سابقه گسترده طلایی💛
#رمانیکهدرعرض1هفتهغوغابپاکرده😱🔥 با ترس آب گلومو قورت دادم. باورم نمیشد بخاطر منه #رعیت سر دو
شاناز دختر رعیتی که بعد مرگ مادرش برادر و پدر ناتنیش اونو #شکنجه میکنن و با کاری که برادرش میکنه مجبور میشه طبق رسم روستا #خونبَس بشه اما خون بس #ارباب۶۰ساله..😱
از بخت بدش خیلی وقته پسر خان دلباخته شاناز شده و میخواد از این قضیه سو استفاده کنه و شانازو زن خودش کنه اما پدرش اونو به عقد خودش درمیاره و....🙊🔥
#اگهمیخوایبدونیچهبلاییسر_شانازبیگناهمیاد_اینجارمانودنبالکن👇👇😱😱
http://eitaa.com/joinchat/1019936784C9e1eab6095
تو این اوضاع #قرنطینهای بهترین فرصته خودتو با #بهترینرمان ایتا #سرگرم کنی👆😍
#رمانیسرشارهیجانونشاط🔞👻
وحشت زده روی زمین عقب عقب رفتم :_ جاوید؟
جنون آمیز زمزمه کرد :_ جون جاوید جوجه ام؟
_ #میخوای_بزنیم ؟
موهایش را چنگ زد و کمربند را دور دستش پیچید :_نمیدونم ... شایدم بزنم
_ بخاطر تهمت مادرت من و بزنی هرگز نمی بخشمت جاوید
با همان چشمان به خون نشسته یک قدم جلو آمد :
_ مامان چی میگفت؟
_ دروغ میگفت ... به جون همین بچه ای که تو شکممه...بلند فریاد زد :
_ جون بچه رو قسم نخور .. ترسیده سر تکان دادم :
_ اینبار بزنی دیگه هرچه قدرم التماس کنی نمی بخشم ... اینبار دوباره دکتر بیاری بالا سرم و هرشب التماس کنی هم نمیبخشم ... باز دیوونه شی و بیفتی به جون من و وقتی تیکه تیکه شدم تازه یادت بیاد نفست به نفسم بنده نمی بخشم! من 15ساله رو به عقد خودت دراوردی که اینطوری #شکنجه بدی بی وجدان؟
جلو آمد.چشمانش پراز عشق بود از دستانش از خشم می لرزید :
_ هرکاری یک تقاصی داره لعیا ... هر اشتباهی یک تنبیهی میان هق هق هایم با صداقت فریاد زدم :
_ من اشتباه نکردم!
http://eitaa.com/joinchat/852754449Cfab3a7bc33