بچه ها وقتی از شهدا و روایت فتح میشنیدند، به پهنای صورتشان اشک میریختند. برنامهها اجباری نبود، اما اکثریت با اشتیاق شرکت میکردند. این حس خوبی به آدم میداد. 🌟 اعمال امداوود را تا آخر انجام میدادند و با هم نماز جماعت میخواندند. 🕌
در روز سوم، هنگامی که بچهها آماده میشدند به خانههایشان برگردند، فضای مسجد پر از احساسات متناقض بود. دلتنگی و شادی در چهرهها موج میزد. اولیا در خارج از مسجد منتظر بودند و برخی خواستار بازگشت سریع فرزندانشان بودند. با دسته های گل برای نازپرورده هاشان تبریک میگفتند؛ تبریکی برای پاک شدن و عهد بستن دوباره با خدا. 🌹
اما دخترانشان همچنان در حال هوای خودشان در گوشهای نشسته بودند، آخرین خوراکیهایشان را میخوردند و با شوق به موهای بافته شده خود پنس ستاره میزدند. گاهی به هم کمک میکردند پتو ها را تا کنند ،مشخص بود در خانه فقط درس میخواند ،اما گپ و گفتهای دوستانهشان ادامه داشت و اینگونه بود که آخرین لحظات اعتکاف، به خاطراتی شیرین مبدل میشد. 💫
دلم برایشان تنگ میشود؛ برای آن صفا و پاکی، برای آن شور و عشق، برای آن همدلی و مهربانی. آری، آن سه روز، در خاطرههایمان جاودانه شد.
🧕❤️#بهلولی
🌺@banooye_pishro_nkh🌺