#خلوت_خاطره_ها 🌸
.
#خدا_حافظ_ای_داغ_بر_دل_نشسته...💔
.
.
سرم گيج ميرفت...
احساس کردم حرفی که عباس قبل سفر بهم زده...
اتفاق افتاده و...
ديگه نميتونم ببينمش...💔
تازه فهميدم...
.
#آمد_به_سرم_از_آن_چه_میترسیدم...
.
با دست کوبيدم به شيشه هليکوپتر که در حال فرود اومدن بود...
جمعيت سياه پوشو میدیدم...
سلما دخترم،با دسته گلی جلوتر از بقیه بود...
اونجا بود كه يقين كردم...
.
#يگانه_سایه_ی_روی_سرم_رفت..💔
.
از هواپیما که پايين اومدم...
انگار همه زمين رو شانه هام آوار شده باشه...
پاهام نای حرکت نداشت...
افتادم رو زمين...
ياد حرفای عباس افتادم...
"تو باید مررررد باشی ملیحه...💕"
پا شدم...کفشامو درآوردم و...
دنبال عکسش تو جمعيت میگشتم...
عباس حالا شده بود...
فقط عکسی ميون جمعيت...💔
حضرت امام(ره) فرموده بودن...
"خاکش نکنيد تا خانومش بياد...💕"
سه روز نگهش داشته بودن تا من برگردم...
حالا برگشته بودم و بايد...
رو دست مردم ميديدمش...💔
حالم قابل وصف نبود...
حال آدمی که...
عزيزشو...❤
از دست بده چطوره...؟!💔
تو شلوغی تشييع جنازه نتونستم ببينمش...💔
روز شهادتش عيد قربان بود...
عباس سرم کلاه گذاشته بود...💔
منو فرستاد خونه خدا و خودش رفت پيش خدا...💔
اصرار کردم که تو سردخونه ببينمش...💕
قبول نميکردن ولی بالاخره گذاشتن...
تبسمی رو لباش بود...❤
صورتشو بوسيدم...❤
بعد این همه سال هنوز سرديشو حس ميکنم...
دلم میخواست کسی اونجا نبود...
تا کنارش دراز بکشم و...
تا قيام قيامت باهاش حرف بزنم…❤
.
(همسر شهید #عباس_بابایی)
.
#پ_ن:
او رود جنون بود که دریا میشد…
با بیرق آسمان بر پا میشد…
پرواز اگر نبود،معلوم نبود…
این مرد چگونه در زمین جا میشد...
#شهید_عباس_بابایی
@banooo_salam