eitaa logo
رمان ازدواج صوری هنر بانو (خانه داری ترفند ایده خلاقیت کاردستی نمد روبان چهل تکه )
3.6هزار دنبال‌کننده
77 عکس
66 ویدیو
0 فایل
کاردستی کودکان @kardasti_koodakan روبان دوزی @robandoozi چهل تکه دوزی @teekedoozi نمد دوزی @amoozeshenamadi ایده و خلاقیت @idea_handmade_create الگو های نمدی @olgooyenamadi تعرفه تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/1231421441C8611f4ff3f
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان ازدواج صوری هنر بانو (خانه داری ترفند ایده خلاقیت کاردستی نمد روبان چهل تکه )
بسم رب الصابرین #قسمت_سیزدهم #ازدواج_صوری تا برادر عظیمی بره گلها بخره بیاره چندساعت طول کشید
بسم رب الصابرین هر چقدر به روز اول محرم نزدیک میشیدم استرسمون بیشتر بیشتر میشد سه سالی بود پدرامون فقط نظارت میکردن به کار هئیت و تمام امور اجرایی سپرده بودن به بچه هاشون پدرمن (کربلایی پرویز احمدی) پدر وحید یا به عبارت دیگر شوهر خالم ( حاج محسن جوادی) و پدر آقای عظیمی (حاج مهدی عظیمی ) سه تا رفیق جون درجونی بودن که این هئیت میزنن سال ۶۰سال تاسیس هئیت بوده اول یه هئیت کوچلو بوده اما با جانبازیت شوهر خالم و حاج مهدی هئیت بزرگتر میشه اون موقعه ها پدرم راننده جبهه بود و فقط یه رزمنده قدیمی هست اما گویا از لحاظ مالی وضع پدر بزرگم خیلی خوبه بوده وقتی پدراین سه تا جوان هئیت پسرشون میبنن باکمک هم این حسینه میسازن بابابزرگم تمام ثروتش میذاره برای این حسینه و ما چیزی از اون ثروت ندیدیم در حال حاضر الحمدالله از طبقه متوسط جامعه هستیم اما به واسطه حاج مهدی و شوهر خالم هئیت ما خیرهای زیادی داره با کهولت سن این سه تا رفیق هر کدومشون تصمیم میگرن پسراشون بذارن به جای خودش اما بابای من وقتی دید پوریا متاهله وروزی حلال واجبتره این وظیفه به من داد، من که عاشق این کارا پس فردا شب اول محرمه و امروز ساعت ۵بعدازظهر تو دفتر وحید جلسه داریم من ،وحید و آقای عظیمی وحید دفتر مهندسی داره قراره بریم اونجا درمورد نذری شب روز تاسوعا و عاشورا صحبت کنیم نویسنده :بانو....ش
رمان ازدواج صوری هنر بانو (خانه داری ترفند ایده خلاقیت کاردستی نمد روبان چهل تکه )
بسم رب الصابرین #قسمت_چهاردهم #ازدواج_صوری هر چقدر به روز اول محرم نزدیک میشیدم استرسمون بیشتر
بسم رب الصابرین داشتم تو اتاق حاضرمیشدم برم دفتر وحید -مامان مامی مام مامان مــــــــــــــامان 😁😁😁😁 مامان:باز صداتو گرفتی سرت 😡😡😡 -خخخخ من با این مانتو صورتیم کدوم روسمریمو سر کنم دخترنازم 😍😍😍 مامان :اون روسری صورتی ات که خطای و دایره های مشکی داره سر کن -اوهوم مامان ساق صورتیم قشنگه بندازم ؟ مامان :آره پریا دست چکتو برداشتی ؟ -بلی مامان مامان:پریا ببین ۲۰۰تومن ک خییرا ریختن یه ده تومنم از طرف منو خواهرات چک بکش ان شالله تا شب تاسوعا باز بابات خییر پیدا میکنه -ان شالله مامان من باید با برادر عظیمی بعدش برم جایی دیر میام مامان:تو و صادق 🙄🙄 - بله من برم در حال روشن کردن ماشین شماره برادر عظیمی گرفتم -سلام برادر عظیمی قرار عصرمون یادتون نره برادر عظیمی : نه خواهر احمدی تازه برای دختر خوشگلم یه عروسک خیلی زیبا گرفتم -بله ممنون منو سارا چند سال بود واسطه چندتا خییر و چند بچه کوچلوی بودیم یک سال پیش بطور اتفاقی برادر عظیمی شد امروزم قراربود یکی از جوجه های نازم از بیمارستان مرخص بشه برادرعظیمی هزینه بیمارستان به عهده گرفته بودن دیروز گفتن دلم میخاست اون دختر نازمو ببینم اما از برنامه ها احدی خبر نداشت رسیدم دفتر وحید درحین پیاده شدن از ماشین دیدم برادر عظیمی با یه عالمه دفتر مفتر داره از ماشین پیدا میشه مسئول اینکه چقدر هزینه میکنیم برای این نذرها رو برادر عظیمی حساب میکرد وحید با هردومون سلام علیک کرد بچه ها بشینید وحید:بچه ها ببینید الان تو حساب من ۷۵۰ تومن هست اینم چکش -اینم ۲۱۰تومن من ک ریختن میشه ۹۶۰تومن تا یک ملیارد ۴۰‌تومن کم داره برادرعظیمی:۱۵۰تومن ک خودم چک میکشم و ۴۰۰تومن رفقا ریختن و پدر هم از خییرا نزدیک ۲۸۰-۲۹۰تومن دارن همه رو میشه یک میلیارد و خورده ای تو این چهار وعده چه غذایی نذری بدیم ؟ -ناهار توساعا قیمه بدیم شامش مرغ میدیم ناهار عاشورا قیمه نثار بدیم شامش کباب بنظرتون میشه ؟ برادر عظیمی :توکلت علی الله نویسنده :بانو...ش
رمان ازدواج صوری هنر بانو (خانه داری ترفند ایده خلاقیت کاردستی نمد روبان چهل تکه )
بسم رب الصابرین #قسمت_‌پانزدهم #ازدواج_صوری داشتم تو اتاق حاضرمیشدم برم دفتر وحید -مامان مام
بسم رب الصابرین بعداز اتمام جلسهمون منو برادر عظیمی به سمت بیمارستان حرکت کردیم برادرعظیمی یه عروسک خیلی خوشگل و بزرگ برای رها فنقلی خریده بود منم سرراهم ی دسته گل زیبا گل رز قرمز خریدم رها عاشق گل و عروسک بود منم تمام طول مسیر سعی کردم خانم باشم وارد بیمارستان شدیم برادر عظیمی رفتن هزینه جراحی رها جنقل حساب کنه منم رفتم اتاق جنقلی وارد اتاق شدم -سلام خانم خوشگله تامنو دیدگفت:وای خاله پریا دستاش باز کرد که بغلش کنم منم بغل شدم خاله فدات بشه دختر نازم رهاجون گلاتو دیدی رها:وای خاله خیلی قشنگها دستش ناز کردم و گفتم رها من با دوست داداشم عمو صادق اومدم دیدنت الان ک اومد خانم باشیا سرش تند تند تکان داد و گفت چشم بعداز چند دقیقه برادر عظیمی با عروسک اومدن داخل اتاق به سمت رها گفتم این آقا همون عموی هست که برات گفتم رها دستاشو تو هم جفت کرد و گفت سلام عمو برادر عظیمی رو به رها گفت :سلام دخترنازم این عروسک مال توه ی نیم ساعتی پیشه رها بودیم همونجا پیش بیمارستان برادرعظیمی رفتن من هم که عروسک رها دیده بودم میخاستم برای خودم عروسک بخرم رفتم مغازه عروسک فروشی یکدونه عروسک فیل گنده 🐘برای خودم گرفتم گوشای فیله از خودش بزرگتر بود یاداون برنامه کودک بود فیله گوشاش از خودش بزرگ بود افتادم می فیل دوست می عروسمک دوست می کودک درون ۵سالشه عروسک گذاشتم جلو براش کمربند بستم نویسنده :بانو.....ش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان ازدواج صوری هنر بانو (خانه داری ترفند ایده خلاقیت کاردستی نمد روبان چهل تکه )
بسم رب الصابرین #قسمت_شانزدهم #ازدواج_صوری بعداز اتمام جلسهمون منو برادر عظیمی به سمت بیمارستا
بسم رب الصابرین شب اول محرم شد ماه محرم ماه عاشقیه ماهی که وقتی بشینی فکر کنی کجایی، جزء یزیدهای یا یاران امام حسین 😔 داشتیم چای درست میکردیم برای پذیرایی سارا گفت :پریا میدونی امروز به چی فکر میکردم -😳😳😳به چی ؟ سارا:اینکه الان تو عصرما امام خامنه ای مثل حضرت مسلم بن عقیل است امام حسین هم که همون آقا حضرت صاحب الزمانه پریا امروز تو تلگرام یه پیامی اومد مضمونش این بود خدایا جوری باشه همیشه همراه امامم باشم -آره سارا واقعا نمیشه به زمان حال مغرور شد حر راه به امام بست اما آخرش شد جزء یاران امام . و شمر کسی بود تو صفین تا مرز شهادت رفت اما تو کربلا سر از تن آقا اباعبدالله الحسین جدا کرد سارا: آره خواهری حق باتوإ راست میگفت باید حواسمون باشه یزیدی نشیم عقیل زمان به یاور احتیاج داره دخترا بیاید کمک لطفا کیک کشمشی بذارید تو سینی ببرید جلو در یکی تون لطفا گلاب بریزه تو گلاب پاش بچه ها آب یخ ها آمادست مریم :آره عزیزم آمادست کم حرص بخور برات ضرر داره 😁 _خب زود کاراتونو انجام بدید حرص نخورم نویسنده : بانو.....ش
🍂نذرکردم تابیایی هرچه دارم مال تو چشم های خسته پرانتظارم مال تو یک دل دیوانه دارم باهزاران آرزو آرزویم هیچ، قلب بیقرارم مال تو!
رمان ازدواج صوری هنر بانو (خانه داری ترفند ایده خلاقیت کاردستی نمد روبان چهل تکه )
بسم رب الصابرین #قسمت_‌هفدهم #ازدواج_صوری شب اول محرم شد ماه محرم ماه عاشقیه ماهی که وقتی ب
بسم رب الصابرین مراسم شب اول محرم عالی برپا شد و تموم شد شب دوم منو سارا،همسرش، وحید و برادر عظیمی نرفتیم خونه بعد از هئیت بخاطر فرداشب که مراسم سه سالگان حسینی بودمجبور بودیم بمونیم تقریبا ساعت ۸صبح بود که همه چیز برای مراسم شب آماده بود من همش نگران سارا بودم این دخترعمه خل چل من مثلا حامله است ببین دیشب تا صبح بیدار بوده به اصرار فرستادمش خونه وحید و برادر عظیمی هم رفتن کیک و شیر و کاسه های سفالی و خرما جنوب برای شب بگیرن الان کلا من فقط تو هئیت بودم نشستم سرم رو تکیه داده بودم به دیوار که خوابم برد یهو از صدای کوبیده شدن در با وحشت بیدار شدم وای 😱😱😱 چشمام قرمز شده بود 😐😐😐 وسایل رو اوردن خرماهارو شستم بعد با نظم تو ۶۰تا کاسه سفالی آبی چیدم شیرها رو جشوندم تا از سالمی شیر مطمئن بشم ساعت ۴:۳۰بودبه اصرار وحید راهی خونه شدم به خونه رسیدم سرم به بالش نرسیده خوابم برد ساعت ۷از جیغای گوشی بلند شدم شماره دوستم ساجده بود با صدای خواب آلود 😴 گفتم: بله ساجده:سلام نقاش باشی پاشو میخام یه کار بهت بدم -هوم ☹️☹️☹️ ساجده:یه تابلو سیاه قلم، تو یه بوم بزرگ ازچهره آقا -اوهوم ساجده:برای عروسیم که ولادت رسول الله هست میخوام - اوهوم ساجده:معلومه اصلا از خواب پاشدی بخواب منم خداخواسته دوباره بیهوش شدم😴 نویسنده:بانو.....ش
صدای پای تو ضربان قلب من را سر جا می آورد این تپش های ناهماهنگ را به آواز آمدنت آرام کن! 💗
رمان ازدواج صوری هنر بانو (خانه داری ترفند ایده خلاقیت کاردستی نمد روبان چهل تکه )
بسم رب الصابرین #قسمت_هیجدهم #ازدواج_صوری مراسم شب اول محرم عالی برپا شد و تموم شد شب دوم منو
بسم رب الصابرین پاشدم دستو رومو شستم و حاضر شدم سرپا سیاه پوشیدم بعداز حاضرشدن به سمت هئیت با ماشین حرکت کردم وقتی رسیدم دیدم سارا هم اومده از نیم ساعت دیگه مهمونا میرسیدن چون ممکن بود پخش لباس شلوغ بشه به سارا گفتم : اگه میخوای برو شیر پخش کن _ اوکی خودم و مریم هم لباس رو پخش میکردیم وای روضه حضرت رقیه وای که چقدر سخته سه ساله و انقدر سختی با شروع شدن روضه اشک همه جاری شد به هق هق افتادم دلم هوای کربلا داشت😭 ساعت ۱شب بود مراسم تموم شد منم به سمت خونه رانندگی کردم امروز ششم محرمه مراسم شیرخواره های حسینی اوج بی رحمی و نامردی دشمن شهادت حضرت علی اصغر است 😭 یه بار تو یه مقتل خوندم حرمله بعداز واقعه عاشورا خودش گفته بود که من سه تا تیر سه شعب به کربلا آوردم یکی در چشم عباس بن علی نشست یکی در سینه حسین بن علی و آخری در حنجره طفل شیر خواره حسین 😭😭😭 وای مصیبتا چقدر این جماعت شیطان صفت بی رحم بودن😭 نویسنده : بانوـ...ش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا