eitaa logo
بانک تولیدات مجازی
4.7هزار دنبال‌کننده
31.7هزار عکس
14.8هزار ویدیو
3هزار فایل
بانک تولیدات مجازی معاونت تبلیغ حوزه‌های علمیه 🔰 اینجا سعی میکنیم بهترین تولید‌های رسانه‌ای را قرار دهیم تا ادمین‌های عزیز در کانال‌ها و سکو‌های خود منتشر کنند 🗒 موضوعات: 🔰مذهبی 🔰سیاسی 🔰فرهنگی ارتباط با ادمین @Mobalegh20
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸روش جالبِ شهید صیادشیرازی در تربیت فرزندانش... نسبت به تربیتِ بچه ها خیلی حساس بود. سعی می کرد به وسیله ی مطالعه و مشورت با کارشناسان، بهترین روشِ تربیتی رو انتخاب کنه. یه روز دیدم بعد از واکس زدنِ کفشای خودش، شروع کرد به واکس زدنِ کفش های پسر بزرگمون. وقتی علتِ این کارش رو پرسیدم، گفت: پسرمون جوونه، اگه مستقیم بهش بگم کفشت رو واکس بزن ، ممکنه جواب نده ؛ خودم کفشش رو واکس می زنم تا به طورِ عملی واکس زدن رو بهش یاد بدم... 👤خاطره ای از زندگی امیرسپهبد شهید علی صیادشیرازی 📚منبع: پایگاه اینترنتی مشرق نیوز، به روایت همسر شهید خاکریز خاطرات ۵۷ 🌐 https://btid.org/fa/ 📎 📎 📎 📎 🔰 معاونت تبلیغ و امور فرهنگی حوزه‌های علمیه @banketolidat
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 وداعِ عاشقانه ی شهید مدافع حرم علیرضا بابایی با دختر بچه اش 🌹۲۵ اردیبهشت؛ سالگرد شهادت علیرضا بابایی گرامی باد 🌐 https://btid.org/fa/ 📎 📎 📎 🔰 معاونت تبلیغ و امور فرهنگی حوزه‌های علمیه @banketolidat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایتِ شهادتِ کسی که چند مغازه ی شخصی اش را برای کمک به جبهه فروخت... 🌐 https://btid.org/fa/ 📎 📎 📎 📎 🔰 معاونت تبلیغ و امور فرهنگی حوزه‌های علمیه @banketolidat
🔸نباید از امام خمینی برا خودمون خرج کنیم... بخاطر امام خمینی داخل آتش هم می روم... اونایی که نمی خواستند آقاسید مسئول باشه، خیلی بهش فشار می آوردند. سید تأییدِ امام رو داشت، اما هیچ وقت این تأیید رو اعلام نکرد. می گفت: نباید از امام خرجِ خودمون کنیم، من فدای امام ... می گفت: من فقط یک جا کوتاه میام، اونم در برابرِ امام خمینی... می گفت: ای کاش امام یکبار امتحان می کرد و از من می خواست تا داخل آتش بروم، به خدا میرم، بخاطر امام حتی داخل آتش هم می روم... . 👤خاطره ای از زندگی شهید سید اسدالله لاجوردی 📚منبع: کتاب دیده بان انقلاب، صفحه ۴۰ و ۴۲ خاکریز خاطرات ۵۸ 🌐 https://btid.org/fa/ 📎 📎 📎 📎 🔰 معاونت تبلیغ و امور فرهنگی حوزه‌های علمیه @banketolidat
🔸رفتار زیبای شهیدهاشمی در بازارچه مقابل پدر و مادرش اوایل ازدواجمون بود. برای خرید با سیدمجتبی رفتیم بازارچه. در بین راه با پدر و مادرِ آقاسید برخورد کردیم. سیدمجتبی به محض اینکه پدر و مادرش رو دید، در نهایت تواضع و فروتنی خم شد، روی زمین زانو زد و پاهای والدینش رو بوسید. این صحنه برای من بسیار دیدنی بود. آقا سید با اون هیکلِ تنومند و قامت رشید در مقابل پدرو مادرش اینطور فروتن بود و احترام اونا رو تا حد بالایی نگه می داشت... 👤خاطره ای از زندگی سردار شهید سید مجتبی هاشمی 📚منبع: سالنامه یاران ناب ۱۳۹۳ به نقل از همسر شهید خاکریز خاطرات ۵۹ 🌐 https://btid.org/fa/ 📎 📎 📎 📎 🔰 معاونت تبلیغ و امور فرهنگی حوزه‌های علمیه @banketolidat
🔸طلبه ای که دردِ مردم داشت... هر وقت از جبهه برمی گشت، به حفرِ چاه مشغول می شد. دستمزدش رو هم می داد به همسرش تا در غیابش راحت باشه... بعد از شهادتش افراد زیادی به خونه مون اومده و با گریه می گفتند که حسین شبها می رفته خونه شون ، مشکلاتشون رو حل می کرده و با رسیدگی به خانواده های نیازمند، باعثِ شادیِ قلبشون می شده... 👤خاطره ای از طلبهٔ شهیدحسین سرمستی 📚منبع: کتاب بر خوشه ی خاطرات ، صفحه ۲۵ خاکریز خاطرات ۶۰ 🌐 https://btid.org/fa/ 📎 📎 📎 📎 🔰 معاونت تبلیغ و امور فرهنگی حوزه‌های علمیه @banketolidat
🔷 مثل شهید ساعتیان دیگران را دوست داشته باشیم... 🔹شبهای قبل از عملیات گاهی سرمای هوا به ۳۰ درجه زیر صفر هم می رسید. طوری که قطرات آبِ وضو روی دست و صورتمون یخ می بست. یادم هست محمودرضا نیمه های شب بلند میشد و کفش بچه ها رو که بیرون چادر مونده بود، روی چراغِ والر گرم می کرد و می گذاشت کنارشون... یا به چادرها سر می زد و هر کسی پتو از رویش کنار زده شده بود؛ دوباره می کشید رویش... نزدیک اذانِ صبح کتری های خالی رو پُر از آب می کرد و می گذاشت روی چراغ ها تا بچه ها برای وضو، آب گرم داشته باشند. 👤خاطره ای از زندگی طلبه شهید محمودرضا ساعتیان 📚منبع: بنیاد حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس یزد 🗣 راوی: سردار حسین سلطانی خاکریز خاطرات ۶۳ 🌐 https://btid.org/fa/ 📎 📎 📎 📎 🔰 معاونت تبلیغ و امور فرهنگی حوزه‌های علمیه @banketolidat
🔸جناب سرهنگ در مقابل جنایتی که کومله بر سر فرزندش آورد، چه کرد کومله می خواست کاری کنه که سرهنگ از مهاباد بره. واسه همین نوزادش رو دزدیدند و سر از تنش جدا کردند. بعد پیکرِ نـوزاد رو همراه با نامه ای فرستادند درِ خونه اش . سرهنگ تا پیکرِ بی سرِ نوزادش رو دید، با چشمانی اشک بار گفت: خدایا قربانیِ اصغرم رو قبول کن ... بعد هم صداش رو صاف کرد و گفت: ضد انقلاب بداند یک قدم هم عقب نشینی نخواهم کرد... 👤 نام این سرهنگ عزیر در منبع نیامده و عکس تزئینی است 📚منبع: کتاب سرداران بی سر، صفحه۲۵ خاکریز خاطرات ۶۴ 🌐 https://btid.org/fa/ 📎 📎 📎 📎 🔰 معاونت تبلیغ و امور فرهنگی حوزه‌های علمیه @banketolidat
🔸 تلنگر مهم شهید مدافع حرم به همه ی ما... همون اوایلِ شهادتِ امیر خوابش رو دیدم؛ توی بهشت ایستاده بود. افتادم به پایش و با گریه دستش رو گرفتم و گفتم: امیر! ما که توی دنیا نتونستیم زمانِ زیادی با هم زندگی کنیم؛ کمک کن توی بهشت با هم باشیم... اینو که گفتم، امیر به بهشت اشاره کرد و گفت: رسیدن به این جایگاه فقط بستگی به اعمال شما داره.. . 👤خاطره ای از زندگی شهید مدافع حرم امیر کاظم زاده 📚منبع: خبرگزاری دفاع مقدس وابسته به بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس به نقل از همسر شهید خاکریز خاطرات ۶۶ 🌐 https://btid.org/fa/ 📎 📎 📎 📎 🔰 معاونت تبلیغ و امور فرهنگی حوزه‌های علمیه @banketolidat
🔸 آفتِ دوری از قرآن و ادعیه از نگاه سید آزادگان، آقای ابوترابی... مدتی بود که توی پیچ و خم زندگی و ناملایمات حسابی کم آورده؛ و تقریباً خانه نشین شده بودم. یه روز حاج آقا ابوترابی که دوستِ دورانِ اسارتم بود، به دیدنم اومد و گفت: عباس! می دونی چرا اینجوری شدی؟ چون تو از قرآن و دعا و زیارت عاشورا فاصله گرفتی. همین زیارت عاشورا و امثالِ اون بود که من و تو، و خیلی های دیگه رو زیرِ دستِ جلادانِ صدام زنده نگه داشت... 👤خاطره ای از زندگی سید آزادگان سیدعلی اکبر ابوترابی 📚منبع: کتاب فانوس زائر ؛ صفحه ۸۷ خاکریز خاطرات ۶۷ 🌐 https://btid.org/fa/ 📎 📎 📎 📎 🔰 معاونت تبلیغ و امور فرهنگی حوزه‌های علمیه @banketolidat
🔸 چقدر مهربون بوده این محمدمهدی ... دمِ عید وقتی حقوق و عیدی معلمی رو گرفتم؛ با محمدمهدی که اون موقع ۵ یا ۶ ساله بود؛ رفتیم و براش یه کفش خریدم. خونه ی ما توی محله فقیرنشین بود و چون خانواده ها قدرت خرید چندانی نداشتند؛ خیلی از بچه های محل بجای کفش، دمپایی می پوشیدند. وقتی محمدمهدی کفش جدیدش رو پوشید، توی کوچه متوجه نگاه حسرت بچه ها شد. برا همین تصمیم گرفت نوبتی کفشش رو بده تا دوستاش هم بپوشن. بعد از یه مدت هم دیگه اون کفش رو نپوشید و گفت: چون دوستام مث کفشِ من رو ندارن؛ منم دیگه نمی پوشمش... 👤خاطره ای از زندگی شهید مدافع حرم محمدمهدی فریدونی 📚منبع: خبرگزاری دفاع مقدس؛ وابسته به بنیاد حفظ و نشر ارزشهای دفاع مقدس/ راوی: پدر شهید اکریز خاطرات ۶۸ 🌐 https://btid.org/fa/ 📎 📎 📎 📎 🔰 معاونت تبلیغ و امور فرهنگی حوزه‌های علمیه @banketolidat