنرا از وقتی که رفت زدهام روی دیوار؛ رویش نوشته است: ♥️کلنا عباسک یا بطلة کربلا – لبیک یا زینب♥️
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
وقتی تماس میگرفت، بعد از دوسه کلمه احوالپرسی، معمولا اولین حرفش دخترش بود. با آب و تاب تعریف میکرد که کوثر چقدر بزرگ شده و چه کارهای جدیدی انجام میدهد.😊
به دوستان خودش هم که زنگ میزد، اگر دختر داشتند، با آنها درباره اینکه «دختر من بهتر است یا دختر تو» بحث میکرد. عشق «محمودرضا» به دخترش، مثل عشق همهی پدرها به دخترشان بود، اما محمودرضا پُز دخترش را زیاد میداد.👌 یکبار در شهرک شهید محلاتی قرار گذاشته بودیم. آمد دنبالم و راه افتادیم سمت اسلامشهر. توی راه گفت: کوثر را برده آتلیه و ازش عکس گرفته. مرتب درباره ماجرای آن روز و عکاسی رفتنشان گفت. وقتی رسیدیم اسلامشهر، جلوی یکی از دستگاههای خودپرداز نگه داشت. پیاده شد. رفت پول گرفت و آمد، تا نشست توی ماشین گفت: «اصلا بگذار عکسها را نشانت بدهم»😍 ماشین را خاموش کرد. لپتاپش را از کیفش بیرون آورد و عکسهای کوثر را یکییکی نشانم داد.❤️
درباره بعضی هایشان خیلی توضیح داد و با دیدن بعضی هایشان هم میزد زیر خنده. شبی که برای استقبال از پیکر محمودرضا رفتیم اسلامشهر، در منزل پدرخانمش جلسهای بود، چند نفر از مسئولان یگانی که محمودرضا در آن مشغول خدمت بود هم آنجا حاضر بودند. یکی از همان برادران به من گفت: «محمودرضا رفتنش این دفعه، با دفعات قبل فرق داشت. وقتی داشت میرفت، پیش من هم آمد و گفت: فلانی این دفعه از کوثر دل بریدهام و میروم. دیگر مثل همیشه شوخی و بگوبخند نمیکرد و حالش متفاوت بود.💔
راوی: احمدرضا بیضائی (برادر شهید)
شهید مدافع حرم #محمود_رضا_ بیضایی🌹
همیشه با وضو بود ، موقع شهادتش هم با وضو بود ؛
دقایقی قبل از شهادتش وضو گرفت و رو به من گفت :
ان شاءالله آخریش باشه . . .
- شهید محمود رضا بیضایی
ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ
اینان سربازان امام زمان هستند
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
شهـید محـمود رضـا بیضایی:
به خودمان بقبولانیم ڪه در این
زمـــان به دنیا آمده ایم و شیعه
هم به دنیا آمده ایم ڪه مـؤثر در
تحقـق ظـــهور مـولا باشیم.
و این همراه با تحمل مشڪلات
مصائـب، سختی ها، غـــربت ها و
دوری هاست و جـــز با فـدا شدن
محقـق نمی شود حقیـــقتاً.
#شهید_محمود_رضا_بیضایی
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
سه برادری که در یک عملیات ،در یک روز به شهادت رسیدند...🥺🥀🕊
"خبر رسید نجفعلی شهید شده و از سرنوشت قدرتالله و ولیالله اطلاعی در دست نیست. پیکر نجفعلی هم در منطقه عملیاتی خیبر جا مانده و او هم مثل دو برادر کوچکترش مفقود است. خبر شهادت نجفعلی در حالی که همسرش سه ماهه باردار بود، ضربه روحی سختی به خانواده وارد کرد، اما بلاتکلیفی سرنوشت قدرتالله و ولیالله کورسوی امیدی را در دل پدر و مادرش زنده نگه داشته بود. بعدها از نامههای اسرای خیبر مشخص شد هر سه برادر در یک روز و به فاصله چند ساعت از هم به شهادت رسیدهاند، اما کسی جرئت نداشت از این موضوع حرفی به پدر و مادرشان بزند. سالها از پی هم گذشتند و مادر هر هفته لباسهای ولی الله و قدرتالله را میشست و اتو میزد به امید این که وقتی دردانههایش برگشتند، لباس تمیز و آماده برای پوشیدن داشته باشند. سال ۷۵ پیکر هر سه شهید خانواده به فاصله چند ماه از هم تفحص شدند و به زادگاهشان روستای هویه شهرستان فلاورجان از توابع استان اصفهان برگشتند. تازه آن موقع بود که والدین شهیدان کریمی متوجه شدند سال ۶۲ فقط در یک روز، نیمی از شش فرزند پسرشان را از دست دادهاند!😔🍂🥀🍂🥀🍂🥀
#شهید_نجف_علی_کریمی
#شهید_قدرت_الله_کریمی
#شهید_ولی_الله_کریمی
باند پرواز 🕊
سه برادری که در یک عملیات ،در یک روز به شهادت رسیدند...🥺🥀🕊 "خبر رسید نجفعلی شهید شده و از سرنوشت ق
شادی روح مطهر شهیدان کریمی و پدر و مادر والامقام شون فاتحه و صلوات🌷🌷🌷
هدیه ی واریزی دوست عزیزمون به نیابت از شهید بزرگوار سجاد زبرجدی برای سهیم شدن در ثواب زیارت کربلای زائر اولی ها ♥️
امیدوارم خدا نعمتهایش را
بر سرتون سرازیر کند
رنگین کمانی به ازای هر طوفان
لبخندی به ازای هر اشک
دوستی فداکار به ازای هر مشکل
و اجابتی نزدیک برای دعایت🌸
روزی تون مکرر زیارت ائمه عتبات🤲
#پویش_زیارت_اولی_ها
#چله_زیارت_عاشورا
#شهید_سجاد_زبرجدی
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸هر کاری، به دست هرکسی صورت نمی گیرد🔸
با خودتان فکر نکنید که ما مثلاً کوچک هستیم، چطور می توانیم این کارهایی که بزرگان کردند را بکنیم؟
👈 این حرف را نزنید. اگر مخلص باشید، خدا کار را می دهد به دست شما. 👌
🍃چرا ما می گوییم وقتی که حجرالاسود بعد از سیل از جایش کنده شده بود و می خواستند سر جایش بگذارند، هرکس حجر را می گذاشت می افتاد تا اینکه پیغمبرمان توانست آن را سر جایش بگذارد؟ این معنایش چیست؟
💯 معنایش اینست که هر کاری، به دست هرکسی صورت نمی گیرد.
💯برای هر کاری، اهلی ساخته اند.
#پویش_زیارت_اولی_ها
"اِمام رِضا "قربونِ کبوتَرات
یِ نگاهی اَم بکُن بِ زیرِ پات!(:💛
#امامِ_رئوف
#دهه_کرامت
#ولادت_امام_رضا
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
#داستان 💣 اعترافات یک زن از #جهاد_نکاح ✒قسمت بیستم 0⃣2⃣ از اونجایی که حدس میزدم پسر فاطمه خانم هم
#داستان
💣 اعترافات یک زن از #جهاد_نکاح
✒قسمت بیست و یکم 1⃣2⃣
نفس عمیقی کشید و گفت: آره توی اون دوران یه سر داشتم و هزار سودا ...🥺
یادمه خیلی تلاش میکردم ایمانم رو قوی کنم خیلی اهل دعا و نماز و نافله بودم دوستان گروهمون هم همینطور بودند و این باعث تقویت این نوع رفتارها در ما می شد....
توی همون دوران یکی از دوستانم خیلی دوست داشت به خاطر ثواب زیادی که احترام و محبت به والدین در اسلام گفته شده، پای مادرش رو ببوسه ولی بخاطر جو خونهشون اصلا نمیشد این کار رو بکنه! 😥
اینقد روی خودش کار کرد تا بالاخره در همون ایام نوجوانی تونست این توفیق نصیبش بشه و خیلی خوشحال بود از اینکه تونسته بود با نفسش مبارزه کنه و به هدفش برسه....🥰
در واقع تقدس نگاه تیممون خیلی وقتها به تقویت چنین موارد خوبی کمک میکرد...
ولی در همون ایام که ما مشغول کسب ثواب بودیم بخاطر رشد یک بعدیمون اتفاقاتی داشت میافتاد که بعدها متوجه ضرر و زیان بزرگش شدیم...😟
خوب یادمه گاهی که با مدرسه اردو میرفتیم، هر کدوم از بچههامون تلاش میکردن یه باری از دوش کسی بردارند مثل کسانی که در مسابقه دو میدانی چنان میدون که ثانیهها رو هم از دست ندن. همچین حسی داشتن...😑
فرزانه دیگه طاقت نیاورد پرسید خوب این کارها که خیلی خوبن !
پس چرا آخرش شدین این؟!😵💫
من یه نگاه به فرزانه کردم و با چشم و ابروهام بهش فهموندم که این چه سوالیه توی این موقعیت!!!😬
ولی فرزانه بدون توجه به حرکات من منتظر جواب خانم مائده موند....
خانم مائده سرش رو انداخت پایین و در حالی که بغض گلوش رو گرفته بود...🥺
گفت: چون خودم رو درست نشناختم...🥺
دین رو درست نشناختم....🥺
تکلیف رو درست نشناختم...🥺
جهاد رو درست نشناختم...🥺
اشکهاش سر خوردن روی گونههاش...😭
سرش رو بلند کرد و با دست اشکها رو پاک کرد و ادامه داد خودمون هم فکر میکردیم این کارهای خوب از ما چه دسته گلهایی میسازه!!
ولی نمیدونستیم برای دسته گل شدن هم آب لازم هست هم خاک هم نور....🌱☀️🌾
فرزانه که از اشک ریختن خانم مائده کمی احساس خجالت بهش دست داد! خودش رو مشغول نوشتن روی برگهها کرد...✍
من گفتم : از کی متوجه درک اشتباهتون از دین شدید؟؟؟
خانم مائده در حالی که آه عمیقی کشید نگاهش خیره به قاب عکس روی دیوار موند و سکوت کرد...😞
فرزانه که انگار منتظر بود مچ خانم مائده رو بگیره، با یک هیجانی سرش رو از روی برگه ها آورد بالا و دوباره سوال من رو تکرار کرد!
خانم مائده نگاهش رو از قاب عکس برداشت و ...
◀️ ادامه دارد ...
❌کپی بدون لینک کانال ممنوع❌
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz