eitaa logo
بنده امین من
6.6هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
3.6هزار ویدیو
61 فایل
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🔹ان شاالله در این کانال، مفاهیم تربیتی هفت سال دوم، یعنی دوران بندگی را تقدیم خواهیم کرد. 🔹اجرای جدول فعالیتی جهت نهادینه کردن رفتار صحیح در فرزند و ... ✔️کانال اصلی👇 @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
▬▬▬▬✧❁﷽❁✧▬▬▬▬ 🥀شهید دانش آموز محمدرضا فروتن🥀 تولد: ۱۹ رمضان سال ۱۳۴۳، روستای قلعه چغا اسدآباد همدان شهادت: ۱۹ رمضان مصادف با ۳۰ تیر ۱۳۶۰، قله شنام در عملیات برون مرزی در خاک عراق به فرماندهی حاج احمد متوسلیان او یکی از فعالان دانش آموزی در جهت اجتماعات انقلابی بود و دل بر حفظ انقلاب و احکام اسلام سپرده بود. وی با غیرت دینی و شجاعت ایرانی خود هجوم دشمنان نظام اسلامی با دست رژیم بعثی عراق به کشور انقلابی را تحمل نکرد و برای دفاع از کشور با بیش از 20 نفر از دانش‌آموزان اسدآباد به جبهه‌های مریوان شتافت. سرانجام در مرداد ماه ۱۳۶۰ در قله شنام با پنج تن از دیگر دانش آموزان اسدآبادی به شهادت رسید و به درجه رفیع شهادت نائل شد. هنوز پیکر پاکش در قله معروف شنام غریبانه آرمیده و به دست خانواده و دوستان نرسیده است. @Bandeyeamin_man ┗┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈┛
▬▬▬▬✧❁﷽❁✧▬▬▬▬ 🥀شهید محمد محبی🥀 تولد: ۱۳۵۰/۶/۵، حاجی آباد فارس شهادت: ۲۱ رمضان مصادف با ۱۸ اردیبهشت ۱۳۶۷، شلمچه مزار: گلزار شهدای زرین دشت،حاجی آباد  همیشه قاطعانه طرفدار حقیقت بود؛ کسی جرات مقابله با او را نداشت. شاد و خشرو در عین حال راسخ و جدی عمل می‌نمود. در زمان انقلاب شش سال داشت، اما علاقه به امام سراسر وجودش را لبریز کرده بود. سال ۶۰ بود و گرما گرم جهاد و مبارزه شهادت یکی از دوستان تاثیر عجیبی بر روی او نهاد و او را تشنه جبهه نمود. ده سالگی وارد سپاه و بسیج گردید که آنجا به عضوی همه کاره مبدل شد، تا روشن ساز مسیر آزادگی برای دوستانش باشد. سال ۶۴ مَرد رفتن شد و بر خاکی که آرزویش بود گام نهاد؛ خاکی که همیشه دوست داشت، محمد را در آغوش گیرد. هفت مرتبه به تربت پاک شهیدان عزیمت نمود؛ تا اینکه در محراب جهاد فرقش با قناسه شکافته گردید، تا شلمچه را به آرزویش برساند و روح بزرگ محمد را در آغوش گیرد. @Bandeyeamin_man ┗┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈┛
▬▬▬▬✧❁﷽❁✧▬▬▬▬ 🥀شهید دانش‌آموز بهنام محمدی🥀 تولد: خرمشهر ۱۳۴۵/۱۱/۱۲ شهادت: ۱۳۵۹/۰۷/۲۸ مزار: تکه شهدای کلگه شهرستان مسجد سلیمان ضایعه حمله عراقی ها به خرمشهر در شهریور ماه ۱۳۵۹ قوت گرفته بود. خیلی‌ها در حال خارج شدن از شهر بودند. کسی حتی در تصورش نمی‌گنجید که خرمشهر به دست عراقی‌ها بیفتد ولی واقعاً جنگ شروع شده بود. بهنام در زمان شروع جنگ تحمیلی سیزده سال و هشت ماه داشت. وقتی که دوازده ساله بود به مادرش گفته بود:" می‌خواهم کاری کنم تا سرتاسر ایران در آینده از من یاد کنند و یک قهرمان ملی باشم." در این زمان تصمیم گرفت بماند و با جنگیدن به مردم کمک کند. او در زمان بمباران، میدوید و به مجروحین کمک می‌کرد. وی با همان جسم کوچک و روح بزرگ و دل دریایی‌اش به قلب دشمن میزد و خود را با وجود مخالفت فرماندهان، به صف اول نبرد می‌رساند تا به دفاع از شهر و دیار خود بپردازد.  بهنام چندین مرتبه توسط دشمن به اسیری گرفته شد؛ ولی هر بار با روشی متفاوت از دست دشمن فرار می‌کرد. برای این که عراقی‌ها را فریب بدهد گریه می‌کرد و می‌گفت:" من به دنبال مادرم می گردم او را گمش کردم." در واقع او با استفاده از توان و جسارتش موفق شد از موقعیت دشمن، اطلاعات ارزشمندی را کسب کند و در اختیار فرماندهان جنگ قرار دهد. و سرانجام بر اثر برخورد ترکش خمپاره در اولین سال جنگ تحمیلی در خرمشهر، شهید شد. @Bandeyeamin_man ┗┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈┛
▬▬▬▬✧❁﷽❁✧▬▬▬▬ 🥀شهید دانش آموز علی جرایه🥀 ولادت: ۱۳۵۰/۰۷/۰۱، ایلام، روستای سراب باغ آبدانان شهادت: ۱۳۶۲/۱۲/۰۱، عملیات والفجر ۵، منطقه عملیاتی مهران مزار: گلزار شهدای آبدانان تحصیلات آغازین خود را در دبستان های شهدا و طالقانی سرابباغ تا اول راهنمایی ادامه داد و در این مدت در میان هم کلاس‌ها به عنوان یکی از دانش آموزان ممتاز شناخته شده بود. شعله عشق و ارادت به امام خمینی (ره) و انقلاب اسلامی با وجود خردسالی سراسر وجودش را متلاطم کرد و روح ظریف و ملکوتی این نوجوان را به هوای جبهه‌های نبرد حق علیه باطل لبریز و بی قرار ساخت. علی به نظافت خیلی اهمیت می داد  که در پادگان خوابگاه ما به برکت وجود علی همیشه با نظم ترین و تمیز ترین خوابگاه بود ، این شهید گرانقدر به نماز اول وقت خیلی اهمیت می‌داد و همیشه در صف اول نماز جماعت بود ، او بسیار زرنگ و سرعت مثال زدنی داشت ، هیچوقت خستگی در چهره علی مشخص نبود و همیشه پرجنب و جوش بود و هیچوقت کسی را از خود ناراحت نمی کرد و همه کردارش پسندیده بود. از حرکات و حرف‌هایش معلوم بود چه هدفی دارد و برای چه به جبهه آمده است و در آن سن کم مردانه جنگید و طی عملیات والفجر 5 در منطقه عملیاتی مهران در سن ۱۲ سالگی از ناحیه سر مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت و به آرزویش که تنها شهادت در راه خدا بود رسید. @Bandeyeamin_man ┗┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈┛
▬▬▬▬✧❁﷽❁✧▬▬▬▬ 🥀 شهید مهرداد عزیز اللهی🥀 ولادت: اصفهان، ۱۳۴۶/۰۷/۱۲ شهادت: ۱۳۶۴، در عملیات کربلای ۴ مهرداد در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد. دوران کودکی خود را در کنار برادر خویش مسعود که او نیز به فیض شهادت نایل شده، سپری کرد. مهرداد در راهپیمایی‌ های دوران انقلاب به طور مرتب شرکت می‌کرد. وقتی مجسمه شاه را از میدان انقلاب اصفهان پایین کشیدند، تا چهار راه تختی سر شاه را غلطانده بود! او دوران راهنمایی تحصیلی را به پایان نرسانده بود که با جثه کوچک ولی روحی بلند و شجاعتی وصف ناپذیر به جبهه اعزام شد. نبوغ و استعداد فوق‌العاده‌ای داشته است به گونه‌ای که از دفتر امام نامه‌هایی فرستاده و توصیه می‌کند که به خاطر «مغز» خوبش در مقابل نرود! همزمان با حضور در جبهه های نبرد حق علیه باطل، در سنگر علم و دانش و تا از شهادت درس خود را سال سوم هنرستان، در رشته برق الکترونیک ادامه داد. مهرداد روحیه شادی داشت و بچه نترس و شجاعی بود. او همچنین کاراته باز خوبی هم بود. یک بار یک مین گوجه‌ای خنثی شده را از جبهه به خانه آورده بود. در گردان تخریب به مهرداد مهندس مین می‌گفتند و رادیوهای بیگانه از او به عنوان کوچک‌ترین ژنرال تخریب‌چی یاد می‌کردند. فرماندهان در زمان فتح زیبدات به دست رزمندگان اسلام، به شوخی مهرداد را به عنوان بخشدار زیبدات معرفی کرده بودند. سرانجام شهید مهرداد عزیزاللهی در سال ۱۳۶۴، درعملیات کربلای ۴ در جزیره «ام الرصاص» در حال غواصی به شهادت رسید و جاودانه شد. @Bandeyeamin_man ┗┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈┛
▬▬▬▬✧❁﷽❁✧▬▬▬▬ 🥀شهید دانش آموز حیدر شهیدی🥀 ولادت: شهریورماه ۱۳۵۳، شهرستان دهرم فارس شهادت: ۱۳۶۵/۰۲/۲۴، منطقه شرهانی مزار: گلزار شهدای دهرم پدر و مادر وی پاك و مؤمن به اسلام و ارزش‌های اسلامی بودند، اسم وی را به تاثیر از الگو و امام خود، حیدر گذاشتند و این درحالی بود كه همواره راه و منش وی در سال‌های زندگی، برگرفته از سیره امیرالمومنین حضرت علی(ع) بود. شهید حیدر شهیدی، فردی بسیار خوش اخلاق ، جذاب مؤمن و فعال در امور فرهنگی و دینی بود و با وجود سن كم بیشتر اوقات را در بسیج محل جهت تامین امنیت و امور فرهنگی سپری می كرد و در كارهای كشاورزی یار و یاور پدر بود. او دوران تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را در مدرسه شهید اسدی دهرم با موفقیت به پایان رساند از آنجایی كه در خانواده ای مذهبی و با ایمان پرورش یافته بود، در مساجد حضور مستمر داشت و در كلاس قرآن و فعالیت‌های هنری فعال بود. این بسیجی عاشق با صدور فرمان حضرت امام (ره)كه حضور در جبهه‌های جنگ را نوعی تكلیف تلقی می‌كرد. پس از امتحانات خردادماه در بهمن 1363 به همراه جمع كثیری از همكلاسی‌ها به جبهه‌های جنگ حق علیه باطل شتافت و به دفاع از ناموس ومیهن و ارزش‌ها و اصول متعالی پرداخت. وی در عملیات بدر در زیر آتش شدید دشمن و انفجار گلوله ها و تركش ها مشغول رساندن مهمات و آب و غذا به رزمندگان گردان شد. پس از یك نبرد خونین و جنگ تن به تن با بعثیون كافر بر اثر اصابت تركش و تیر مستقیم دشمن در سحرگاه همان سال، همزمان باسومین روز ماه مبارك رمضان در سن دوازده سالگی به شهادت رسید. @Bandeyeamin_man
▬▬▬▬✧❁﷽❁✧▬▬▬▬ 🥀شهید سید مهدی موسوی دیری🥀 ولادت:قم ۱۳۴۴/۰۶/۰۱ شهادت: عملیات بدر؛ شرق دجله ۱۳۶۲/۱۲/۲۵ مزار: گلزار شهدای علی بن جعفر(ع)قم وقتی در عملیات بدر تیر به شکمش خورد، حالم بد بود. روی زمین افتاده بودم و دست و پا می‌زدم و منتظر تیر خلاص عراقی‌ها بودم. در این گیر و دار صدای سیدمهدی را شنیدم. گفت: یا علی! بلند شو. با هر زحمتی بود مرا به کول انداخت و به خاکریز خودی رساند و صورتم را بوسید و رفت. وقتی از بیمارستان به خانه برگشتم، سید مهدی شهید شده بود. خیلی دلتنگ دوستان شهیدم بودم. در خواب سید مهدی را دیدم؛ با لباس خاکی بالای سرم ایستاده بود. گفت: ما رسم رفاقت آوردیم. اولین شبی که آمدی خانه، به دیدنت آمدم. سعی کن تسبیحات حضرت زهرا (س) را شمرده شمرده بگویی. راوی:حاج حسین یکتا @Bandeyeamin_man ┗┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈┛
▬▬▬▬✧❁﷽❁✧▬▬▬▬ 🥀 فرمانده شهید علی فلاح🥀 ولادت: ۱۳۴۵/۰۹/۰۹، شهرستان محمودآباد شهادت: ۱۳۴۶/۰۱/۰۸، منطقه عملیات کردستان مریوان مزار: گلزار روستای اورطشت، شهرستان محمودآباد استان مازندران علی فلاح در خانواده‌ای با ایمان و متدین دیده به جهان گشود و در دامان پر مهر و محبت مادر و پدرش پرورش یافت. دوران تحصیلی را تا پایان مقطع متوسطه در رشته فرهنگ و ادب دبیرستان رجایی آمل با موفقیت و جدیت پشت سر گذاشت و یکی از دانش آموزان خوب در تحصیل و اخلاق بود. شهید بزرگوار در فعالیتهای فرهنگی اجتماعی و انقلابی آن دوران و برگزاری مراسمات مذهبی مدرسه و محل سکونت نقش موثر و حضور پررنگی داشت. شهید علی فلاح در عضویت بسیج لشکر ۲۵ کربلا به اسلام خدمت می‌کرد؛ که در جبهه جنوب و غرب شرکت داشت و سرانجام در اثر جراحی‌های وارده و جدا شدن سر از بدن شهر شیرین شهادت را نوشید. علی تنها ۱۶ سال داشت که با رضایت مادرش، همراه بچه محل‌هایش شد تا خرمشهر را از محاصره در بیاورد. ماموریت که تمام شد همه بازگشتند، جز علی. ۲۷ سال بعد و در محرم ۱۳۸۸ علی بازگشت اما تنها انگشتر و پلاک و چند تکه استخوانش. @Bandeyeamin_man ┗┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈┛
▬▬✧❁﷽❁✧▬▬ 🥀شهید ظفر خالدی🥀 ولادت: ۱۳۴۹/۰۵/۰۲، روستای تنگ كلوره از توابع شهرستان لردگان شهادت: ۱۳۶۱/۰۵/۲۳، شلمچه، عملیات رمضان این شهید نوجوان‌ترین، شهید دانش‌آموز و به عنوان كم سن و سال‌ترین شهید كشور شناخته شده است. ظفر از کودکی نزد پدر و مادر خود با قرآن انس گرفته بود به طوری که در سن پنج سالگی عشق به دین و مذهب او را به نماز و روزه تشویق می‎کرد و با وجود سن کم بر ناتوانی جسمی غلبه و به همراه خانواده در هنگام سحر برای روزه گرفتن بیدار می‎شد و چنان با نماز، قرآن و روزه الفت گرفته بود که ترک آن ممکن نبود. ظفر با وجود سن و سال کم از ایمان بالایی برخوردار بود و همواره به واسطه خوش خلقی با همه دوستی داشت و با شوخی‌های بچه گانه دیگران را به دینداری توصیه می‎کرد. شجاعت از ویژگی‌های بارز این شهید بود؛ بارها به اصرار از پدر و بردار خود می‎خواست او را به جبهه ببرند اما آنها به دلیل سن کم ممانعت می‎کردند اما در نهایت تسلیم خواست او شدند. لباس‌های بسیجی اندازه قامت ظفر نبود و به اصرار لباس‌های برادرش را به خواهرش می‌داد تا برای او اندازه کند. سال ۱۳۶۰ هنگامی که ۱۱ سال داشت، با اصرارهای مکرر به خانواده، با کاروان بروجن عازم صحنه نبرد شد و هنگام حرکت مسئول کاروان به دلیل اینکه سنش کم بود مانع رفتن او شد؛ ولی بالاخره با اصرار فراوان، توانست با کاروان اعزامی بروجن راهی جبهه شود. و سرانجام در روز ۲۳ ماه مبارك رمضان در حالی که کمتر از ۱۲ سال سن داشت، حین عملیات با برادرش در یك سنگر و در آغوش هم به شهادت رسیدند. @Bandeyeamin_man
ما در منطقه با عليرضا حال و هوايی داشتيم، بيشتر از سنش می‌فهميد. دفترچه خاطراتش را كه بخوانيد تازه متوجه عرفان عليرضا می‌شويد. يك برادرش هم سال 1364 شهيد شده بود. ساك عليرضا را كه گشتند دفتری پيدا كردند كه باورش مشكل بود، انگار يك روحانی عالم كه سال‌ها در حوزه درس خوانده باشد، وصيتنامه نوشته بود: «هنگامی كه شيپور جنگ به صدا در می‌آيد، مرد از نامرد مشخص می‌شود. پس بنواز‌ ای شيپورچی. عزيزان بدانيد هيچ چيزی از قطره خونی كه در راه خدا ريخته شود بهتر نيست. من می‌خواهم با نثار اين قطره خون به معشوقم برسم، به معشوقی كه سال‌هاست در انتظار ديدن اويم، به معشوقی كه به انسان هستی داد و آنان را خلق كرد. مرگ دست خداست پس از جبهه و جهاد رفتن ممانعت نكنيد. شهادت بالاترين درجه است و بالاترين آرزوی من...تا خدا اراده نكند اتفاقی نمی‌افتد.» عليرضا هنوز به سن تكليف نرسيده بود كه شهيد شد. @Bandeyeamin_man ┗┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈┛
ناگهان گلوله‌ای به کوله پشتی علی خورد، تمام نگاه‌ها چرخید طرف علی… اما کسی نمی‌توانست به او کمک کند… خرجی‌ها آرپیجی آتش گرفتند، فقط فرصت کرد نارنجک‌ها را از خودش جدا کند… خودم را به علی رساندم لباس علی، کوله پشتی‌اش سوخته و به پشت کمرش چسبیده بود. به سینه روی زمین دراز کشید دستش جلوی دهانش گذاشته بود نکند صدایش بلند شود و عملیات لو رود. اشاره کرد آب بهم بده، من چفیه‌ام را با قمقمه‌اش که در اثر گرمای آتش داغ شده بود خیس کردم و گذاشتم روی لب‌هایش. علی با دست آن را گرفت و به دهانش فشار داد و دیگر هیچ حرفی نزد و در همان حالت به دیدار معبود شتافت. تمام این اتفاق در چند دقیقه بود اما به وسعت زمان درس‌ها به ما می‌آموزد… که اگر انسان عشق واقعی به خدا را داشته باشد همه چیز، حتی سوختن را فراموش و فقط وصال معبود نهایت آرزویش است… راوی: نوید شاهد @Bandeyeamin_man ┗┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈┛
▬▬▬▬✧❁﷽❁✧▬▬▬▬ 🥀شهید علیرضا محمودی پارسا 🥀 ولادت: ۱۳۴۸/۰۴/۲۳، تهران شهادت: ۱۳۶۱/۱۱/۲۹، عملیات مقدماتی والفجر، منطقه فکه مزار: گلزار شهدای امامزاده محمد کرج در كودكی ذكاوت و هوش و علاقه او به مسائل دین و مكتب، انسان را متوجه خود می‌كرد. در همان كودكی نماز را فرا گرفت. از همان موقع حیا و شرم زیاد در وجودش بود. كلاس چهارم او مقارن با شروع انقلاب اسلامی بود و او حضور فعالی داشت. با فرمان امام پس از پیروزی، وارد بسیج گردید. شروع جنگ تحمیلی شور و هیجانی عجیب در دل او ایجاد نمود. اما به علت كمی سن به او اجازه حضور در جبهه‌های جنگ را نمی‌دادند. در نوروز سال ۶۱ بود كه برای بازدید به همراه دوستان و اهل مسجد به جبهه مهاباد رفت. بعد از بازگشت دیگر طاقت نداشت. در فروردین همان سال به همراه رضا جهازی به جبهه كامیاران رفت بعد از ۳ ماه برگشت و مشغول امتحانات شد و با موفقیت كامل آن را به پایان رساند و به كلاس سوم راهنمایی ارتقاء یافت و در اول تیرماه، بار دیگر عازم جبهه سومار گردید واز ناحیه سر و گردن و صورت مجروح گردید. خبر شهادت هم سنگر و هم پیمانش رضا او را به شدت متأثر ساخت و دیگر تحمل ماندن را نداشت. سرانجام بر اثر اصابت خمپاره و گلوله از ناحیه شکم و سینه به شدت مجروح شد و پس از تحمل دو روز درد شدید در ساعت ۲:۳۰ دقیقه نیمه ‌شب جمعه ۲۹ بهمن ماه در حالتی که حضور مقدس ابا عبدالله را بربالین خود احساس می‌نمود و با گفتن جمله‌ی ✨«السلام علیك یا اباعبدالله»✨ به سوی معبود شتافت. @Bandeyeamin_man ┗┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈┛