eitaa logo
" بانو محله رویان"
391 دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
3.4هزار ویدیو
32 فایل
💫﷽💫 اینجا روزمرگی بانوی محله وازجنس همون مجله های قدیمه با همون حس وحال خوب و ساده از هنر،آشپزی،فرهنگ،روتین ،مسائل تربیتی،اجتماع صحبت میشه 📌اگر نظرتون روبیان کنید خوشحال میشم. 🍃ادمین @n1159n
مشاهده در ایتا
دانلود
💟 حمید داخل آشپزخانه روی صندلی نشسته بود ،وسط کارها دیدم صدای خنده اش بلند شد گفت میدونی همکارم چی پیام داده، گفتم« بگو ببینم چی گفته که از خنده غش کردی» گفت: من پیام دادم که ناهار فردا رو با خودم میارم خانمم زحمت کشیده برامون کتلت گذاشته رفیقم جواب داد خوش به حالت همین که خانمم به زور راضی شده من بیام کلاه مو باید بندازم هوا اینکه بخواد ناهار بزار و ساک ببنده پیشکش .جواب دادم« خوب من از دوست هایی که داری مطمئنم ,این طور سفرها خیلی هم خوبه روحیه آدم عوض میشه توی جمع دوستانه معمولاً خوش میگذره نشاطی که آدم میگیره حتی به خونه هم میرسه» حمید گفت: آره ولی بعضی خانم ها سخت میگیرن، تو فرق داری خودت همه وسایل رو هم آماده کردی. گفتم «آره همه چی براتون چیدم فقط یه سس مونده بی زحمت برو همین الان از مغازه سر کوچه بگیر تا من سفره شام را هم بندازم چند تا از این کتلت ها رو برای شام بخوریم» در حالی که از صندلی بلند می‌شد گفت آره دیگه من هم که عاشق سس، اصلاً بدون سس کتلت نمیچسبه. خیلی زود لباس هاشو پوشید و رفت من هم سفره شام را انداختم چند دقیقه بعد برگشت ولی سس نخریده بود. گفتم« پس چرا دست خالی برگشتی برای شام سس لازم داریم». گفت: مغازه همسایه بسته است باشه فردا موقع رفتن میخرم .گفتم« سس را هم برای شام امشب نیاز داشتیم هم برای فردا که میخوای با خودت ببری قم »جواب داد:( این بنده خود که اینجا مغازه زده اولین امیدش ما هستیم که همسایه این مغازه ایم ،تا جایی که ممکنه و ضرورتی پیش نیومده باید سعی کنیم از همینجا خرید کنیم). رفتارهای اینطوری را که می دیدم فقط سکوت می کردم، چند دقیقه طول می کشید تا حرف حمید را کامل بفهمم، خوب حس میکردم این جنس از مراقبه و رعایت روح بلند می خواهد که شاید من هیچ وقت نتوانم پابه‌پای حمید حرکت کنم. از کتاب شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر شهید 👇با من بمون بانو https://eitaa.com/banoo_mahaleh/3471310851C6309f6d13d
💟 توی همین چند باری که با داش علی بیرون رفته ایم با دقت به همه جا نگاه می کند و با تعجب به حرفهای آدم‌های توی سوپر و پارک گوش می کند پیرزن های مهربانی که خم می‌شوند و لپش را می کشند و چیزی می گویند که نمیفهمد یا بچه هایی که توی پارک کاری ازش می خواهند که نمی داند چیست. امروز عاقبت بچه ام طاقت نیاورد و با صداقت تاثیرگذاری پرسید :مامان زبونم رو چطوری بچرخونم که منم بتونم مثل اینا حرف بزنم. در حالی که خنده ام بند نمی آمد سعی کردم توضیح بدهم که فرایند زبان آموزی کمی پیچیده تر از چیزی است که فکر می‌کند. ولی ای کاش میشد آدم ها با حرکات مختلف زبانشان می توانستند به زبان های مختلف حرف بزنند. اگر میشد چی میشد !آن وقت شاید کلاس های تقویت زبان به جای کلمه و گرامر با ورزش دادن عضله و عصب پول در می آوردند .در خیالم مادری را تصور می کنم که به مسئول این کلاس ها می گوید «پسرم گوشه چپ بالای زبونش ضعیفه، چینی را خوب نمیتونه حرف بزنه میشه کاریش کرد؟»😅 کتاب دهکده خاک بر سر فائضه غفار حدادی (سفرنامه لوزان سوئیس)