وقتی شوخ طبعی بچهها
گُل می کند ....
تیر ماه ۱۳۶۳
اردوگاه شهید رضا محرمی
خوزستان جاده اهواز - خرمشهر
شوخطبعی نیروهای گردان تخریب
پس از آموزش استتار
#آموزش
#لبخندهای_خاکی
#سرگرمی_در_جنگ
💠 @bank_aks
من كاظم پول لازم !
تلگراف صلواتی بود ،
توصیه میكردند مختصر و مفید
نوشته شود ، البته به ندرت كسی
پیام ضروری تلگرافی داشت.
اغلب دوتا ، سه تا برگه میگرفتند
و همینطوری پُر می كردند!!
مهم نبود چه بنویسند ..!
مفت باشه خمپاره جفتجفت باشه!
بعد میآمدند برای هم تعریف میكردند
كه به عنوان چند كلمه فوری ،فوتی و
ضروری چه نوشتهاند. دوستی داشتم
وقتی از او پرسیدم كاظم چی نوشتی؟
گفت:"نوشتم بابا سلام من كاظم پول لازم"
گفتم:همین؟ گفت:آره دیگه مفهوم نیست؟
#لبخندهای_خاکی
#تلگراف_صلواتی
#دفاع_مقدس
💠 @bank_aks
وقتش رسیده !
شب بود ، زیر چادر نشسته بودیم ،
حرف ازدواج شد، همه به هم تعارف
میكردند، هركس سعی میكرد دیگری
را جلو بیندازد. یكی از برادران گفت:
« ننه من قاعده ای دارد، میگوید
هر وقت پایت از لحاف آمد بیرون،
موقع زن گرفتن است! » وقتی این
حرف را می زد كه « علی پروینی»
فرمانده دسته خوابیده بود و اتفاقاً
پایش از زیر پتو بیرون افتاده بود
همه خندیدم و یك صدا گفتیم :
« با این حساب وقت ازدواجِ
برادر پروینی است» :)
#لبخندهای_خاکی
#مردان_بی_ادعا
#دفاع_مقدس
💠 @bank_aks
#طنز_جبهه
#لبخندهای_خاکی
چفیه یه بسیجی رو از دستش قاپیدن؛
داد میزد: آهــای... سفره ، حوله ، لحاف
زیرانداز، روانداز، دستمال، ماسک، کلاه،
کمربند، جانماز، سایهبون، کفن، باندِزخم
تور ماهیگیریم ... هــمـه رو بُردن !!😂
شادی روحشون که دار و ندارشون
همون یک چفیه بود صلوات
💠 @bank_aks
شب جمعه بود
بچهها جمع شده بودند
تو سنگر برایِ دعای کمیل
چراغارو خاموش کردند؛
مجلس حال و هوای خاصی
گرفته بود. هر کسی زیر لب
زمزمه میکرد و اشک میریخت
یه دفعه اومد گفت اخوی بفرما
عطر بزن ؛ ثواب داره ...
اخه الان وقتشه؟
بزن اخوی ... بو بد میدی ...
امام زمان نمیاد تو مجلسمونا!
بزن به صورتت کلی هم ثواب داره
بعد دعا که چراغا رو روشن کردند
صورت همه سیاه بود !!!!
تو عطر جوهر ریخته بود ،
بچه هام یه جشن پتوی حسابی
براش گرفتند!😄
#شوخ_طبعی
#لبخندهای_خاکی
#دفاع_مقدس
💠 @bank_aks
#لبخندهای_خاکی
صحبت از شهادت و جدایی بود
و اینکه بعضی جنازهها زیر آتش
میمانند و یا بنحوی شهید میشوند
که قابل شناسایی نیستند...
هر کس از خود نشانهای می داد؛
تا شناسایی جنازه ممکن باشد.
یکی میگفت: «دست راستِ من
این انگشتری است.» دیگری میگفت:
«من تسبیحم را دور گردنم میاندازم...»
اما نشانه ای که یکی از بچه ها داد،
برای ما بسیار جالب بود. او میگفت:
« من در خواب خُر و پُف می کنم،
پس اگر شهیدی را دیدید که خُروپُف
میکند شک نکنید که خودم هستم.»😐😂
💠 @bank_aks
این لحظات شادند ؛
اما چه میدانیم شاید مرورشان
برایِ بعضیها اشک دارد ..!
#جامانده
#رفیق_شهید
#عکس_یادگاری
#لبخندهای_خاکی
💠 @bank_aks
#لبخندهای_خاکی
#عملیات_کربلای_پنج
شلمچه دیگر نیاز به توصیف نداشت!
حجم آتیش دشمن و جنگِ سختی که
در اونجا جریان داشت....
بچهها تو جبهه در وصف آن یکجمله
میگفتند که بسیار شنیدنی بود:
یا اخوی لایُمکن الفَرار مِن شلمچه
إلّا به جراحت یا شهادت 😂
💠 @bank_aks
#لبخندهای_خاکی
نمیدانم تقصیر حاج آقا بود
که نماز را خیلی سریع شروع میکرد
و بچهها مجبور بودند
با سر و صورتی خیس
درحالی که بغل دستی هایشان را
خیس میکردند، خود را به نماز برسانند
یا اشکال از بچه ها بود که
وضو را میگذاشتند دم آخر و
تند تند یا الله می گفتند و
به آقا اقتدا میکردند ....
و مکبّر مجبور بود پشت سر هم
یا الله بگوید و اِنَّ الله معَ الصّابرین…
بنده خدا حاج آقا ؛
هر ذکر و آیه ای بلد بود میخواند
تا کسی از جماعت محروم نماند.
مکبّر هم کوتاهی نکرده،
چشمهایش را دوخته بود به ته صف
تا اگر کسی اضافه شد به جای او
یا الله بگوید و رکوع را کش بدهد...
وقتی برای لحظاتی کسی نیومد
ظاهراً بنا به عادت شغلیاش بلند گفت:
یاالله نبود …؟؟؟
حاج آقا بریم ....!
نمیدانم چند نفر توی نماز
زدند زیر خنده ولی بیچاره حاج آقا را
دیدم که شانه هایش حسابی
افتاده بودند به تکان خوردن… :)
💠 @bank_aks
اینم به عشق فرمانده لشکر!
میگفت: داشتم تو جاده میرفتم ، دیدم یه بسیجی کنارِ جاده داره میره زدم کنار سوار شد، سلام وعلیک و راه افتادیم، داشتم میرفتم با دنده ۳ و سرعت ۸۰ تا ، بهم گفت: اخوی شنیدی فرمانده لشکرت گفته ماشینها حق ندارن از ۸۰ تا بیشتر بِرن؟! یه نگاه بهش کردم و زدم دنده چهار و گفتم اینم به عشق فرمانده لشکر :)
تو راه که میرفتیم دیدم خیلی تحویلش میگیرن!! میخواست پیاده بشه بهش گفتم : اخوی خیلی برات درِ نوشابه باز میکنن لااقل یه اسم و آدرس بهم بده شاید یه جایی بدردت خوردم ؛ یه لبخندی زد و گفت: همونکه به عشقش دنده چهار رفتی😂
#لبخندهای_خاکی
#شهید_مهدی_باکری
#فرمانده_لشکر۳۱عاشورا
💠 @bank_aks
📷 بیا از ما عکس بگیر!!!
یکی از روزهایی که در مقر لشکر۴۱ ثارالله در نزدیکی اهواز مستقر بودیم، من و «محمدجواد زادخوش» و یکی از دوستان که دوربین عکاسی داشت، برای عکس گرفتن از سنگر بیرون زدیم که با "سردار سلیمانی" فرمانده لشکر، مواجه شدیم. به محض دیدن حاجقاسم تصمیم گرفتیم با ایشان هم یک عکس یادگاری بگیریم. حاجقاسم چون محمدجواد را به واسطهٔ آشنائی با برادر بزرگترش میشناخت و از شوخطبعی او خبر داشت، همانطور که از روبرو سمت ما میآمد، از همان دور به جواد گفت: «من با شما عکس نمیگیرم.» جواد هم بیمعطلی و باخونسردی گفت: «ما که نمیخواهیم با شما عکس بگیریم. میخواهیم دوربینمان را به شما بدهیم تا از ما عکس بگیرید!» حاج قاسم که جاخورده بود، لبش به خنده باز شد و آمد کنارمان ایستاد و عکس یادگاری گرفتیم که این همان عکس است.
📸 از راست : مصطفی عربنژاد ؛ سردار حاجقاسم سلیمانی و محمدجواد زادخوش
راوی و عکاس: حسن منصوری
▪️ بسیجی شوخطبعِ خانوکی محمدجواد زادخوش که به سال ۱۳۴۲ در «خانوک» در کرمان به دنیا آمده بود، به تاریخ ۲۱ اسفند ۱۳۶۳، در «عملیات بدر» خرقهی شهادت پوشید.
#لبخندهای_خاکی
#جنگ_به_روایت_تصویر
💠 @bank_aks
دو چیز هیچوقت از یادِ آدم نمیرود!
دوستان خوب و روزهای خوب ...
#جبهه
#رفاقت_ناب
#عکس_یادگاری
#لبخندهای_خاکی
#رزمندگان_لشکر۲۱_امامرضا
💠 @bank_aks