eitaa logo
باند پرواز 🕊
1.2هزار دنبال‌کننده
10.2هزار عکس
5.3هزار ویدیو
26 فایل
چگونه دربند خاک بماند آنکه پروازآموخته است! اینجا باندپروازشماست وشهداپر پرواز🕊 خوش آمدید💐 کجا گل‌های پرپر می فروشند؟! شهادت را مکرّر می فروشند؟! دلم در حسـرت پرواز پوسید کجا بال کبوتر می فروشند ؟💔 خادم الشهدا @Mohebolhosainam @Am21mar
مشاهده در ایتا
دانلود
*حال و هوایی که محمدحسین در شب تاسوعا و قبل از شهادتش داشت را دوستان و همرزمانش برای شما بازگو کرده‌اند؟* 🍃🌹🍃بله!دوستانش می‌گفتند یک روز قبل از شهادتش و قبل از عملیات، یعنی یک روز قبل از *تاسوعا* بود، آنها قرار بود روز تاسوعا عملیات کنند، بچه‌ها روی تپه بلندی نشسته بودند، محمدحسین با چند نفر دیگر به سمت تپه می‌رود که پیش بچه‌ها بنشیند، بچه‌ها به شوخی می‌گویند نیا اینجا جا نداریم. محمدحسین به شوخی می‌گویند « *یعنی به شهید فردایتان هم جا نمی‌دهید؟»* بچه‌ها جا باز می‌کنند و از بین همراهان محمدحسین، محمدحسین می‌نشیند آنجا و فردا هم درست از بین آن جمع محمدحسین شهید می‌شود.🌹 یکی از دوستانش می‌گوید که به محمدحسین گفتیم ما فردا می‌خواهیم برویم عملیات، او گفته بود «من که فردا بیایم شهید می‌شوم»، بعد من به او گفتم بیا برو خودت را لوس نکن، او هم گفت «من که گفتم من فردا شهید می‌شوم». دوستش می گوید وقتی این حرف را زد من توجه نکردم, سه بار خندید و گفت «من بیام شهید می‌شوم حالا شما باورتان نشود». در آن شب,مراسم سینه‌زنی و مداحی داشتند و حال و هوای محمدحسین طور دیگری بود و ما احساس می‌کردیم اصلا محمدحسین بین ما نیست و چنان غرق شده بود فکر می‌کردیم محمدحسین رفته است، من خودم بارها این موضوع را دیده بودم. مثلا همانطور که می‌گویند تیر را از پای حضرت علی هنگام نماز از پای او بیرون می کشیدند، او متوجه نمی شد، باورتان نمی شود من از کنار محمدحسین در هیئت عبور می‌کردم اصلا توجهی نمی‌کرد و من را نمی‌دید.از بچگی همینطور بود و هر وقت در مراسم عزاداری, اسم امام حسین(ع) و اسم حضرت ابوالفضل(ع) می‌آمد محمدحسین از خود بی‌خود می‌شد.  در همان شب قبل از عملیات عهدنامه‌ای داشتند و صحبت کردند، محمد حسین گفته *«من شهید می‌شوم و مانند حضرت ابوالفضل(ع) تمام بدنم از بین می‌رود جز صورتم، می‌خواهم صورتم برای مادرم سالم بماند»* و واقعاً هم همانطور شد،😭 دست‌های محمدحسین از بدنش جدا شده بود و فقط صورتش را برایمان آورد. درست صبح روز تاسوعا مانند حضرت ابوالفضل(ع) که به سمت نهر آب می رفته، محمدحسین به همراه چند تن از دوستانش در حین عملیات برای خوردن آب به سمت تانکر آب می‌رفتند که موشکی به سمت محمدحسین و همرزمش ابوذر امجدیان می‌آید و دوستش می‌گوید من یکدفعه دویدم سمت آنها, محمدحسین را بغل کردم و او نفسی کشید و شهید شد و من چشم‌هایش را بستم . دوستش می‌گوید من فقط یاد این حرف او بودم که می‌گفت من اگر بیایم شهید می‌شوم، او می‌دانسته که می‌خواهد شهید شود. 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀 ✨https://eitaa.com/BandeParvaz
*چگونه متوجه شدید که محمدحسین به شهادت رسیده است؟* 🍃صبح تاسوعا محمدحسین به شهادت رسید. دخترم صبح عاشورا از خواب بلند شد و گفت مامان خواب دیدم، محمدحسین شهید شده،گفتم نه مامان عمرش دراز است. گفت مامان خواب دیدم شهید شده! ظهر عاشورا نشسته بودم دیدم اقوام دارند مدام با من تماس می‌گیرند، آنها از طریق تلگرام متوجه شده بودند که محمدحسین شهید شده است، همه فهمیده بودند غیر از من. به همسرم گفتم آقای میردوستی چرا همه دارند به ما زنگ می‌زنند، گفت همیشه زنگ می‌زنند، گفتم نه طبیعی نیست غیرطبیعی است، بعد از مدتی خودش هم گفت غیرطبیعی‌است چرا همه دارند زنگ می‌زنند، بعد پدر محمدحسین به پسر بزرگ خواهرم که همکار پسرم است، زنگ زد و گفت علیرضا از محمدحسین چه خبر؟ گفت عمو محمدحسین شهید شده است.  بعد از 9 روز پیکر محمدحسین را آوردند، محمد حسین  یکم آبان پارسال شهید شد و هشتم آبان پیکر او را آوردند و به خاک سپردیم. در اصل محمدحسین دوبار شهید شد وقتی داشتند پیکر او را به عقب می‌آوردند دوباره موشک به ماشینشان خورده بود و متلاشی شده بود و انگشتری که در دستش بود و وصیت کرده بود و گفته بود این انگشتر را به پسرم بدهید، دوستش گفت وقتی رفتیم سراغ پیکرش که پیکرش را بیاوریم به یاد وصیتش افتادم و سراغ انگشترش یادم آمد اما دیدم دستی نیست که انگشتری در آن باشد و دستش با انگشترش از بین رفته است.😭😭😭 https://eitaa.com/BandeParvaz
باند پرواز 🕊
• ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ 💛』روز چهاردهم『💛 ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ شهید سید
• ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ 💛』روز پانزدهم『💛 ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ شهید مصطفی کرباسی ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ ولادت🌱۴۴/۰۲/۱۲ شهادت🌱 ۶۴/۱۲/۱۲ ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ شهید حمید سیاهکالی ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ ولادت🌱۶۸/۰۲/۰۴ شهادت🌱 ۹۴/۰۹/۰۵ ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ 📌امروز توفیق داریم به نیابات از دو شهید متولد اردیبهشت زیارت عاشورا بخوانیم «شهید مصطفی کرباسی به درخواست عزیزانی است که در چله شرکت میکنند» 🖇ان شاالله زندگینامه دو عزیز در کانال باند پرواز ایتا و واتساپ و گروه چله شهدا بارگزاری می‌شود 🖇 ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ ♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️ امروز به عشقت عاشورا می‌خوانم _سیاهکالی ♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️ 🖇پانزدهم خرداد ۱۴۰۱🖇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿شهید مصطفی کرباسی🌿 📌 مصطفی در اردیبهشت ماه ۱۳۴۴ در دولت آباد متولد شد . سرگرم درس خواندن بود که که در سن ۱۱ سالگی پدر را از دست داد 😔 . نتوانست درس را ادامه دهد و به کار در ساختمان و مدتی هم در کارخانه ریسندگی مشغول شد . مدتی بعد تصمیم گرفت به کمک برادران رزمنده در جبهه ها بشتابد.🚶🏻‍♂️ از طرف سپاه شاهین شهر به خواسته اش رسید و در لشکر ۱۴ امام حسین (ع) در واحد مهندسی رزمی به عنوان راننده بولدوزر و بیسیم چی مهندسی خدمت کرد 💟 . به معنویت به معنای واقعی دست یافته بود و بر اثر ترکش خمپاره به قلبش در تاریخ ۶۴/۱۲/۱۲ روحش عروج یافت و جسمش در گلستان شهدا آرام گرفت🕊️ 🌱راهی شد ! 🌱 با پخش اعلامیه های حضرت امام (ره) مورد تهدید عوامل مزدور رژیم شاه قرار گرفت . از پا ننشست و همواره مدافع دستاوردهای انقلاب اسلامی بود .🍃با شروع جنگ تحمیلی قصد عزیمت به جبهه های نبرد را داشت اما به دلیل اینکه پدرش را در کودکی از دست داده و کمک خرج خانواده شده بود 😔 و از طرفی مادرش هم سن و سالی داشت ، میان ماندن و رفتن مانده بود . تا اینکه بالاخره تصمیمش را گرفت و راهی شد .🥀
🌱بیسیم چی گردان 🌱 در لشکر ۱۴ امام حسین (ع) در گردان مهندسی رزمی به عنوان راننده بولدوزر و بیسیم چی گردان خدمت میکرد 📞 همیشه می‌گفت :« اگر لیاقت شهادت پیدا کردم من را در میان دو دوست شهیدم مرتضی داوری و مرتضی حدادی به خاک بسپارید .» ⚰️ هنوز شش ماه از آمدنش به جبهه نگذشته بود که عملیات والفجر ۸ به عنوان بیسیم چی شرکت کرد 📿 آن روز پا به پای فرمانده میدوید و عرق می‌ریخت تا اینکه جواز رفتنش صادر شد و بعد از پشت سر گذاشتن ماه ها انتظار برای پیوستن دوست شهیدش با ترکش خمپاره ای که بر قلبش♥️ نشست به تنها آرزویش دست یافت . ☘️شادی روح ، ارواح طیبه شهدا ، امام راحل و حق و حق داران صلوات☘️ ☁️⃟⁦🕊️⁩¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz ………‹🌹🍃࿐›………
باند پرواز 🕊
• ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ 💛』روز پانزدهم『💛 ـ ـ ـــــ᯽ـــــ
💎°•بسم رب الشهدا•°💎 |🌺|معرفی شهید : حمید سیاهکالی مرادی 🌱تاریخ تولد: ۱۳۶۸/۰۲/۰۴ 🌱محل تولد : قزوین 🌱تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۰۹/۰۵🕊 🌱محل شهادت: سوریه منطقه العیس واقع در جنوب غرب حلب در عملیات نصر ۲، ماموریت جعفر طیار✨ 🌱نحوه شهادت : همیشه میگفت: مدافع حرم خانم زینب باید مثل آقا ابوالفضل شهید شه که نحوه شهادتشون بی شباهت نبوده...دست و پای راست به حالت قطع و دست چپ و پای چپ به حالت کاملا خورد شده و احشا داخلی متلاشی و بینی هم شکسته ...تمام لحظات شهادت ذکر لبش یا صاحب الزمان و یا حسین بوده💔😭. 🌱محل دفن :گلزار شهدای استان قزوین در قطعه ۷ردیف ۱۱ 🌱وضعیت تاهل : متأهل 🌱تحصیلات :دانشجوی مقطع کارشناسی حسابداری مالی  ☁️⃟⁦🕊️⁩¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz ………‹🌹🍃࿐›……
🌸 *زندگی به سبک شهدا* ❤️ کتاب «یادت باشد» عاشقانه‌ترین کتاب شهدای مدافع حرم برای شهید پاییزی دفاع از حریم عقیله عقلا زینب‌کبری است که در پاییز سال 89 به کربلا رفت، در پاییز سال 91 عقد کرد، در پاییز سال 92 ازدواج کرد و نهایتاً در پاییز سال 94 به شهادت رسید! 🍃متن پشت جلد کتاب«یادت باشد» : سر سفره که نشست گفت: «آخرین صبحونه رو با من نمی‌خوری؟!»؛ با بغض گفتم: «چرا این طور میگی؟ مگه اولین باره میری مأموریت؟!»؛ گفت: «کاش می‌شـد صداتو ضبط می‌کردم با خودم می‌بردم که دلم کمتر تنگت بشه». گفتم: «قرار گذاشتیم هر کجا که تونستی زنگ بزنی، من هر روز منتظر تماست می‌مونم منو بی خبر نذار». با هر جان کندنی که بود برایش قرآن گرفتم تا راهیش کنم، لحظه آخر به حمید گفتم: «حمید تو رو به همون حضرت زینب(س) هرکجا تونستی تماس بگیر». گفت: «جور باشه حتماً بهت زنگ می‌زنم، فقط یه چیزی، از سوریه که تماس گرفتم چطوری بگم دوستت دارم؟ اونجا بقیه هم کنارم هستن، اگه صدای منو بشنون از خجالت آب میشم»؛ به حمید گفتم: «پشت گوشی به جای دوستت دارم بگو یادت باشه! من منظورت رو می‌فهمم». از پیشنهادم خوشش آمده بود، پله‌ها را که پایین می‌رفت برایم دست تکان می‌داد و با همان صدای دلنشینش چندباری بلند بلند گفت: «یادت باشه! یادت باشه!» لبخندی زدم و گفتم:«یادم هست! یادم هست!».😔 🌷شهید حمید سیاهکالی مرادی ☁️⃟⁦🕊️⁩¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz ………‹🌹🍃࿐›……
📝وصیت نامه شهید حمید سیاهکالی مرادی🦋 ✨✨✨🍃🌺🍃✨✨✨ 🍀با سلام و صلوات بر محد و آل محمد(صلی الله علیه و آله) اینجانب حمید سیاهکالی مرادی فرزند حشمت الله، لازم دیدم تا چند جمله ای را از باب درد و دل در چند سطر مکتوب نمایم. 🌟ابتدا لازم است بگویم دفاع از حرم حضرت زینب(سلام الله علیها) را بر خود واجب می‌دانم و سعادت خود را خط مشی این خانواده دانسته و از خداوند میخواهم تا مرا در این راه ثابت قدم بدارد. 🌺آنچه این حقیر تاکنون در زندگی خویش از کج فهمی‌ها و بی بصیرتی‌های برخی از انسانها فهمیده ام این است که یا این خانواده اهل بیت را درک نکرده اند و در هیچ برهه ای در کنارشان قرار نگرفته اند و یا درکنارشان بوده اند ولی در صحنه‌های حساس میدان را خالی کرده اند و یا مانعی بوده اند در این مسیر. 🌻وای از آن روزی که آنان ولایت دارند ولی قدر آن را ندانسته و به بی راهه رفته اند زیرا مادامی که پشت سر ولی فقیه باشیم و مطیع ولایت باشیم و در راه و مسیر همیشه سرافراز حضرت ولی عصر(عج) قرار بگیریم پیروز خواهیم بود چرا که نقطه قوت ما ولایت است. 💟اما من می‌نویسم تا هر آن کس که میخواند یا می‌شنود بداند شرمنده ام از این که یک جان بیشتر ندارم تا در راه ولی عصر(عج) و نایب برحقش امام خامنه‌ای (مدظله العالی) فدا کنم. 💎اگر در حال حاضر تعدادی از برادران در جبهه های سخت در حال جهادند دلخوش هستند که جبهه فرهنگی تداوم جبهه سخت است که توسط شما جوانان رعایت می شود و امید است که خواهران در این زمینه با حفظ حجابشان پیشگام این جبهه باشند. 💫به نظر این جانب در عموم جامعه خصوصا بین نظامیان و پاسداران حریم ولایت هیچ چیز بالاتر از حسن خلق در رفتار نیست و در خاتمه از همه التماس دعا دارم. ☁️⃟⁦🕊️⁩¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz ………‹🌹🍃࿐›……