《بسم الله الرحمن الرحیم 》
💣 اعترافات یک زن از #جهاد_نکاح
✒#قسمت_اول 1⃣
وقتی بهم گفتند: قراره با چه کسی
مصاحبه کنم جا خوردم ! به سر دبیر
گفتم: یک زن اینجا ! جهاد نکاح! 😳
چطور ممکنه؟
اصلا مگر تو ایران همچین آدم هایی هم داریم؟😱
سردبیرمون با حالت خاصی گفت: بله دیگه مدافعان حرم رو میگن، ولی این آدمها رو که دیگه نمیان بگن که!
به خاطر همین این سوژه
خیلی خاصه باید تا اتمام مصاحبه به
کسی چیزی نگید یه وقت سوژه نپره...متوجه هستید که! 🤨
کمی ابروهامو کشیدم تو همو و با بی رغبتی گفتم: نمیشه این مصاحبه رو خانم امجد انجام بدن؟😖😐
شما که می دونید من اصلا از
اینجور مصاحبه ها خوشم نمیاد... 🥺
با همون حالت خاصش گفت:
من میدونم شما از چه مصاحبه هایی
خوشتون میاد و از چه مصاحبه هایی
خوشتون نمیاد!😠
اتفاقا بخاطر همین گفتم: شما این مصاحبه را انجام بدین تا بدونید همه ی اونهایی که رفتن سوریه مدافع حرم نبودن!
جالبه بدونید یکی از بچه هایی که سوریه بود پیشنهاد این سوژه را داد که تا حالا شکار رسانه نشده... 😦
از طرز صحبت کردنش اصلا خوشم نیومد...😑
دلم می خواست سرش رو بکوبم
توی دیوار مردیکه ی... 🤭😤
حیف ،حیف که به این کار نیاز داشتم
والا یه لحظه هم زیر بار همچین مصاحبه ایی نمی رفتم....
ولی واقعا برای خودم سوال شده بود
چنین کاری از یک خانم چطور ممکنه!😲
جهاد نکاح!
جهاد نکاح!
حتی فکر کردن بهش هم وحشتناک بود با اون داعشی های آدمخوار....😈🔪💣
وای مو به تن آدم سیخ میشه...☠
در هر صورت چاره ایی نبود من باید مصاحبه را انجام میدادم زمان و محل
قرار مصاحبه را بهم گفتند. ✍
سه شنبه ساعت ده صبح ....
دو روز دیگه مونده بود تا با این سوژه
ملاقات کنم.🗓
حالا مگه فکر من آزاد می
شد از موضوع این مصاحبه....
از سوژه ایی که قرار بود ببینم....👀
از اینکه اصلا چجوری روش میشه مصاحبه کنه....👊
◀️ ادامه دارد ...
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
❌کپی بدون لینک کانال ممنوع❌
💣 اعترافات یک زن از #جهاد_نکاح
✒#قسمت_دوم 2⃣
📎از محل کارم که رسیدم خونه، بدون اینکه استراحتی کنم رفتم سراغ لپتاپم.💻
شروع کردم سرچ کردن که یک مقدار اطلاعات بیشتری راجع به جهاد نکاح داشته باشم.🔖
این که قراره با چه نوع تفکری مصاحبه کنم آشفتهام کرده بود. وقتی تحقیق کردم آشفتهتر هم شدم...🤯
نکته قابل توجهی که به چشم میخورد این بود که از کشورهای متفاوتی مثل تونس، تاجیکستان، افغانستان، روسیه هلند، و .... زنهایی بودند که خاطراتی از آن روزهای وحشتناک گفته باشن ولی از ایران کسی اشارهای به این مطلب نکرده بود.🤫
شاید سردبیرمون درست میگفت که این خانوم سوژه خاصیه که هنوز شکار رسانهها نشده...🤭
با خودم گفتم خدا به داد من برسه که قراره اولین نفری باشم چنین مصاحبهای میگیرم.😓
وقتی داشتم خاطرات این طیف از زنها رو میخوندم، قلبم داشت کنده میشد. آخه آدم چقدر میتونه بیشعور باشه که برای رسیدن به بهشت دست به همچین حماقتی بزنه!!!😠 هر عقل ناقصی هم با یک دو دو تا چهار تا میفهمید که این ره که میروند به ترکستان است نه بهشت....😤
البته خیلیهاشون هم به هوای پول سر از خرابههای داعش درآورده بودند💵 که این درست با همون دو دو تا چهار تا که براشون گفتن، باعث راهی شدنشان بود و حالا دستشان در پوست گردو مانده بود و روحشان در گودالی از وحشت ...😶🌫
ذهنم درگیر شده بود یعنی خانمی که قرار بود من باهاش مصاحبه کنم سودای بهشت در سر داشته! یا طمع پول او را به سمت بیابانهای سوریه کشانده ....🧐🤨
نکته دیگری که وجود داشت؛ زنهایی که درگیر این توهم شوم شده بودن، یا بیسواد بودند، یا سطح سواد کمی داشتن. یعنی حتی دریغ از یک دیپلم.☹️ و دقیقاً همسرانشون همه دارای همین ویژگی بودند به علاوهی تعصبی که از کدوم مذهب نمیدونم، نشأت گرفته ؟؟؟😑
همه اینها سرنخهایی به من میداد که بدونم سوژهی مصاحبه من چه ویژگیهایی داره تا بتونم کارم را راحتتر انجام بدم.🙂
چیزی که من را نگران میکرد، اکثر کسانی که در حین مصاحبه بودن به دلیل یادآوری خاطرات زجرآور و وحشتناک، حالشون وسط مصاحبه بد میشد و این برای من که قرار بود مصاحبه بگیرم استرس ایجاد میکرد...😩🤕
عجب گرفتاری شده بودم! چی میشد این مصاحبه را خانم امجد بگیره،😤 وقتی که عاشق همچنین سوژههایی هم هست؟؟😬
بعضی وقتها سر از کارهای سردبیرمون در نمیارم! حرفهایی که امروز زد با سپردن این مصاحبه به من! شاید میخواست حال من رو بگیره که اگر نیتش این بود دقیقا زده بود وسط خال...🥴
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
◀️ ادامه دارد ...
❌کپی بدون لینک کانال ممنوع❌
باند پرواز 🕊
💣 اعترافات یک زن از #جهاد_نکاح ✒#قسمت_دوم 2⃣ 📎از محل کارم که رسیدم خونه، بدون اینکه استراحتی کنم ر
#داستان
💣 اعترافات یک زن از #جهاد_نکاح
✒قسمت سوم 3⃣
هرچی با خودم کلنجار رفتم نمی تونستم با این مصاحبه کنار بیام ...😩گفتم فردا که میرم سرکار خیلی جدی به سردبیر مون میگم من این مصاحبه را انجام نمیدم!😑
هنوز نرفته استرس تمام وجودم رو گرفته مگه دیوانه شدم ذهن خودم را درگیر یه کسی کنم که هیچی از شرافت و غیرت حالیش نیست ...😤
این همه آدم خوب توی این مملکت داریم هیچکس اصلاً نمی شناستشون بعد من برم از یه خانومی که .....لا اله الا الله!😓
مصاحبه بگیرم! ته تهش اینه که اخراجم میکنه که بکنه! اصلا مهم نیست ....😖
بهتر از اینه که مصاحبهکننده همچین فردی باشم و اعصاب و روانم رو داغون کنم....ولی کارم چی؟ ...خدایا خودت کمک کن.....چه پروژهای...😭
با همین افکار شب را صبح کردم .☀️صبح راهی محل کارم شدم تا رسیدم دفتر خانم امجد رو دیدم. پیش خودم گفتم بهترین فرصته برم باهاش صحبت کنم که این مصاحبه رو خودش انجام بده...
وقتی سوژه رو بهش گفتم چنان ذوق زده شد😍 که انگار قراره با چه شخصیت شخیصی مصاحبه کنه !!!همون موقع سردبیرمون هم رسید با هم رفتیم تا باهاش صحبت کنیم
من گفتم آقای جلالی متاسفانه من نمیتونم برای مصاحبهی فردا برم با خانم امجد صحبت کردم ایشون هم قبول کردند... 😊
هنوز حرفم تموم نشده بود که خیلی عصبانی گفت مگه من نگفتم راجع به این سوژه با کسی صحبت نکنید!؟😡 مگه من نمیدونستم خانم امجد در این مجموعه هست ؟؟😠
خوب حتما یه چیزی بوده که به شما گفتم این مصاحبه رو انجام بدید ....
بعد در حالی که نگاهش به خانم امجد بود گفت تنها شما دو نفر مطلع شدید. تحت هیچ شرایطی نباید موضوع این مصاحبه به بیرون درز کنه !🤫🤐
اگر از بیرون چیزی بشنوم و سوژه بپره جز شما دو نفر شخص دیگهای مقصر نیست...
در این صورت هم دیگه خودتون برید حسابداری برای تسویه حساب.....💶🧮
خانم امجد که خیلی ناراحت و مضطرب شده بود گفت چشم آقای جلالی چشم از طرف ما مطمئن باشید خیالتون راحت...
آقای جلالی نگاهی به من کرد و گفت قرار فردا ساعت ۱۰ یادتون نره منتظر گزارش کارتون هستم...🕰📃
◀️ ادامه دارد ...
❌کپی بدون لینک کانال ممنوع❌
#داستان
💣اعترافات یک زن از #جهاد_نکاح
✒قسمت چهارم 4⃣
باحالت عصبی رفتم پشت میزم نشستم شروع کردم طرح کردن سوالهای مصاحبه ی فردا...😠
۱_خودتون را معرفی کنید...
یعنی واقعا چطوری میخواد خودش رو معرفی کنه؟؟؟اصلا چی می تونه بگه!🤭
۲_از گذشتتون بگید از تفکرتون...
چه توقعی میشه داشت! اصلا این آدمها فکر هم می کنند که تفکر داشته باشند!😐 ناگفته پیداست تفکر کشت و کشتار...🧨خون و خونریزی...🗡تفکر کنیز و برده فروشی....👺
آخه خدای من این چه سوالیه من میخوام بپرسم؟😵💫
۳_چی شد از سوریه سر درآوردید؟انگیزتون چی بود؟🤔
انگیزه ...😐
انگیزه...😐
انگیزه...😐
داشتم با خودم فکر میکردم واقعا انگیزه امثال این زن ها چیه؟چه چیزی اونها را به چنین سمت و سویی می کشونه؟؟؟🧐
در همین حین فرزانه که همون خانم َاَمجدمون هست با یک آب و تابی گفت نگاه کن چه مقاله ایی برات پیدا کردم با خوندنش کلی می تونی راجع به زنهای جهاد نکاح شناخت پیدا کنی خیلی کمکت می کنه...🥰
بعد هم با یک لبخند ملیح به من گفت سخت نگیر به نظر من که چنین مصاحبه ای خیلی هم جذابه....😌
نیم نگاهی کردم و گفتم زحمتت فرزانه جان برام بخونش....
شروع کرد ... نقش زنان در داعش تنها به جهاد نکاح محدود نمی شوداز ارائه کمک های لجستیکی و انتقال مخفیانه و قاچاق عناصر گروه از جایی به جای دیگر گرفته تا گردان الخنساکه به زنان تک تیرانداز داعشی مشهور است که در ساخت کمربند های انتحاری و انواع بمب ها بسیار زبده اند...💣🧨
یکدفعه برگشت گفت خداوکیلی از جهاد نکاح بگذریم هیجان انگیز نیست تک تیرانداز! کلی هورمون دوپامین رو توی بدن آدم بالا میبره...😍😂
بعد ادامه داد وای فکر کن برای هر جابه جایی خودرو بمب گذاری شده بیست هزار دلار بهشون میدن راستی بیست هزار دلار به پول خودمون چقدر میشه؟؟؟ 💶 🧮
و بدون اینکه منتظر جواب من بشه گفت حالا جالبه اینجا نوشته بیشتر عملیاتهای انتحاری توی کشورهای اروپایی توسط چنین زن هایی انجام میشه!💣 نه دیگه خوشم نیومد زن چه شه به انتحار! واقعا عقل نباشد جان در عذاب است... میگم فردا میری خیلی مواظب خودت باش جدی میگما!😓
گفتم فرزانه می تونی یه مقاله رو بدون نظر دادن بخونی؟؟؟😠
گفت بله چشم ! نوشته که این گردان یک ماموریت مهم دیگه ایی هم دارن... کارشون وصل کردن بُوَد نِی فصل کردن...ماموریت مهم ماورای وظایف گفته شده کتیبه الخنسا یافتن همسرانی برای عناصر و سر کردگان گروه بوده و این انتخاب به طرف مقابل تحمیل می شه و فرد منتخب باید به این ازدواج تن بده!!! 💍آقا الان این کجاش جهادِ این که تحمیلی و زوره...🤦♀
گفتم فرزانه می دونی تو نمی تونی! یعنی هر چقدر هم سعی کنی نمی تونی متمرکز یک مطلب رو بخونی !😬
حق داره آقای جلالی مصاحبه رو به تو نسپاره طرف یک کلمه حرف بزنه تو یه منبر براش حرف میزنی...
با اخم بهم نگاه کرد و گفت باش بیا اصلا خودت بخون...😒
◀️ ادامه دارد ...
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
❌کپی بدون لینک کانال ممنوع❌
باند پرواز 🕊
#داستان 💣اعترافات یک زن از #جهاد_نکاح ✒قسمت چهارم 4⃣ باحالت عصبی رفتم پشت میزم نشستم شروع کردم طر
#داستان
💣 خاطرات یک زن از #جهاد_نکاح
✒قسمت پنجم 5⃣
... گفتم: "حالا مثل دختر بچهها قهر نکن میبینی کلی کار دارم. بخون خلاصش رو به من بگو...😇
برای چند لحظه جدی شد و گفت:🤓 "اینجا نوشته برنامهریزی ویژهای برای زنان آفریقایی تبار مثل نیجریه و سنگال کردند که راه رو براشون هموار کنند!"
گفتم: "که چی بشه؟" 😳
گفت: "هیچی دیگه تا پلههای ترقی رو راحتتر طی کنن ..."
نگاهی کردم و گفتم: "فرزانه!" 😡
گفت: "شوخی کردم. باشه... 😅ظاهرا مدارج و مناصب عالی نظامی را طی میکنند و به فرماندهی گروههای میدانی وعملیاتی داعش میرسند. البته در ادامه گفته؛ "نقش زنهای تونسی جایگاه ویژهای براشون داره..."
عجب!!😳 خوشم میاد! از هیچکس هم نمیگذرند... اول میگن: نقش زنان اروپایی مهمه!" از اونور میگن: "نگاهشون به زنان آفریقا یه جور خاصیه و مسیر رو براشون هموار می کنند!" حالا هم میگن؛ "زنان تونسی جایگاه ویژهای براشون داره!!!"😅
گفتم: "فرزانه خانوم! یه نگاه به تیتر مقالهای که میخونی بنداز عزیزم، داعشِه. متوجه ای!؟"🤨
سری تکون داد و گفت: "راست میگی. دقیقا پلیدی ازشون میباره...."👌
گفتم: "ادامه بده خوب...."
گفت: "ادامهاش نوشته؛ زنها جعبهی سیاه گروه شمرده میشن که دارای اسرار و رازهای بزرگ از این گروه هستند. به همین دلیل؛ هرگاه احساس کنن وجود آنها خطری برای موجودیت داعش ایجاد میکنه به شکل های مختلفی مثل سوزانده شدن از بین میبرنشون...🔥
وا اسفا... اینا به خودشون رحم نمیکنن! چه برسه به مردم عادی..."😰
گزارش شده؛ داعش پیش ازسقوط شهر سرت در لیبی، اقدام به کشتار و قتل عام پنجاه زن درصفوف این گروه که مناصب و پستهای مهم و حساس داشتند کرده، و این جدای از سوزاندن شمار دیگری از آنها، از بیم اسیر شدن و برملا شدن اسرار این گروه بوده...😱😨
فرزانه همینطور که لبش رو میگزید پرینتهای متنها رو داد دستم و گفت: "بیا! بقیهاش رو خودت بخون! حالم گرفته شد... اینا دیگه چه جونورایی هستن!!!"👹👿😾
گفتم: "خانم امجد! خیلی موضوع جذابیه! چرا خودت رو اذیت میکنی؟ سخت نگیر؟؟؟"
گفت: "قبول! من اشتباه کردم. همون بهتر آقای جلالی این مصاحبه رو به من نداد. منم احساسی... داغون میشدم... هرچند که عقلا هم بخونن داغون میشن!"😵💫
...سردرد شدیدی تمام افکار ذهنم رو تحت فشار قرار داده بود. فرزانه دیگه ساکت شده بود. احساس کردم انتظار چنین انتهایی رو نداشت و حالش منقلب شده ...🤮
نگاهی به متنهایی که بهم داده بود انداختم. در ادامه، خاطرات چندین زن از جهاد نکاح نوشته شده بود...
◀️ ادامه دارد ...
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
❌کپی بدون لینک کانال ممنوع❌
#داستان
💣اعترافات یک زن از #جهاد_نکاح
✒قسمت ششم 6⃣
سیترلینا بیتالو ـ ۱۸ ساله ـ اهل هلند👱♀
«سیترلینا بیتالو» یک دختر ۱۸ ساله و یک کاتولیک بسیار معتقد بود. سیترلینا یک روز به صورت پنهانی و بدون اطلاع خانواده اش، ماستریخت را به مقصد استانبول ترک کرد تا خودش را به سوریه برساند.😲
نام او در بدو ورود به «رقه» به «عایشه» تغییر پیدا کرد و با شخصی به نام «عمر یلماز» ازدواج کرد.👩❤️👨 تا اینجا همه چیز برای سیترلینا خوب بود تا اینکه شوهرش مجبور شد، همسر خود را به «امیر» داعش دهد.😵 ازدواج او با امیر هم چندان دوام نیاورد و او در مدت کوتاهی مجبور به ۷ ازدواج شد و این در حالی بود که داعش اجازه ترک خاک «رقه» را نیز به سیترلینا نمی داد. داعشی ها معتقدند که مهاجران صرفا برای جهاد به آن ها می پیوندند و نه برای عیاشی و این ازدواج های مکرر را هم نوعی جهاد برای زن می دانند.🤭
تحمل مادر سیترلینا در این یک سال تمام می شود و تصمیم می گیرد با حمایت پلیس ضدتروریسم هلند راهی ترکیه شود تا دختر جوانش را از داعش پس بگیرد.👨✈️ همه برنامه ها به درستی پیش می رود و این مادر و دختر در استانبول با یکدیگر دیدار می کنند تا راهی هلند شوند.✈️
از ستیرلینا و خانواده اش پس از ورود به خاک هلندهیچ اطلاعی وجود ندارد و به نظر می رسد به زندگی مخفیانه روی آورده اند.🏠
سالی جونز ـ ۴۷ ساله ـ اهل انگلیس
«سالی جونز» نوازنده یک گروه موسیقی راک انگلیسی بود🎻 نه به دینی معتقد بود و نه تعصب جهاد نکاح داشت او در برهه ای دچار مشکلات فراوان شد و مسیر زندگی اش تغییر کرد. یکی از مشکلات سالی جونز در آن سال ها بیکاری و بی پولی شدید بود💰 که باعث شد او بیشتر وقتش را در فضای مجازی بگذراند.
او در همین گشت و گذارهای اینترنتی اش عاشق پسری به نام «جنید حسین» شد.💞 جنید یک دورگه انگلیسی ـ پاکستانی بود که در ارتش سایبری داعش فعالیت می کرد.🧔♀ جنید، سالی جونز را مجاب کرد که برای داشتن یک زندگی مرفه راهی رقه شود.💒
سالی جونز در بدو ورود به رقه نام خود را به «سکینه» تغییر داد و با جنید ازدواج کرد.👩❤️👨 او یکی از افراد گردان الخنسا شد و پس از مدتی هواداران سالی جونز، نوازنده مورد علاقه خود را با ردا و پوشیه در شبکه های اجتماعی دیدند و آن هم در حالی که این فرد به «زن خون خوار داعش» مشهور شده بود.🦹♀
او قسم خورد سر همه کسانی را که به داعش نپیوندند ببرد...😱
برگه ها رو روی میز گذاشتم دیگه مغزم یاری نمیکرد ادامه بدم چه سرنوشت های تلخی! 🥺یکی به زندگی مخفیانه روی میاره... دیگری می شه یکی مثل خود داعش...یکی هم پا به فرار می گذاره البته اگر جان سالم به در ببره...😞
نمی دونستم خانمی که قراره فردا ببینم چه مسیری از این طیف رو رفته؟🤔 هر چند که هر کدومش باشه تلخه...😐
توی همین افکار بودم که آقای جلالی در اتاق در زد و گفت من برای فردا بچه های فیلمبرداری رو کنسل کردم🎥 ظاهراً سوژه راضی نشده مصاحبه تصویری بگیریم دیگه همه چی دست خود شماست ...
گفتم یعنی من تنها برم؟😳
آقای جلالی با تعجب گفت مگه مصاحبه های قبلی کسی همراهتون بود! 🤨
گفتم نه ولی خوب این فرق میکنه! اگه امکانش هست حالا که خانم امجد هم می دونن ایشون هم با من بیان ولی مصاحبه رو خودم انجام میدم...در همین حین فرزانه با چشمهای متحیر نگاهی به من انداخت...🤓
آقای جلالی سری تکان داد و گفت چی بگم والا با شرایطی پیش اومده و بچه های فیلمبرداری نیستن باشه مشکلی نیست بعد هم دوباره تاکید کرد خبرش بیرون درز پیدا نکنه !🤫
◀️ ادامه دارد...
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
❌کپی بدون لینک کانال ممنوع❌
باند پرواز 🕊
#داستان 💣اعترافات یک زن از #جهاد_نکاح ✒قسمت ششم 6⃣ سیترلینا بیتالو ـ ۱۸ ساله ـ اهل هلند👱♀ «سیتر
💣#داستان
اعترافات یک زن از #جهاد_نکاح
✒قسمت هفتم 7⃣
بعد از بیرون رفتن آقای جلالی، فرزانه رو کرد به من گفت: "چیه؟ ترسیدی فردا تنها بری، خانمه انتحاری بزنه!💣 گفتی منم بیام با هم بریم رو هوا؟؟"💥🥺
نگاهی بهش انداختم و گفتم: "اگه این خانومه انتحاری کن بود، الان به صفوف بهشتیهاشون تو جهنم پیوسته بود! 😏نه اینکه من و شما بریم ازش مصاحبه بگیریم!"
فرزانه زد زیر خنده گفت: "راست میگی..."😂
چند لحظه بعد سرش رو بالا آورد و گفت: "به نظرت اینا چه جوری عضو داعش میشن؟! یعنی اینقدر آدم دارن توی کشورهای مختلف؟!"🧐
گفتم: "اینطوری که من متوجه شدم، داعشیها یه ارتش سایبری تو فضای مجازی دارن که خیلیم فعاله!🦸♂ دقت کنی توی همین مقاله هم گفته بود اکثرا از طریق فضای مجازی جذب شدن!"👨💻
فرزانه محکم زد پشت دستش و گفت: "عه عه! من فکر میکردم اینا تفکراتشون کلا مثل انسانهای اولیه است. پس از نسل قرن بیستم اَن! ارتش سایبری داعش!!! فک کن! عجب!"🙄
بعد هم رو کرد به من گفت: "خداوکیلی من و تو که خبرنگاریم چقدر توی فضای مجازی فعالیت میکنیم! این همه آدم حسابی داریم تو کشورمون. چند نفرشون تو فضای مجازی فعالن!؟😓
اصلا الان که خوب فکر میکنم به یه ارتش سایبری هم نیاز نیست. یه چند تا دونهشونم فعال باشن برا جذب ملت بسه. با این میدونی که ما بهشون دادیم..."😑
گفتم: "منم قبول دارم کم کاریامون رو... ولی حالا تو خیلی حرص نخور! بیشتر از فعالیت ارتش سایبری، باید این سادهانگاری و سادهلوحی خانمها رو درست کرد.🤥 آخه من نمیدونم، اصلا گیرم وعده زندگی مرفه هم به آدم بدن، چطور میتونن دیدن همچین قیافههایی رو تحمل کنن ؟؟!"😵💫💂🧟♂
فرزانه با تأیید گفت: "آره بخدا! آدم زهره ترک میشه!🤪 ما که عکسشون رو میبینیم، میترسیم!.😩 خدا به داد مجاهدانشون برسه! هر چند که اجر جهادشون رو همون لحظه اول دیدار، با دیدن رخ یار میگیرن...."
بعد هم زد زیر خنده....😂
در حال جمع و جور کردن وسایلم شدم. گفتم: "از این ابیات نغزت فردا تو مصاحبه نگیا!
راستی، فرزانه! وُیس رکوردر رو ندیدی؟ 📻هر چی میگردم نمیبینمش؟!"
گفت: "وُیس برا چی میخوای؟"
گفتم: "توی خبرنگار نمیدونی وُیس برا چی میخوام!؟ برای ضبط صدا دیگه! 📼 فیلمبرداری که کنسل شد، ضبط صدا که باید باشه!"
گفت: "این آدمی که من میبینم، صداشم نمیذاره ضبط بشه باور کن..."😁
گفتم: "وا برای چی؟ حالا تصویر یه چیزی! صدا که دیگه موردی نداره!"
گفت: چه میدونم؟ شاید بگه بعداً برام دردسر بشه اتهامی ...اعترافی ...🙁 "
گفتم: "میخوای بریم فقط احوالش رو بپرسیم!؟ ناسلامتی داریم میریم ازش مصاحبه بگیریم !🎤 تصویر نه ! صدا نه! کات آقا، کات! اصلا ولش کن!"😤
فرزانه گفت: "من همینجوری گفتم. حدس زدم!"😶
بعد هم دستش رو دراز کرد و تمام وزنش رو انداخت رو نوک انگشتای پاش... از بالای قفسه وُیس رو آورد داد بهم و گفت: "شایدم بذاره؟!"🙄
◀️ ادامه دارد ...
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
❌کپی بدون لینک کانال ممنوع❌
#داستان
💣 اعترافات یک زن از #جهاد_نکاح
✒قسمت هشتم 8⃣
ویس رو گرفتم و گذاشتم داخل کیفم رو به فرزانه گفتم در هر صورت ما باید کارمون رو انجام بدیم حالا ببینیم فردا چی میشه؟ قرار گذاشتیم فردا ساعت نه همدیگه رو ببینیم که با هم به محل مصاحبه بریم.⌚️🏠
خدا حافظی کردم و راه افتادم سمت خونه 👋هنوز سرم درد میکرد ذهنم با هجمهای از مطالب که امروز خونده بودم آشفته بازاری شده بود ...🤯
رسیدم خونه ترجیح دادم استراحت کنم شاید کمی سردردم بهتر بشه...
چشمهام رو که روی هم گذاشتم خدا نصیب نکنه از وسط اردوگاه داعش سر در آوردم😰 مردانی با هیکلهای درشت، ریشهای بلند💂 و چاقو بدست🔪 به همراه زنانی با ردا و رو بند به سمتم میاومدن... 😱😩
چنان ترسی در خواب بر وجودم حاکم شده بود که اگر تلفن خونه زنگ نمی خورد در این کابوس داشتم قبض روح می شدم ...😶🌫😰
از خواب پریدم تمام صورتم خیس عرق بود ونفس نفس میزدم...تلفن همچنان زنگ میخورد تا اومدم جواب بدم قطع شد ...☎️
با خودم گفتم این که خواب بود من قالب تهی کردم ... 😩یعنی فردا قراره با چه کسی رو به رو بشیم؟؟؟😢
سعی کردم خودم رو با کارهای ناتمومم مشغول کنم تا شاید کمی از استرس و فشار روحیم کم بشه...
و بالاخره به هر سختی بود زمان گذشت ...⏳
آماده شدم راه افتادم سمت محل قرار. دقیقا راس ساعت نه اونجا بودم⏰ چند لحظه ایی ایستادم فرزانه رسید با دیدنش چنان شوکه شدم که برای چند لحظه اصلا نمی تونستم صحبت کنم ... 😳😲
سلام کرد ولی من هنوز تو شوک بودم
گفت: جواب سلام واجبهها!
مِن مِن کنان پرسیدم چیزی شده 😳؟کسی طوریش شده؟😱
زد زیر خنده گفت: نه بابا ...😅
گفتم: پس چرا سر تا پات مشکیه؟ دستکش هم مشکی؟!
با یه حالت خاصی نگاهم کرد و زد به شونم گفت: مشکی رنگه عشقه😎 عزیزم... مگه رنگ پرِ پرستوی عشقو ندیدی...😅
گفتم: تو دیوانه ایی فرزانه! یه رو بندم میزدی باید از تو مصاحبه میگرفتم!
گفت : سِت مصاحبه زدم دیگه! 🥷
گفتم: سِت مصاحبه رو کجای دلم بذارم! 😐
گفت: جدی هدفمند این تیپی پوشیدم با خودم فکر کردم شاید کمک کنه به یاد آوری خاطرات خانمه....📚سری تکون دادم و گفتم چی بگم ! راه بیفت دیر نشه ...😒
رسیدیم به آدرسی که آقای جلالی داده بود یه منزل مسکونی بود فرزانه با تعجب گفت تو خونشون باید ازش مصاحبه بگیریم؟😳 اگه یه بلایی سرمون آورد چی؟😩
گفتم فرزانه نگاه کن خواهش میکنم فکر نکن! حدس نزن ! هیچی نگو! تو رو خدا ! من خودم دارم همینجوری از استرس میمیرم.... 🥺😤
با اشاره سر گفت باشه...زنگ خونه رو زدم...ضربان قلبم رفته بود رو هزار...😰
خانمی از پشت آیفون گفت کیه؟
گفتم از خبرگزاری برای مصاحبه اومدیم.
گفت بله بله بفرمایید داخل ...
و تق در باز شد....🚪
فرزانه بهم گفت تو اول برو داخل لااقل انتحاری زد یکیمون فرار کنه!🤭 یعنی تو موقعیت حساس هم این دختر دست از شوخی بر نمی داره...😓
رفتیم داخل....
◀️ ادامه دارد ...
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
❌کپی بدون لینک کانال ممنوع❌