💞معرفی شهید
شهید عبدالحسین یوسفیان متولد ۱۵ تیر سال ۱۳۶۵ بود.
وی در سال ۱۳۸۸ ازدواج می کند و در سال ۱۳۹۲ صاحب فرزندی از جانب خداوند می شود که نام او با نام حضرت زینب (س) عجین شده است.
زینب در زمان اعزام پدر به سوریه تنها ۳ سال داشت؛ به گفته دوستانش در اعزام به سوریه با مشکلاتی مواجه می شود و قرار نبوده که وی اعزام شود. او در نماز ظهر خود با چشمانی بارانی از حضرت زینب (س) طلب می کند که اگر لیاقت دفاع از حریم آن حضرت را دارد به سوریه اعزام شود و پس از پایان نماز، نامش قرائت می شود و با خوشحالی کوله پشتی اش را بر می دارد و عازم سوریه می شود.
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
از صد کلمه حرف زینب، ۹۹ تای آن باباست…😭
زینب در زمانی که پدرش در سوریه بود در تمام تماس های تلفنی، از پدرش درخواست عروسک می کرد اما در دو هفته آخر فقط برگشتن پدرش را آرزو داشت و عروسک را فراموش کرده بود. و پدرش هم به قول خود وفا و عروسکی که برای دخترمان را خریده بود به دوستانش داده بود و آن ها هدیه پدر را برایش آوردند.💔❤️🔥
همسر شهید، عبدالحسین را هدیه حضرت زینب می دانست و از روزهای آشنایی و ازدواجشان با نگاهی پرنور و آهی بر دل این چنین می گفت: عبدالحسین را حضرت زینب (س) به من دادند، درست پس از بازگشت من از زیارت قبر دخت مکرم حضرت امیرالمومنین ازدواجمان در زمانی کمتر از یک هفته اتفاق افتاد..
۸۸/۸/۸ تاریخ عقد ما بود همه تاریخ ها را خود عبدالحسین تعیین می کرد و تاریخ مراسم ازدواج را هم ۱۳ رجب تعیین کرد و عروسیمان در جوار خانه خدا در سفر حج برگزار شد، به لطف خداوند همه کارهایمان به راحتی اجرا می شد، عقد، عروسی، اجاره منزل و بعد هم ساخت منزل در کنار منزل پدر و مادر که مانند همه اتفاقات به راحتی انجام شد.
#شهید_عبدالحسین_یوسفیان
📌شهید #عبدالحسین میگفت هر کسی روزی ای داره، هر تیری که شلیک میشه تا اسم من روش نوشته نشده باشه به من اصابت نمی کنه وبا شهامت بودند اصلا نمیخابیدند و حواسشون به همه جا بود
📌خیلی خوش برخورد و صبور بودند حتی در سوریه همرزمهاشون می گفتند با این که خط شکن بودند ولی روحیه ی قوی و خاصی داشتند و با همه #شوخی میکردندومی گفتند ومیخندیدند.
📌تو گردان ابگوشت پخته بودند #شهیدعبدالحسین وقتی می بینند دنبال ظرفی میکردند که ماهیتابه پیدا می کنندو سهم خودشون رو داخل ظرف میریزندو برای دوستانی که خط بودند میبرند.
#شهید_عبدالحسین_یوسفیان
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
28.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیشنهاد دانلود✅
بسیار زیبا👌👌
این چشم بارونیه
این عشق موروثیه
ایران زنده به
این شوق پابوسیه
حال دلتون امام رضایی 💜
#دهه_کرامت
#ولادت_امام_رضا
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
مزار شهید بزرگوار عبدالحسین یوسفیان نائب الزیاره همه اعضای کانال باند پرواز هستیم🌷🌷
48.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عشق واقعی در وجود شما نهفته شده بود♥️
مزار شهید عبدالحسین یوسفیان🌷
امروز سه شنبه ۱۴۰۲/۳/۹
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
حتما بخوانید👌
به روایت همسر پاسدار شهید سجاد عفتی
🌹 ولادت: 1364
🌹 شهادت: 1394 سوریه
🍃همسر شهید: سجاد از نظر ادب، نزاکت و وقار بینظیر بود. روحیه پهلوانی داشت و کشتیگیر بود. از فتنه که تعریف میکرد همه میگفتند کمتر برو. قبول میکرد، ولی وقتی برمیگشت زیر چشمم ورم کرده بود. به این حرفها گوش نمیداد، واقعاً یک دل نترسی داشت. تا 9 دی سجاد و دوستانش وسط معرکه بودند…. سجاد سال پیش برای دفاع و جنگ با داعش به عراق رفته بود. با شهید صدرزاده و جانباز امیرحسین خیلی رفاقت نزدیکی داشت. قرار بود با هم اعزام شوند. زمان اعزامشان تا صبح فرودگاه بودند، اما سجاد اعزام نشد و برگشت. وقتی برگشت کولهپشتیاش را تا 40 روز باز نکرد. خبر شهادت مصطفی را که شنید بیقراریاش بیشتر شد و دو هفته روزه گرفت تا اعزامش به مشکلی نخورد. چند روز بعد از چهلم مصطفی اعزام شد. شبی که آقا مصطفی صدرزاده شهید شده بود سجاد زنگ زد و گفت: دوست عزیزم رفت دیگر نمیتوانم بمانم. وقتی پیامهایی را که در مدت مأموریتش داده بود، میخوانم میفهمم که میخواسته مرا برای امروز آماده کند. گفته بود هر موقع دلت تنگ شد یاسین بخوان. هرموقع بیتاب شدی آیهالکرسی بخوان. دلت را با یاد بیبی آرام کن او کوه صبر است خودش دلت را آرام میکند. میگفت سنا را هم به خانم حضرت رقیه(س) سفارش کردم تا او را آرام کند. میگفت: سعیدهجان شهید خیلی مدد میدهد تا نروم شهید نشوم متوجه نمیشوی. اگر شهید شوم تفاوت را احساس میکنی که بیشتر با شما هستم! قبل از اعزامش به بهشت رضوان رفتیم. سجاد اشاره به قبر خالی کنار مزار مصطفی کرد و گفت: این قبر آنقدر خالی میماند تا من برگردم و بنرهای مصطفی پایین نمیآید تا بنرهای من بالا برود. یک شب سجاد در خواب، تب شدیدی کرده بود و اشک میریخت. میگفت: من نبودم شما مصطفی را بردید الان هستم و نمیگذارم رفقایم را ببرید. یکی از دوستانش میگفت: سجاد هنگام شهادت خواست تا سرش را بلند کنم تا به آقا سلام دهد. سرش را که بلند کردم گفت: «صلیالله علیک یا اباعبدالله». یکی از دوستانش میگفت چند روز قبل از شهادت، وقتی سجاد از حرم حضرت زینب(س) بیرون آمد، انگار یک متر از زمین بالاتر بود و دیگر مال این دنیا نبود. واقعاً سجاد به عشق شهادت رفته بود.
#شهید_سجاد_عفتی
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz