داخل ماشینش نشستهام. هیچ حرفی نمیزنیم. هیچ موزیکی پخش نمیشود! فقط هرازگاهی نگاهم میکند و میپرسد بهتری؟
شاید نمیداند گلویم دارد از بغض میترکد که این سؤال را میپرسد. افسرده سؤال میکنم:
_ داریم برمیگردیم عمارت؟
_ تو چی دوست داری؟
فقط آه میکشم. چون نمیتوانم بلند اعتراف کنم من دوست دارم بدون دلواپسی کنار تو باشم!
سنگینی نگاهش را به سمت خودم احساس میکنم.
_ امروز روز ماست یاس. لطفاً غمگین نباش
نگاهش میکنم. لبخند زیبایی میزند. لبخندهای او همیشه همین شکلی است. زیبا، دلگرم کننده، عاشق.. آه خدا #چقدر_من_این_مرد_را_دوست_دارم.. چقدر دوستش دارم..
https://eitaa.com/joinchat/453312565Cab0291e317
#مذهبیخیلیدلبررررر 😍
#عاشقانهایمهدویازنویسندهیرهاییازشب