eitaa logo
سابقه گسترده طلایی💛
11.9هزار دنبال‌کننده
17هزار عکس
1هزار ویدیو
55 فایل
کانال اصلی گسترده طلایی💛👇 @gostardeh_talaei #ادمین_اصلی_جهت_سفارش_تبلیغات💛👇 @talaei_ads
مشاهده در ایتا
دانلود
صبح زود از خونه زد بیرون تا خانواداش ارایش صورتش نبینن.چون متوجه میشدند امروز شرکت نمیره.البته میشد بگه با دوست هاش میریم....... اما دلش نمیخواست حالا که راستشو نگفته بهشون دروغ بگه.ترجیح میداد نبینندند که ازش سوالی نپرسن😔 همسرش 5صبح رسیده بود ساعت 8صبح که اون برسه بهش همینجور تو شهر غریب سرگردان بود. راستش اولین بار بود این چیزها رو تجربه میکرد.اصلا اولین پسری بود که اینطوری دوسش داشت❌❌  براش یه لقمه برداشت توش پنیر وگردو وریحون تازه گذاشت ♨️فکر میکنم خرما هم گذاشته بود.مرتب ساندویچیش کرد .یه کرم دست هم برداشت .بهش گفته بود پوستم به اب وهوای شهر شما عادت نداره وخشک میشه.وای خدای تا بحال همدیگه رو ندیده بودند.پر بود از هیجان که الان چه شکلیه چه جوریه.با تلفن با هم حرف میزد .اونجا ها که بود یه بانک هم بود بهش گفته بیا کنار بانک.یهو دیدم یه پسر به یه عینک آفتابی با یه شاخه رز قرمز تو دستش.اولین حرفی که زد این بود که بهش گفت سعید تویی؟ اونم سلام داد.  بعدش رفتند نشست اند تو ماشین رفتند یه شهر که 45دقیقه فاصله داشت.  در یک همه چیز زیرو رو شد 😱😔 چه کسی باور میکرد این ❌❌❌ اتفاقی که نباید میفتاد افتاد‼️❌ .......🔞🔞 👫💞 http://eitaa.com/joinchat/1566638087C9a5f6209ce http://eitaa.com/joinchat/1566638087C9a5f6209ce لطفا بالای ✅22سال فقط وارد بشن👆👆
صبح زود از خونه زد بیرون تا خانواداش ارایش صورتش نبینن.چون متوجه میشدند امروز شرکت نمیره.البته میشد بگه با دوست هاش میریم....... اما دلش نمیخواست حالا که راستشو نگفته بهشون دروغ بگه.ترجیح میداد نبینندند که ازش سوالی نپرسن😔 همسرش 5صبح رسیده بود ساعت 8صبح که اون برسه بهش همینجور تو شهر غریب سرگردان بود. راستش اولین بار بود این چیزها رو تجربه میکرد.اصلا اولین پسری بود که اینطوری دوسش داشت❌❌  براش یه لقمه برداشت توش پنیر وگردو وریحون تازه گذاشت ♨️فکر میکنم خرما هم گذاشته بود.مرتب ساندویچیش کرد .یه کرم دست هم برداشت .بهش گفته بود پوستم به اب وهوای شهر شما عادت نداره وخشک میشه.وای خدای تا بحال همدیگه رو ندیده بودند.پر بود از هیجان که الان چه شکلیه چه جوریه.با تلفن با هم حرف میزد .اونجا ها که بود یه بانک هم بود بهش گفته بیا کنار بانک.یهو دیدم یه پسر به یه عینک آفتابی با یه شاخه رز قرمز تو دستش.اولین حرفی که زد این بود که بهش گفت سعید تویی؟ اونم سلام داد.  بعدش رفتند نشست اند تو ماشین رفتند یه شهر که 45دقیقه فاصله داشت.  در یک همه چیز زیرو رو شد 😱😔 چه کسی باور میکرد این ❌❌❌ اتفاقی که نباید میفتاد افتاد‼️❌ .......🔞🔞 👫💞 http://eitaa.com/joinchat/1566638087C9a5f6209ce لطفا بالای ✅22سال فقط وارد بشن👆👆