هدایت شده از مدرسه نویسندگی مبنا
تو در جنگلهای ورزقان، در نقطه صفر مرزی چه کار میکنی مرد؟
صندلی نهاد ریاست جمهوری خار داشت که پشت آن ننشستی تا این شب عیدی، پیام تبریک برای این و آن ارسال کنی؟
میخواستی مثلا بگویی مردمی هستی؟
خب سوار تویوتا لندکروز ضدگلوله میشدی و چند نفر آدم را پیدا میکردی و از بینشان ردی میشدی و صدای شاتر دوربینها و تمام.
به جهنم که پیرمرد روستای دیزج ملک از زمان رضاخان تا الان، یک فرماندار را از هم نزدیک ندیده.
به جهنم که روستای کهنهلو به ورزقان یک جاده درست و حسابی ندارد.
به جهنم که روستای کیغول یک درمانگاه ندارد و همین ماه پیش زن جوانی، قبل از رسیدن به زایشگاه شهرستان، بچهاش سقط شد.
اقلا یک جای نزدیک با دسترسی هموار میرفتی سید!
عدل رفتی سراغ نقطهای که کل مملکت بسیج شدهاند برای پیدا کردنت؟
انصافت را شکر.
میگویند آنجا باران گرفته.
زیر باران دعا مستجاب است.
دعا کن برای خودت
دعا کن برای ما؛
پیرمرد روستای کهنهلو را که یادت نرفته؟
همان که هنوز یک فرماندار را هم از نزدیک ندیده؟
دعا کن سید!
شب عید است...
📝@nevisandegi_mabna
«بعدش چه میشود؟!»
این ترومای من است در اینجور حوادث. طرحوارهای قدیمی، قوی و ترسناک در ذهنم که حین رخداد هر حادثه ای، شروع میکند به طراحی جزییات جهان بعد از حادثه، در ذهنم.
یکبار آقاجون برایم از روزهای آخر حیات امام خمینی حرف میزد. میگفت: فکر اول و آخرمان، دغدغه روزو شبمان این بود که «بعد امام چه میشه؟ انقلاب چه میشه؟ نتیجه این همه خون و دل و زحمت ، چه بلایی قراره سرش بیاد»
تقصیر آقاجونم نبود که جزییات بزرگترین سوگ زندگی اش را بدون اینکه واوی جا بیندازد ، برای من نوزده_بیست ساله تعریف کرد و سانسوری هم نداشت.
من خودم سمج بودم و سوزنم توی این خاطرات گیر میکرد و تا ته هر ماحرایی را در نمیآوردم، ول کن نبودم.
عاقبت این کنجکاوی ها برای من شد؛ فوبیایی بزرگ از دنیای بعد از هر حادثه، بعد از هر سوگ.
من توی این لحظات ، از بعد از واقعه ها عمیقاً میترسم!
شاید شدیدترین وقتش را بعد از شهادت حاج قاسم تجربه کرده باشم. روزهایی که اولین بارداری ام را تجربه میکردم.
یکهو یک خلأ بزرگ در وجودم پیدا شد. یک سیاهی مملوء از چیزهای نامعلوم، پر از خالی...
هنوز هم میترسم.
حتی حالا که بزرگتر شدم، حتی حالا که بارها عالم بعد از سخت ترین وقایع را تجربه کرده ام. حتی حالا که سرم میشود، همه چیز میتواند ، خیلی سریع و تا حدی جبران شود و زمان، از حرارت دل های سوخته کم میکند.
هر چه بیشتر تجربه میکنم ، بیشتر میترسم.
برای من هیچ وقت حادثه ها تکراری نمیشود، تجربه زیسته شان از عذاب بارها تجربه کردن شان نمیکاهد. رفتارم را پخته تر نمی سازد، دلم را قرص تر نمیکند!
حالا که از عوالم بعد از خیلی از حوادث ، بهتر از قبل مطلعم، بیشتر از تجربه کردن دوباره شان وحشت دارم.
اما... هر سودا زدگی ای ، دارویی دارد که به تعدیل برساندش.
پیچیده ترین ترس ها هم، آرام و قرار میگیرد.
بعد از تمام حادثه های هولناک زندگیم ، همیشه آب خنکی پیدا میشود که عطشم را بگیرد و داغم را بخواباند.
و آن این است که سبب ساز خداست. جریان ساز خداست.
این شعار نیست که خدایی که امام خمینی ها را، حاج قاسم ها را به ما آدم ها میدهد، خدای روزهایی که آن ها نیستند هم هست.
خالق تمام این رویدادها و این عدم تعادل ها خداست و به تعادل رساندن شخصیت ها هم دست خود خداست.
نویسنده ی این همه اتفاق و صاحب قلمی که همه چیز را گاهی تلخ و گاهی شیرین، اما قشنگ کنار هم میگذارد، خداست.
هنوز هم میترسم، اما ازش شرمی ندارم.
حتی همین ترس هم، نوسانیست که خدا به زندگی های راکد مان میدهد. یک پله بالاتر میبرد از تعادل قبلیمان و جای مان میدهد، در تعادلی جدید. این ترس شرمی ندارد، بلکه قرار است آدم را بزرگتر کند!
#درد_دل
#سبب_ساز
#انتظار_سخت
@banoo_nevesht
بانونوشت!
«بعدش چه میشود؟!» این ترومای من است در اینجور حوادث. طرحوارهای قدیمی، قوی و ترسناک در ذهنم که حین ر
در لگد کوب حوادث جان دیگر یافتم
چون غبار از زیر پای کاروان برخاستم
@banoo_nevesht
ما سالهاست به وقت انتخابات، خیلی حرف های واقعی و راست نمیشنویم! از دوره آن روزهایی که حرف مسیول انقلابی ، عملش بود سالها و دهه ها گذشته.
ما در انتخابات شرکت میکردیم ، با امید ، سعی کردیم به بهترین هم رای بدهیم ، اما ته دلمان از اینکه توفیق خدمت داشته باشند خالی بود! ما از خدمت گذار بودن رجال انتخاباتی امید بریده بودیم!
سال ها بعد از سال ۹۶ شنیده بودم روحانی گفته بود، صادق ترین کاندیدای انتخابات، بینشان رییسی بود. اندک امیدی دویده بود توی رگ هامان، وقتی روحانی اینجور اعتراف کند ، یعنی هنوز هم بین رجال انتخاباتی، مرد پیدا میشود.
سال ۴۰۰ اما، یکی از شعارهای انتخاباتی ات چه بود؟
« تا پای جان برای ایران ؟!»
نه خوشم نیامد، شعارت زیادی انتخاباتی بود، زیادی با تجربه زیسته ما از مسیولین سیاسی این سالهای اخیر فاصله داشت.
با دلی کدر و بریده، با روانی پریشان، که هیچ ربطی به تو نداشت، و فقط از ینکه توام مثل باقی شوی اینطور شده بود، بهت رای دادم.
حالا خیره ام به مانیتور، به ماموریت نا تمام کاری ات ، به هلی کوپتر پودر شده ات... به اینکه با دستگاه، دنبال علایم حیاتی ات می گردند!
دل نا امیدم را تکان دادی، کدورتش را شستی.
کاری ندارم باقی شعارهات چقدر محقق شد مرد، قاضی خداست.
تو همین یک شعار را به عمل رساندی.
تو تا پای جان رفتی...
هنوز خبر اصلی نرسیده
همه از ده دقیقه پیش انالله زده اند و اسمت را گذاشتهاند شهید جمهور! عکست را گذاشتند کنار عکس رجایی .
رجایی دهه شصت، رییسی سده ۴۰۰ ؟!
چه کار کردی با قضاوت هامان سید؟
چه کردی با تجربه زیسته ی مان؟!
توی حرم امام رضا دارند گل های روز عید را جمع میکنند ، همان حرمی که خادمش بودی، متولیش بودی!
همان جا قول و قرار هات را با خدا گذاشتی نه؟
خدای ماهم، گل میچیند، با عیار ترین گلها را، برای خودش...
برای اینکه یاد ما بندازد، هنوز هم مثل تو هست!
@banoo_nevesht
چرا ماه های این سال اینقدر طولانی و پر حادثه اند؟
آن از فروردین
این هم از اردیبهشت....😭😭😭😭
چقدر متلک شنیدی!
چقدر به گوشت زدند که «بذارید امام رضا برای مردم بمونه...»
به خادمی ات
به سید محرومان و مظلومان بودنت
به گشت ارشاد مسیولینت... مدام نیش زدند.
تو ولی با خوب کسی معامله کردی
آغوش امام رضا نوش جانت سید...
شهادتت مبارک
😭😭😭😭😭😭😭😭
May 11
تو در نقطه ی صفر مرزی گم شدی؟ یا ما در خارج از مرز های انصافمان؟
تو بعد از این همه افترا و کنایه و تمسخر، بی آبرو شدی؟ یا ما که عقل می باختیم و بخشیش را باور میکردیم؟
تو عاقبت بخیر شدی یا ما؟ و وای به حال این دنیا و آن دنیای ما...!!
به تمام این سالها فکر میکنم. به ذرات شکر و خاک سنگی که باهم قاطی شده بود. به حقیقتی که بین روایت های جعلی گمشده بود و چشم های تار و پرده گرفته نمیدیدشان.
تمام این سالها، این فقط تو نبودی که با مسولیت هات امتحان میشدی! این ما بودیم که افکارمان قلقلک داده میشد و قضاوت هامان آزموده میشد!
میدانی ؟
من مظلومیت را در ساحت های مختلفی دیده بودم، ولی تو یک جور دیگری مظلوم بودی مرد. مظلومیتت هم، انگار مثل خونت، مثل مرامت از جدت بهت ارث رسیده بود. جدت باید حین نماز ، پر میکشید، تا ناشنواها و نابیناها بفهمند، اهل نماز بود. تو هم باید حین خدمت میرفتی تا نافهم ها بفهمند که حقیقتا خادم بودی!
خیلی از ما جماعت همینیم برادر. وقتی نعمت ، پیش چشممان خودش را می تاباند به وجودمان ، درکش نمیکنیم. کفران نعمت میکنیم و خدا از داشتنش محروممان میکند و آنوقت دوزاری های زنگار گرفته و کج مان جا می افتد، که نعمت از کفمان رفته...
حتی همین حالا که رفتی هم، هنوز تنمان گرم است و نمیفهمیم ضربه به کجای مان خورده، کدام استخوان ترک برداشته!
حتی همین حالا هم عرض تسلیت هایمان، یک عالم، اما و اگر دارد و بسیاری شرط و شروط!
هنوز هم بحث های انتخاباتی به راهست که بهتر از تو هم بود. اصلح تر از تو هم هست. متخصص تر از توام بود و به رای مردم نرسید!
حتی همین حالا هم!
تو اما هر چه بودی، ما نه، اما خدا که آگاه بود.
و تو به این دلخوش بودی.
گوشت نه از دهان طعن مردم ، که از جای دیگری میشنید.
چشمهات، نه بی وفایی خودی و غریبه را، که جای دیگری را میدید.
دلت با مردم عهد میکرد اما به خدا امید میبست.
تو وفا را از کس دیگری انتظار داشتی. نه از ما!
بریده از خلق، دلبسته به خالق....
هرچه کاستی داشتی یا نداشتی ، به این خلوص نیتت در...
معیشت مردم رونق نگرفت؟ به درس ها و رزقهای اخلاقی ای که بهمان دادی در...
خدمتت به پایان نرسید؟ به تا ابد برای مردم ماندنت در...
به اعتمادی که در دل مستضعفان کاشتی در...
دعا کن برای ما
لکه های عمیقی از ساده لوحی سیاسی ، مانده بر تن برخی هامان...
برای دنیای بعد از خودت دعا کن... برای مسیولین بعد از خودت... برای بذر های امیدی که تازه کاشته شده... و برای تازه یتیم شده ها...
@banoo_nevesht
«هرچه بغض دارید، جمع کنید و برمصیبت حسین بگریید.»
خدا نکند که در مصیبتها، نعمت اشک را از آدم بگیرند! بغض روی هم متراکم میشود توی گلو، سینه سنگین، روح ضیق شده و فشرده و در تنگنا...
درونگرا هم که باشی مثل من، کلام هم به زور یاری میکند که در بیاید از گلو و راهش را باز کند. همه چیز انگار در زمان می ایستد، حتی خود دقیقه ها و ثانیه ها. حبس میشوی در زمان، بی که کاری از دستت برآید، بی که حرکتی داشته باشی و از سکون نجات پیدا کنی، انگار دست بسته و اسیر. اینجور وقتها خیلی سخت میگذرد، خیلی...
اما اگر غم، برای هر آدمی در دنیا بن بست داشته باشد، برای شیعه ندارد! بیخود نگفتهاند که هر گاه کولههاتان از مصیبت سنگین شد و قامتتان خم، سیل سلام بر حسین را جاری کنید بر لبهاتان. چنگ بیندازید به فرازهای زیارت عاشورا.... « و جلت و عظمت مصیبته، بک علینا و علی جمیع اهل الاسلام..... وفی السموات علی جمیع اهل السموات...»
هیچ مصیبتی، هیچ غمی در این جهان، از غم حسین بالاتر نیست.
روضهی حسین، دوای بیماریهایِ روح شیعه است. کورترین گرههای گلو را باز میکند، سنگترین بغضها را از هم میپاشاند!
غم حسین، این غم با شکوه، گرد نسیان می پاشاند روی مصیبتهای غیر خودش، گردن آدم صاف میشود، سر رو به بالا. غمی که رویِ آدم را به آسمان برگرداند، غمِ قدرتمندی است، هر چقدر هم سنگین، آدم را از هم به در نمیکند. انسان از درون فرو نمی پاشد. که برعکس! اجزاء جوارح و جوانح را بیشتر به هم گره میزند. منسجم تر، محکمتر، با صلابت تر...
بغض نترکیده ای اگر دارید، خود را بسپارید به روضهی کربلا. از دم اشک میشوید و گریه، مسکن دردهاست. شویندهی قلبها و بینا کنندهی چشمهاست.
@banoo_nevesht
این گوشه نشسته ایم و منتظریم که سید را بیاورند، خانه ی ابدی اش.
اصلش اینجا خانه ی همه ی مان است. چه مجاور باشیم چه نه. یک گوشه ای از خاک ایران هست، که سندش، به نام همه مان هست.
شیعه توی ایران، غربت و بی خانمانی نمیبینید. پناه دارد.
برخی هامان را توی آغوشش ، آرام میکند و برخی دیگر مثل سید را، سنجاق سینه اش میکند و همیشه اینجا نگهش میدارد.
@banoo_nevesht