eitaa logo
سابقه گسترده طلایی💛
11.7هزار دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
56 فایل
کانال اصلی گسترده طلایی💛👇 @gostardeh_talaei #ادمین_اصلی_جهت_سفارش_تبلیغات💛👇 @talaei_ads
مشاهده در ایتا
دانلود
⛔️🔴♨️ ♨️🔴⛔️ ❌رفتار زشت با بیمار مسیحی♨️ ❌کنایه سنگین رهبری به در دیدار امروز♨️ ❌انتقام سخت از تروریست‌ها♨️ ❌ماجرای عجیب که فاش شد♨️ ❌افشاگری جدید که باعث دردسرش شد♨️ ❌لو رفتن ساختگی بودن ♨️ 💢جزئیات اخبار را اینجا بخوانید 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3168469009C7f349eb2e5 ⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️
❌زنی که خود را در انداخت❌ نقل است در۵۰سال گذشته در یکی از بیمارستان ها زنی بچه ای را به دنیا میاورد دو روز بعد آن نوزاد را در آب انبار نزدیک بیمارستان پیدا میکنند از قضا دستبند دور دست نوزاد هنوز نشانی اش مانده بود برای همین پرستار و مسعول بیمارستان به آن زن میروند و نشانی زن را به میدهند که زنی تنها دو روز پیش در بیمارستان ما داشته وقتی خان میگوید کسی را با چنین نشانی نمیشناسند ،دختر بزرگش که تازه از راه رسیده بود وارد اتاق میشود همین که وارد اتاق میشود شوک زده میگوید ....😱👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 ⚠️
❌زنی که خود را در انداخت❌ نقل است در۵۰سال گذشته در یکی از بیمارستان ها زنی بچه ای را به دنیا میاورد دو روز بعد آن نوزاد را در آب انبار نزدیک بیمارستان پیدا میکنند از قضا دستبند دور دست نوزاد هنوز نشانی اش مانده بود برای همین پرستار و مسعول بیمارستان به آن زن میروند و نشانی زن را به میدهند که زنی تنها دو روز پیش در بیمارستان ما داشته وقتی خان میگوید کسی را با چنین نشانی نمیشناسند ،دختر بزرگش که تازه از راه رسیده بود وارد اتاق میشود همین که وارد اتاق میشود شوک زده میگوید ....😱👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 ⚠️⚠️⚠️⚠️⚠️
سه ماهه بودم. از همون اول مادرشوهرم چشم از شکمم برنمیداشت. همش می‌پرسید: مطمئنی پسره دیگه؟ روزی که جواب اومد و فهمیدیم دوقلوها دخترن، صورتش یکدفعه سفید شد، گفت: پسرم ... ماه هفتم بود. یه عصر که توی خونه تنها بودیم، تو راه پله‌ها پام لغزید و از چندتا پله پرت شدم پایین. یه درد کل وجودمو گرفت... سرمو که چرخوندم، دیدم مادرشوهرم بالای پله‌ها وایساده. نه زد، نه دوید کمکم کنه. فقط ایستاده بود و با همون لبخند عجیب و غریبش نگام میکرد.... یادم نیس بعدش چی شد. تو بیمارستان که به هوش اومدم، اولین چیزی که حس کردم درد تیرکشنده شکمم بود. دستم رو بردم روی پانسمان... یه عجیب اونجا بود... انگار یه چیزی کم بود... مادرشوهرم چشاش از ذوق می‌زد، انگار نه انگار من تازه از یه اتفاق بد جون سالم به در بردم.. با عجله اومد داخل، هول هولکی گفت:خانم...ببخشید ولی...https://eitaa.com/joinchat/3556245875C0db195ffbf
سه ماهه بودم. از همون اول مادرشوهرم چشم از شکمم برنمیداشت. همش می‌پرسید: مطمئنی پسره دیگه؟ روزی که جواب اومد و فهمیدیم دوقلوها دخترن، صورتش یکدفعه سفید شد، گفت: پسرم ... ماه هفتم بود. یه عصر که با مادرشوهرم توی خونه تنها بودیم، تو راه پله‌ها پام لغزید و از چندتا پله پرت شدم پایین. یه درد کل وجودمو گرفت... سرمو که چرخوندم، دیدم مادرشوهرم بالای پله‌ها وایساده. نه زد، نه اومد کمکم. فقط با همون لبخند عجیب غریبش نگام میکرد.... یادم نیس بعدش چی شد. تو بیمارستان که به هوش اومدم، اولین چیزی که حس کردم درد تیرکشنده شکمم بود. دستمو بردم رو پانسمان... یه عجیب اونجا بود... انگار یه چیزی کم بود... مادرشوهرم چشاش از خوشحالی می‌زد، انگار نه انگار که از یه اتفاق بد جون سالم به‌در بردم.. با عجله اومد داخل، هول هولکی گفت:خانم...ببخشید ولی...https://eitaa.com/joinchat/1454638208C78608db3f5
سه ماهه بودم. از همون اول مادرشوهرم چشم از شکمم برنمیداشت. همش می‌پرسید: مطمئنی پسره دیگه؟ روزی که جواب اومد و فهمیدیم دوقلوها دخترن، صورتش یکدفعه سفید شد، گفت: پسرم ... ماه هفتم بود. یه عصر که با مادرشوهرم توی خونه تنها بودیم، تو راه پله‌ها پام لغزید و از چندتا پله پرت شدم پایین. یه درد کل وجودمو گرفت... سرمو که چرخوندم، دیدم مادرشوهرم بالای پله‌ها وایساده. نه زد، نه اومد کمکم. فقط با همون لبخند عجیب غریبش نگام میکرد.... یادم نیس بعدش چی شد. تو بیمارستان که به هوش اومدم، اولین چیزی که حس کردم درد تیرکشنده شکمم بود. دستمو بردم رو پانسمان... یه عجیب اونجا بود... انگار یه چیزی کم بود... مادرشوهرم چشاش از خوشحالی می‌زد، انگار نه انگار که از یه اتفاق بد جون سالم به‌در بردم.. با عجله اومد داخل و هول هولکی گفت خانم...ببخشید ولی...https://eitaa.com/joinchat/1454638208C78608db3f5