باند پرواز 🕊
🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃🖤🖤🖤🍃 🍃🖤🖤🍃 🍃🖤🍃 🍃🍃 🍃 #روز_هفدهم _چله ✍ ۳ شهریور ۱۴۰۱ ۲۷ محرم ۱۴۴۴ ▪️شهید سید مصطفی موسوی ▪
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍃🖤🖤🖤🍃
🍃🖤🖤🍃
🍃🖤🍃
🍃🍃
🍃
#روز_هجدهم _چله
✍
۴ شهریور ۱۴۰۱
۲۸ محرم ۱۴۴۴
▪️شهید هادی جعفری▪️
▪️شهیده ناهید فاتحی▪️
#باند_پرواز♡
🍃
🍃🍃
🍃🖤🍃
🍃🖤🖤🍃
🍃🖤🖤🖤🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
8.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥فرزند شهید سردار ابوالفضل علیخانی: قرار بود ۱۰ روز بعد بیاد بریم پیادهروی اربعین ...
✅
https://eitaa.com/BandeParvaz
باند پرواز 🕊
🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃🖤🖤🖤🍃 🍃🖤🖤🍃 🍃🖤🍃 🍃🍃 🍃 #روز_هجدهم _چله ✍ ۴ شهریور ۱۴۰۱ ۲۸ محرم ۱۴۴۴ ▪️شهید هادی جعفری▪️ ▪️شه
🖤🕊زیارت نامه ی شهدا🕊🖤
🌹اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹
☁️⃟🕊️¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz
⭕ گذری کوتاه از زندگی شهید⭕
تاریخ تولد🖇️1365/1/3
محل تولد 🖇️ رئیس آباد آمل
تاریخ شهادت🖇️1393/12/19
محل شهادت 🖇️ عراق
وضعیت تأهل 🖇️متاهل
تحصیلات🖇️ کارشناسی ارشد مواد
▪️ شهید هادی جعفری فروردین سال 1365 در روستای رییس آباد شهرستان آمل متولد شد ✨و درست 29 سال بعد، در روز سوم فروردین 1394 در روز تولدش در منطقه نهروان در نزدیکی سامرا به شهادت رسید💔. او همیشه می گفت اولین شهید رئیسآباد خواهم شد و در نهایت به آرزویش رسید. او اولین بار اسفند سال 93 راهی عراق شد. شهید جعفری دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد مهندسی مواد گرایش جوشکاری بود و در قرارگاه خاتمالانبیا تهران مشغول به کار بود.🍂
خانواده هادی جعفری متدين و مذهبي هستند و پدر شهید رزمنده دوران دفاع مقدس بود. در روستاي رئيسآباد دابودشت آمل خانواده شهید جزو خانوادههاي پاي كار انقلاب بوده و هستند،🌱 پدر شهید 8 سال در جبهههاي جنگ تحميلي حضور فعالي داشت و هادی از كودكي در مراسم هيئت و مساجد و راهپيماييها شركت ميكرده است. مكبر مسجد بود و سورههاي كوتاه قرآن را در كودكي حفظ ميكرد، سعي خانواده اين بود كه فرزندان شان را با رزق حلال پرورش بدهيم. هادي قبل از سن تكليف نماز ميخواند و روزهاش را ميگرفت و بسيار خوشاخلاق بود🌸همه اقوام و فاميل از اخلاق خوبش تعريف ميكردند هر چه ميگفت عمل ميكرد، حتي در كارهاي منزل به مادرش كمك ميكرد. آن قدر خونگرم بود كه مادرش احساس نميكرد دختر ندارد.🥀
باند پرواز 🕊
⭕ گذری کوتاه از زندگی شهید⭕ تاریخ تولد🖇️1365/1/3 محل تولد 🖇️ رئیس آباد آمل تاریخ شهادت🖇️1393/12/
برادرش ميلاد عكس زيادي از شهدا دارد، اما هادي به برادرش ميگفت من از تو زودتر شهيد ميشوم، ميگفت روستاي رئيسآباد شهيد ندارد. شهيد اين محله من هستم، در وصيتنامهاش نوشته بود كه بعد از شهادتم سرتان را بالا بگيريد، 🥺مادر شهید به پسرش ميلاد كه در بسيج فعاليت ميكند میگوید: براي روستايمان درخواست بدهيد شهيد گمنام بياورند يك هفته نمیشود كه هادي شهيد میشود و پيكرش را میآوردند، شب شهادت حضرت زهرا(س) كه اتفاقاً روز تولد هادي به شهادت میرسيد.🕊️
☁️⃟🕊️¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz
⬛ انالله و انا الیه راجعون
ضایعه مصیبت بار درگذشت عالم فاضل، استاد اخلاق و عارف بالله حضرت آیت الله ناصری (ره) را خدمت امام زمان، رهبر معظم انقلاب حضرت امام خامنهای، مراجع عظام تقلید ، بیت مکرمشان و شاگردان و مردم شریف اصفهان تسلیت عرض نموده و از خداوند منان علو درجات را برای ایشان و صبر جمیل را برای بازماندگان مسألت داریم.
☁️⃟🕊️¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz
⭕هر دوی ما درس خواندن را دوست داشتیم⭕
آقا هادی برای دوره کارشناسی ارشد بورسیه استرالیا، مرحله اول قبول شد و جزو سه نفر راه یافته به مرحله دوم بود، ولی بهخاطر خانواده انصراف داد. موقع شهادت همسرم، هر دوی ما دانشجوی دانشگاه علوم تحقیقات در تهران بودیم.🌿 او ارشد مهندسی مواد بود. بعد از عقد پیگیر بود که یک کار خوب پیدا کند و کاری که پیدا میشد، میگفت با روحیاتم سازگار نیست تا اینکه برای کار به قرارگاه خاتم در تهران رفت و از کارش خیلی راضی بود و علاقه داشت. در ۶ آبان ۱۳۸۹ زمانی که آقا هادی دانشجوی ترم آخر بود و من هم به تازگی در دانشگاه قبول شده بودم به عقد آقا هادی در آمدم من نوزده ساله بودم و او بیست و چهارساله و اسفند ماه ۱۳۹۲ عروسی کردیم.💕 تازه در تهران خانه خریده بودیم و دستمان تنگ بود، اطرافیان اصرار میکردند که به خرید بروید، ولی ما قبول نمیکردیم تا اینکه تسلیم شدیم و رفتیم خرید، یک هفته مانده بود به عروسی و خیلی سریع هم خرید کردیم البته یک خرید مختصر. عروسی ما در تالار برگزار شد و شب خیلی خوبی بود. هردوی ما راضی بودیم. آقا هادی میگفت: «نزدیک عروسی خیلی به ما فشار آمد، ولی آن دو شب عروسی خیلی خوش گذشت ای کاش تمام نمیشد»💛.
باند پرواز 🕊
⭕هر دوی ما درس خواندن را دوست داشتیم⭕ آقا هادی برای دوره کارشناسی ارشد بورسیه استرالیا، مرحله اول ق
همیشه میگفت: «همه عروسی یک طرف و شام دونفره یک طرف دیگر. خیلی آن شام دونفره را دوست داشتم.» دو روز بعد راه افتادیم به سمت تهران و از زمانی که حرکت کردیم از خانه خودشان تا خانه پدرم برسیم، و خداحافظی کنیم، آقا هادی گریه میکرد، به او گفتم: من که تک دخترم گریه نمیکنم شما چرا اینقدر ناراحتی؟ گفت: «من خیلی به پدر و مادرم مدیون هستم میترسم نتوانم ذرهای جبران کنم و در خدمت آنها باشم.»😢
بسیار مهربان و شوخطبع بود و تا جایی که در توان داشت به دیگران کمک میکرد. هادی، زمانی که در منزل بود کارهای خانه را انجام میداد و به جای اینکه کمک من باشد من به او کمک میکردم، هم آشپزی هم نظافت، همه کارها را خیلی خوب انجام میداد. اگر آقا هادی نبود من نمیتوانستم کاری کنم، کمکم میداد تا من درس بخوانم.🌱
☁️⃟🕊️¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz
⭕ مدافع حریم اهل بیت (علیهم السلام)⭕
بعد از گذشت دو سال و نیم از خدمت اولین باری که عراق رفتند شهریور 93 بود. بهعنوان مهندس در بخش تهیه ابزارآلات جنگی عازم این کشور شده بود.🛠️ البته در آزادسازی دو شهر عراق هم شرکت داشت. هادی برایمان از روزهایی میگفت که داعش در 50 کیلومتری آنها بوده و از سردار دلها سردار سلیمانی میگفت که پابهپای سربازان در جنگهای علیه حرامیان داعشی حضور داشته و با سربازان و مدافعان نقشهخوانی میکرده است. و از روزهای مبارزهشان میگفت: آماده یک حمله میشدیم؛ گروهی به نام پیشمرگ برای پاکسازی و بازبینی مسیر قبل از گروه اصلی حرکت کردند🍂، ما نیز بعد از آنها به راه افتادیم. در نیمههای راه متوجه شدیم که سلاح کافی در اختیار نداریم؛ بنابراین برای امنیت بیشتر به عقب برگشتیم تا سلاح بیشتری برای مبارزه و رودررویی با داعش داشته باشیم. بعد از برداشتن سلاح متوجه شدیم که عراقیها به ما اجازه حرکت به جلو را نمیدهند😢، علت را که جویا شدیم دریافتیم که داعش برای پیشمرگها تله گذاشته و همه آنها را به شهادت رسانده است. آقاهادی میگفت آنجا بیست دقیقه روی زمین دراز کشیدم و به آسمان خیره شدم، با خودم فکر کردم اگر موعد مرگ آدمی رسیده باشد، حتی در امنترین جای دنیا باشد بازهم مرگ او فرا میرسد.💔
باند پرواز 🕊
⭕ مدافع حریم اهل بیت (علیهم السلام)⭕ بعد از گذشت دو سال و نیم از خدمت اولین باری که عراق رفتند شه
یک روز وقتی داشتیم وارد دانشگاه علوم تحقیقات میشدیم چشم ما افتاد به عکس سه شهیدی که سر در دانشگاه زده بودند. نگاه عمیقی کرد و به من گفت: «فاطمه جان! اینجا را نگاه کن، به زودی عکس من هم میآید همینجا.» فیلمهای شهدای مدافع را دانلود میکرد و به من و فامیل نشان می داد. خاطرم هست که وقتی فیلم شهید باغبانی را به من نشان داد رو کرد به من و گفت: « نگاه کن فاطمه! می خواهم بعد از شهادتم، شما هم مثل همسر این شهید صبور باشی.»💞
ما ساکن تهران بودیم، اما هر دو اصلیتمان آملی بود. پدر مادرمان آمل بودند. من و برادرم تهران خانه بودیم که همسرم تماس گرفت و گفت آماده باش باید برویم آمل. گفتم چی شده⁉️گفت برایم مأموریت پیش آمده و باید بروم مأموریت و به من گفت به لبنان میروم، اما من میدانستم یا به سوریه یا عراق میرود و وقتی فهمید و اصرار من را دید گفت به عراق میروم. ظاهراً به چندنفر از همکاران آقا هادی گفته بودند و آنها قبول نکرده بودند و وقتی به هادی گفته بودند او قبول کرده بود، حتی به او گفته بودند اگر همسرت راضی است 🌹و او هم گفته بود مشکلی نیست و بدون اینکه به من بگوید قبول کرده بود. من را به آمل رساند و چون خیلی از هم دور بودیم به او گفتم آقا هادی من دیگر از اینهمه دوری خسته شدهام.گفت قول میدهم رفتم و برگشتم دیگر نروم. اما رفت و برگشت و باز هم رفت... یکبار که برگشت گفتم دیگر نرو. گفت امام حسین(ع) تنهاست. مثل زنان کوفی نباش.😔
من را به آمل رساندند. صبح فردای آن روز قرار بود بروند تهران و شب هم پرواز داشتند. در راه به من وصیتهایشان را کردند و به من گفتند تو برایم خیلی عزیز هستی. اگر اتفاقی برایم افتاد این را بدان.📿 فردای آن روز هم که من را به خانه مادرم رساند و آمد خداحافظی کند و برود به او گفتم صبرکن با هم عکس بگیریم. خندید و گفت میترسی بروم و شهید شوم و دیگر نیایم. گفتم برو شهادت لیاقت میخواد، این حرف را نزن. او را بدرقه کردم و رفت.🚶🏻♂️
☁️⃟🕊️¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz
⭕ روزها و لحظههای آخر در مأموریت دوم/انفجار/شهادت⭕
🖇️همسرم و همکارانش در عراق کارگاهی داشتند. پهباد آمریکایی این کارگاه را شناسایی کرده بوده و اینها متوجه شده بودند و داشتند کارگاه را تخلیه میکردند تا به جای دیگر بروند. به همکارش که او هم با همسرم شهید شده بود میگوید علی آقا اینجا را نزنند و شهید یزدانی میگوید ما کجا و شهادت کجا😭. روز سوم فرودین بوده و روز تولد آقا هادی. شب قبلش تا چهار صبح بیدار بودند و با همکارانش مشغول شوخی و خنده بودهاند و صبح زود ساعت 7 هم رفته بودند سرکار. معمولاً ساعت یک ظهر کار را برای نهار و نماز تعطیل می کردند و ساعت 3 و 4 ظهر دوباره مشغول کار میشدند، اما آن روز بعد از نماز و نهار بلافاصله مشغول کار شده بودند. حتی صبح یک سری از همکاران برای زیارت به نجف میرفتند و به همسرم گفته بودند و اصرار کرده بودند که همراهشان برود، اما او قبول نکرده بود. او گفته بود باید زودتر کارها را تمام کنیم🍁. مشغول کار بودند که پهباد موشک را زده بود و شهید یزدانی درجا شهید میشوند و کل پیکرشان سوخته و پودر میشود، چون موشک به او خورده بود و آقا هادی هم پاهایش قطع میشود و بدنشان پرت میشود. همکارشان که بالای سرشان رسیده بود میگوید او در حالت اغما بوده است💔 و چون وضعیت جسمی او خیلی بد بوده، نمیتوانستند او را بلند کنند و میروند تا پتو بیاورند میبینند بمبهای دیگر هم دارند فعال میشوند و همه قرارگاه را تخلیه میکنند...😢
باند پرواز 🕊
⭕ روزها و لحظههای آخر در مأموریت دوم/انفجار/شهادت⭕ 🖇️همسرم و همکارانش در عراق کارگاهی داشتند. پهب
پیکر همسرم در دو بخش آمد. چون شدت انفجار زیاد بود محل کارگاهشان در چند کیلومتری عراق چند ساعت در آتش میسوخته. حتی دوست مشترک پدرم و پدرهمسرم که در سفارت عراق بودند می گویند ساعت دو و نیم سه بعدازظهر صدای انفجار بسیار مهیبی شنیده بودند❤🩹.چون انفجار بسیار مهیب بود فکر نمی کردند چیزی از پیکر او باقی مانده باشد و قرار بود لباس ها یا بخشی ازخاک محل شهادتش را بیاورند، اما گشته بودند و تکه هایی از پیکرش را پیدا کرده بودند و بعد از تشخیص هویت او را آورده بودند. 8 فروردین بخشهایی از پیکرشان که چند تکه گوشت بود را آوردند و تشیییع کردیم و شانزده فروردین بود که خبر دادند بخش دیگری از پیکرها پیدا شده🥺، اما نمی دانند مربوط به کدام شهید است. میخواستند آن را در وادیالسلام دفن کنند که ایرانیها نگذاشتند و آزمایش DNA گرفتند تا مشخص شود و مشخص شد. نصف دیگر پیکر که از سرتا کمرشان بود 23 فروردین آمد. درست روز تولد من و خیال میکنم همسرم اینطور به من کادو داد. 💌حتی با دفتر رهبر معظم انقلاب(مدظله العالی) هم تماس گرفتیم و ایشان گفتند نمیشود جسم یک آدم در دو جا دفن شود.🖇️
☁️⃟🕊️¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz