- من برای ازدواج با شما چند تا #شرط دارم!
- شما جون بخواه! اگه گفتم نه! گردن من از مو باریکتره!
سرم رو پایین انداختم و خیره به گلهای گلدون روی میز گفتم: درسته شما در ازای ازدواج با من، آقاجانم رو از زندان آزاد میکنید، اما من ازتون یه خواهشی داش...
حرفم رو قطع کرد.
- خواهش نه! شما فقط #دستور بده، الساعه اجرا میشه!
سرم رو بلند کردم و مستقیم به صورتش نگاه کردم. به خودم جرأت دادم.
- بعد از ازدواج هیچ #رابطهای با هم نداشته باشیم... مثل دو تا دوست، دو تا #همخونه، دو تا...دنبال واژهی مناسبی میگشتم
که شاهین با جدیت ادامه داد: دو تا #خر...دو تا #نفهم...دو تا #الاغ...
با بهت نگاهش کردم که غرید: اینطوری به من نگاه نکن! تو دربارهی من چی فکر کردی؟ میخوام زن بگیرم، #عروسک_ویترینی که نمیخوام از دور بهش نگاه کنم!
نفس عمیقی کشید.
- آقات وقتی آزاد میشه که تمام و کمال برای من بشی!
و غرغرکنان زیرلب ادای من رو درآورد.
- دو تا دوست! دو تا #همخونه!
http://eitaa.com/joinchat/3122528273C2c51409301