💍💞💍
💞💍
💍
#رمان_واقعی_عاشقانه_مذهبی💑
ما ثابت میکنیم مذهبیا عاشقترن👌
#رمان_اینک_شوکران 📚
#قسمت_هفدهم🎬
با پدرم صحبت کردم گفتم منوچهر اینطوري میگه...
گفتم: "اگر ما رو نبره بعد شهید شه، شما تاسف نمیخورید که کاش میذاشتم زن و بچش بیشتر کنارش بمونن؟"
بابا علی رو بغل کرد و پرسید: (علی جان دوست داري پیش بابایی باشی؟)
علی گفت: "آره، من دلم براي باباجونم تنگ میشه."
علی رو بوسید، گفت: "تو که این همه پدر ما رو در آوردي اینم روش خدا به همراهتون برید ."
صبح زود راه افتادیم...
《هنوز نرسیده قالشان گذاشته بود.
به هواي دو سه روز ماموریت رفته بود و هنوز بر نگشته بود. آقاي موسوي و خانمش دو سه روز بعد از رفتن منوچهر رفتند تهران.
با علی تنها مانده بود توي شهر غریب کسی را آنجا نمیشناختند. خیال کرده بود دوري تمام شده...
اگر هرروز منوچهر را نبیند، دو سه روز یک بار که میبیند...》
شهر خلوت بود. خود دزفولی ها همه رفته بودن. یک ماهی می شد که منوچهر نیومده بود. با علی توي اتاق پذیرایی بودیم که از حیاط صدایی اومد. از پشت پرده دیدم سه چهار تا مرد توی حیاط هستن.
از بالا هم صداي پا میومد. علی رو بردم توي اتاقش،در رو قفل کردم. تلفن زدم به یکی از دوستای منوچهر و جریان رو گفتم. یه اسلحه توي خونه نگه می داشتم. برش داشتم و اومدم برم اتاق پذیرایی که من رو دیدن...
گفتن: "حاج خانم شما خونه اید؟ در رو باز کنید ".
گفتم: "ببخشید، شما کی هستید؟"
یکیشون گفت: "من صاحب خونه ام".
گفتم: "صاحب خونه باش. به چه حقی اومدید اینجا؟"
گفت: " دیدم کسی خونه نیست، اومدم سر بزنم".
میخواست بیاد تو داشت شیشه رو میشکست اسلحه رو گرفتم طرفش گفتم: "اگه کسی پاشو بذاره تو میزنم".
خیلی زود دو تا تویوتا از بچه هاي لشکر اومدن. هر پنج تاشون رو گرفتن و بردن. به منوچهر خبر رسیده بود وقتی فهمیده بود اومدن توي خونه، قبل از اینکه بیاد، رفته بود یکی زده بود توي گوش صاحب خونه...
گفته بود: "ما شهر و زندگی و همه چیزمون رو
گذاشتیم، زن و بچه هایمون رو آوردیم اینجا، اونوقت تو که خونوادت رو بردي جاي امن اینجوري از ما پذیرایی میکنی؟"
#ادامه_دارد...
📖به روایت همسر شهید منوچهر مدق
✍نویسنده:مریم برادران
💐السَّلَامُ عَلَى رَبيعِ الاَنامِ وَ نَضْرَةِ الْأَيَّام💐
🌸🌸🌸
@banooyebasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤍💎 السلام علیک یا بقیه 💎🤍
خدا کند که کمی از رُخَش به ما برسد ❤️
برای قلبِ مریضم کمی دَوا برسد... 🦋
خدا کند که در این روزگار وانفسا 😔
خبر زِ مهدیِ روحي لَهُ الفِداٰ برسد ♥️
العجلمولایغریبم 🍃
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💚
#التماس_دعای_فرج 🤲
#منتظران_ظهور 💚
🌸🌸🌸
@banooyebasir
سکوت و لبخند ،
دو ابزار قدرتمندند.
لبخند راهی است ،
برای حل بسیاری از مشکلات .
سکوت روشی است ،
برای اجتناب از بسیاری از مشکلات …
🌸🌸🌸
@banooyebasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : دعای حضرت فاطمه (سلاماللهعلیها) در حق گناهکاران امت
👤 #حجت_الاسلام_والمسلمین_میرهاشم_حسینی
💠سمت خدا ، به مابپیوندید
🌸🌸🌸
@banooyebasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تربیت فرزند با ارائهی نقشهای متفاوت زن و شوهر
🔰 #استاد_پناهیان
🌸🌸🌸
@banooyebasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥شوری چشم و چشم زخم
💠 راههای برطرف کردن اثر آن
🎤 حاج آقا عالی
پیشنهاد دانلود
🌸🌸🌸
@banooyebasir
💝💝💝💝
#همسرداری
✔️ رازهایی برای ارتباط بهتر با خانواده همسر
4⃣ ملاقات های تان را کوتاه اما شیرین کنید
هرچه بیشتر کنار خانواده همسرتان باشید احتمال ایجاد اصطکاک بیشتر می شود اگر حس گردید فضای اتاق صمیمانه نیست بدون آنکه به روی خود بیاورید به آرامی اتاق را ترک کنید این کار شما از وقوع احتمالی تنش پیشگیری می نماید و در عوض کمک به خانواده همسرش در کارهای خانه به بهبود روابط شما و آنها کمک زیادی میکند
5⃣ کارت تبریک و هدیه دادن فراموش نشود
مناسبت ها را یادداشت کنید و با تهیه کارت قشنگ یا هدیه کوچک دلیل اعضای خانواده همسرتان را به دست بیاورید
6⃣ بخشی از تعطیلات را در کنار آنها بگذرانید
اگر در طول تعطیلات به خانواده همسرتان سر نزنید و آنها را تنها بگذارید این حس به آنها القا میشود که شما فرزندانشان را دزدیده اید حتی اگر به خودتان هم خوش نمی گذرد به خاطر همسرتان بخشی از تعطیلات را در کنار خانواده و پاشید و با خوشرویی تلاش کنید به همه خوش بگذرد
کتاب
#رازهایتسخیرقلبهمسر
نویسنده: مسلم داودی نژاد
🌸🌸🌸
@banooyebasir
🍀🍁🍀🍁
🌺 تلنگر
گفتم : چرا انقد سختی رو باید تحمل کنم؟
گفت : «انَّ مع العسر یسرا»
قطعا به دنبال هر سختی، آسانیست (انشراح،6)
گفتم : اخه دیگه خسته شدم !
گفت : «لاتـقـنطوا من رحمة الله»
از رحمت من ناامید نشو (زمر،53)
گفتم : من میدونم که تو منو فراموش کردی
گفت : «اذکرونی اذکرکم»
منو یاد کن تا یادت باشم
گفتم : خب تا کی باید صبر کنم؟
گفت : « وَ ما یدریک لَعلَّ السّاعة تکون قریبا»
تو چه میدانی، شاید موعدش نزدیک باشد.(احزاب،63)
گفتم : الهی و ربّی من لی غیرک
(خدایا آخه من غیر تو کیو دارم؟!)
گفت : «الیس الله بکاف عبده»
مگه من برای تو کافی نیستم؟(زمر،36)
♻️ زیاد وقت نمیبره حتما بخونید .
😊😊😊
🌸🌸🌸
@banooyebasir
4_5940792269836651432.mp3
12.42M
#مادری_از_عرش ۱۲
#استاد_شجاعی
#استاد_رائفی_پور
➖تنها یک راز است ،
➖تنها یک سرّ است ،
☜همان " سرّالمستودع فیها " که همه هزاران بار شنیدهایم و خواندهایم ،
که اگر دنیا آن را نفهمد و بسمت آن نیل نکند؛
مقام مدیریتی ( عرشی ) حضرت زهرا سلاماللهعلیها ، را نخواهد شناخت ،
✧و هیچ تغییری در احوال عالم ، رخ نخواهد داد!
آیا دنیا
آیا بشر
آیا مردم ، این راز را فهمیده؟
و بسمت آن در حال حرکت اند؟
🌸🌸🌸
@banooyebasir
💍💞💍
💞💍
💍
#رمان_واقعی_عاشقانه_مذهبی💑
ما ثابت میکنیم مذهبیا عاشقترن👌
#رمان_اینک_شوکران 📚
#قسمت_هجدهم
شام می خوردیم که زنگ زد اف اف رو برداشتم
گفتم: " کیه؟"
گفت: "باز کنید لطفا".
گفتم: "شما؟"
گفت: "شما؟"
سر به سرم میذاشت! ی سطل آب کردم، رفتم بالاي پله ها...
گفتم: " کیه؟"
تا سرش رو بالا گرفت که بگه منم،آب رو ریختم روي سرش و بدو بدو اومدم پایین!!! خیس آب شده بود...
گفتم: "برو همون جا که یک ماه بودي".
گفت: "درو باز کن جان علی جان من".
از خدام بود ببینمش در رو باز کردم و اومد تو سرش رو با حوله خشک کردم براش تعریف کردم که تو رفتی، دو سه روز بعد آقای موسوي و خانمش رفتن و این اتفاق افتاد...
دیگه ترسیده بود هر دو سه روز میومد یا اگه نمیتونست بیاد زنگ میزد...
《شاید این اتفاق هم لطف خدا بود او که ضرري نکرد منوچهر که بود، چیزي کم نبود. فکر کرد اگر بخواهد منوچهر را تعریف کند چه بگوید؟
اگر از دوستان منوچهر می پرسید میگفتند "خشن وجدي است."
اما مادر بزرگ می گفت: "منوچهر شوخی را از حد گذرانده."
چون دست مینداخت دور کمرش و قلقلکش می داد وسر به سرش میذاشت. مادر بزرگ میگفت: "مگه تو پاسدار نیستی؟ چرا انقدر شیطونی؟! پاسدارا همه سنگین و رنگینن".
مادر بزرگ جذبه ي منوچهر را ندیده بود و عصبانیتش را، وقتی تا گوشهاش سرخ می شد. فرشته تعجب می کرد که چه طور
می تواند اینقدر عصبانی شود و باز سکوت کند و چیزی نگوید، شنیده بود سیدهای حسینی جوشی اند، اما منوچهر اینطور نبود...》
پدربزرگ منوچهر سید حسینی بود. سالها قبل باکو زندگی می کردن. پدر و عموهاش همون جا به دنیا اومده بودن. همه سرمایه دار بودن و دم و دستگاهی داشتن، اما مسلمنها بهشون حق سیدی میدادن. وقتی اومدن ایران، بازم این اتفاق تکرار شده بود. به پدربزرگ بر می خورد و شجره نامش رو میفروشه. شناسنامه هم که میگیره، سید بودنش رو پنهان میکنه. منوچهر راضی بود از این کار پدربزرگ. می گفت: "یه چیزهایی باید به دل ثابت بشه، نه به لفظ".
#ادامه_دارد...
📖به روایت همسر شهید منوچهر مدق
✍نویسنده:مریم برادران
🌼✨همانا برترین کارها،
کار برای امام زمان است✨🌼
🌸🌸🌸
@banooyebasir
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمان
مۍنـــویــسم زتـوڪہ
دار و نـدارم شـده اۍ
بـیقرارتـــ شدم و
صبـرو قــرارم شده اۍ
مـن ڪہ بیتاب توأم
اۍ همہ تاب وتبم
تو همہ دلخوشۍ
لیل ونهارم شده اۍ
السلام علیک یا ابا صالح المهدی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#التماس_دعا_برای_ظهور
🌸🌸🌸
@banooyebasir
گویند درود صبح
طلایی ترین کلیـد
برای ورود بـه قلب هاست
پس صمیمی ترین درود
تقدیم به شما مهربان ها
صبحتون بخیر🌺❤️
🌸🌸🌸
@banooyebasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : راه رسیدن به بهترین تقدیرات
👤 #حجت_الاسلام_والمسلمین_فرحزاد
💠سمت خدا ، به مابپیوندید
🌸🌸🌸
@banooyebasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 #ایام_فاطمیه
♨️حکمت سکوت حضرت علی(ع) نسبت به هتک حرمت حضرت فاطمه(س)
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤 #آیت_الله_بهجت
🌸🌸🌸
@banooyebasir
✅تلنگر
✍دیروز می توانست پایان زندگی من باشد. پس امروز که زنده ام لطفی از جانب خداوند است. در حقیقت دیدن هر روز، لطفی از جانب اوست. خدایا تو را شاکرم به خاطر امروزم که به من عطا فرمودی.
رسول گرامی اسلام (صليالله عليه و آله) می فرمایند: آدم شكرگزار چهار علامت دارد:
1⃣ در وقت نعمت شاكر است
2⃣ هنگام بلا صابر است
3⃣ به قسمت خدا قانع است
4⃣تنها خدا را ستايش می کند.
📚تحفالعقول، ص 21
🌸🌸🌸
@banooyebasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نکاتی دربارهی خوش اخلاقی در زندگی مشترک
🔴 #استاد_عباسی
🌸🌸🌸
@banooyebasir