#خاکهاينرمکوشک🪴
#ادامهقسمتچهلچهارم🪴
🌿﷽🌿
از جام تکان نخوردم.داشت نگاهم می کرد.حتماً منتظر بود پی دستور بروم. هر کدام از حرفهاش، یک علامت بزرگ
سؤال بود تو ذهن من. گفتم: «معلوم هست می خواي چکار کنی حاجی؟»
به ناراحتی پرسید:«شنیدي چی گفتم؟»
«شنیدن که شنیدم، ولی...»
آمد تو حرفم.گفت: «پس سریع انجام بده.»
کم مانده بود صدام بلند شود.جلوي خودم را گرفتم. به اعتراض گفتم: «حاج آقا! اصلاً حواست هست چی داري می
گی؟»
امانش ندادم و دنبال حرفم را گرفتم: «این کار، خودکشیه، خودکشی محض!»
«شما به دستور عمل کن.»
هر چه مسأله را بالا و پایین می کردم با عقلم جور در نمی آمد.شاید براي همین بود که زدم به آن درش، تو
چشمهاش نگاه کردم و گفتم:«این دستور خودکشی رو به یکی دیگه بگو.»
«این دستورو به تو دادم، تو هم وظیفه داري اجرا کنی و حرف هم نزنی.»
لحنش جدي بود و قاطع.او هم انگار زده بود به آن درش. تا آن لحظه همچین برخوردي ازش ندیده بودم و حتی
نشنیده بودم.تو بد شرایطی گیر کرده بودم. چاره اي جز انجام دستور نداشتم. دیگر لام تا کام حرفی
نزدم سینه خیز راه افتادم طرف نوك ستون.آن جا بلند شدم و برگشتم سمت راست. شروع کردم به شمردن
قدمها:«یک، دو، سه، چهار و...»
با وجود مخدوش بودن فکر و ذهنم، سعی کردم دقیق بشمارم.سر بیست و پنج قدم، ایستادم.علامتی گذاشتم و
آمدم سراغ گردان. همه را پشت سر خودم آوردم تا پاي همان علامت.به دستور بعدي اش فکر کردم.
«رو به عمق دشمن، چهل متري می ري جلو.»
با کمک فرمانده گروهانها و فرمانده دسته ها، گران را حدود همان چهل متر، بردم جلو.یکدفعه دیدم خودش
آمد.سید و چهار، پنج تا آرپی چی زن دیگر همراهش بودند.
رو کرد به سید " 1 ". و پرسید:«حاضري براي شلیک.»
«بله حاج آقا.»
«به مجردي که من گفتم االله اکبر، شما رد انگشت من رو بگیر و شلیک کن به اون طرف»
پیرمرد انگار ماتش برده بود.آهسته و با حیرت گفت: «ما که چیزي نمی بینیم حاج آقا! کجا رو بزنیم؟!»
«شما چکار داري که کجا بزنی؟ به همون طرف شلیک کن دیگه.»
به چهار، پنج تا آرپی زن دیگر گفت:«شما هم صداي تکبیر روکه شنیدید، پشت سر سید به همون روبرو شلیک
کنید.»
رو کرد به من و ادامه داد:«شما هم با بقیه بچه ها بلافاصله حمله رو شروع می کنید.»
پاورقی
-1 پیرمردي بود از خراسان که در شلیک و هدفگیري با آرپی چی، مهارت زیادي داشت]
من هنوز کوتاه نیامده بودم.به حالت التماس گفتم:«بیا برگردیم حاجی، همه رو به کشتن می دي ها!»
خونسرد گفت: «دیگه از این حرفهاش گذشته.»
رو کرد به سید آرپی چی زن.
«آماده اي سیدجان.»
«آماده ي آماده»
«از ضامن خارج کردي؟»
«بله حاج آقا.»
سرش را بلند کرد رو به آسمان. این طرف و آن طرفش را جور خاصی نگاه کرد. انگار دعایی هم زیر لب خواند.یکهو
صداي نعره اش رفت به آسمان.
«االله اکبر.»
طوري گفت که گویی خواب همه ي زمین را می خواست بریزد به هم. پشت بندش سید فریاد زد:«یا حسین.»
و شلیک کرد.گلوله اش خورد به یک نفر بر که منفجر شد و روشنایی اش منطقه را گرفت.بلافاصله چهار، پنج تا
گلوله ي دیگر هم زدند و پشت بندش، با صداي تکبیر بچه ها، حمله شد.
دشمن قبل از اینکه به خودش بیاید، تار و مار شد.بعضی ها می خواستند دنبال عراقی ها بروند، عبدالحسین داد
زد:«بگردید دنبال تانکهاي «72 -T«، ما این همه راه رو فقط به خاطر اونا اومدیم.»
بالاخره هم رسیدیم به هدف.وقتی چشمم به آن تانکهاي پولادین افتاد، از خوشحالی کم مانده بود بال در بیاورم.
بچه ها هم کمی از من نداشتند. تو همان لحظه ها، از حرفهایی که به عبدالحسین زده بودم، احساس پشیمانی می
کردم.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
🌹 با ما همراه باشید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1297023018Cec154516f5
قسم به ساحل چشمان ابریات عمریست
به لطف بارش چشم شماست گریانیم
و گرنه مثل بیابان خشک دلهامان
فقیر روزی این سفره های بینانیم
از این که بار غم مادر تو را دنیا
به دوش برد، ولی خم نگشت حیرانیم
به انتقام غم صورت کبود بیا
که ما کنار شما پیرو شهیدانیم
🏴 #ایام_فاطمیه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#التماس_دعا_برای_ظهور
🌹 با ما همراه باشید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1297023018Cec154516f5
#السلام_حضرٺ_عشق❤️
یڪ روز رسیدن بہ تو،رؤیاے من این اسٺ
هربار فقط از تو تمناے من این اسٺ
اےڪاش بہ دستٺ برسد عرض سلامم
یڪ عمر از این حنجره آواے من این اسٺ
#صبحم_بہ_نام_ارباب🌤
#صبحتون_حسینی ⛅️
🌹 با ما همراه باشید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1297023018Cec154516f5
❤️💚ﺣﺎﻟﻤﺎﻥ ﺑﻬﺘﺮ ﻣﯽ ﺷود
ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ زیباتر ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﺑﻪ ﺷﺮﻃﯽ ﮐﻪ یاﺩﻣﺎﻥ ﻧﺮﻭﺩ
ﺟﺰ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ
ﺑﺮﺍﯼ ﺩیگرﺍﻥ ﻫﻢ
ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﺩﺍﺷﺘﻪ باشیم
سلام صبحتون بخیر
🌹 با ما همراه باشید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1297023018Cec154516f5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بهترین هدیه برای امام زمان علیهالسلام
👤آیتالله ناصری
🌹 با ما همراه باشید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1297023018Cec154516f5
💞💞💞💞💞
تنها کسی که می تونه باعث موفقیت
و یا شکست تو بشه خودت هستی!💁♂
خودت رو تشویق کن..👏
هر لحظه خودت رو تشویق کن.
برای هرکار کوچک و بزرگی به خودت انرژی بده که موفق خواهی بود.
#انگیزشی
🌹 با ما همراه باشید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1297023018Cec154516f5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 هنر حرف زدن با خدا
🎙 #استاد_عاملی
🌹 با ما همراه باشید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1297023018Cec154516f5
مراقب باشین پشت سد بهونههای
ذهــــن منطقیتون گیــر نکنیـــن⛔️
ذهنتون دوست داره شما رو تو وضعیت
موجود نگه داره و برای این کار دست به
هر کاری میزنه و هزارویک بهونه براتون
جور میکنه، گول نخورین💜
🌹با ما همراه باشید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1297023018Cec154516f5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ خرچنگ نخور !
#احکام_به_زبان_ساده
#علی_زکریایی
#بیناشو
🌹با ما همراه باشید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1297023018Cec154516f5
مداحی_آنلاین_قیام_یک_نفره_استاد_ماندگاری.mp3
4.85M
🏴 #ایام_فاطمیه
♨️قیام یک نفره
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام #ماندگاری
🌹با ما همراه باشید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1297023018Cec154516f5
Shab1Fatemieh1-1402[01].mp3
13.71M
▪️گر نگاهی به ما کند زهرا (روضه)
🎙بانوای: حاج میثم مطیعی
#فاطمیه
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
🖤 با ما همراه باشید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1297023018Cec154516f5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅️ #آسمانی زندگی کنیم
✅ از امشب حرم شما خانه ماست
❌ تو #حرم کس غر نمی زنه
#روانشناسی
#مشاوره
#دکتر_سعید_عزیزی
🖤 با ما همراه باشید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1297023018Cec154516f5
#خاکهاينرمکوشک🪴
#ادامهقسمتچهلچهارم🪴
🌿﷽🌿
افتادیم به جان تانکها.تو آن بحبوحه، عبدالحسین رو کرد به سید و گفت: «نگاه کن سید جان، این همون «72 -T «
هست که می گن گلوله به اش اثر نمی کنه.»
و یک آرپی چی زد به طرف یکی شان که کمانه کرد.بچه هاي دیگر هم همین مشکل را داشتند. کمی بعد آمدند
پیش او.به اعتراض گفتند:«ما می زنیم به این تانکها، ولی همه اش کمانه می کنه، چکار کنیم؟»
به شوخی و جدي گفت:«پس خداوند عالم شما روساخته براي چی؟ خوب بپر بالاي تانک و نارنجک بنداز تو
برجکش، برو از فاصله ي نزدیک بزن به شنی اش.»
خودش یک آرپی چی گرفت و راه افتاد طرف تانکها.همان طورکه می رفت. گفت:«بالاخره اینها رو باید منفجر کنیم،
چون علیه اسلام جمعشون کردن این جا.»..
آن شب، دو گردان زرهی دشمن را کاملاً منهدم کردیم.وقتی برگشتیم دژ خودمان، اذان صبح بود.
نماز را که خواندیم، از فرط خستگی، هرکس گوشه اي خوابید.من هم کنارعبدالحسین دراز کشیدم.در حالی که به
راز دستورهاي دیشب او فکر می کردم، خوابم برد.
از گرماي آفتاب، از خواب بیدار شدم. دو، سه ساعتی خوابیده بودم. هنوز احساس خستگی می کردم که عبدالحسین
صدام زد. زود گفتم: «جانم، کار داري باهام؟»
به بغل گردنش اشاره کرد و مثل کسی که دارد می کشد، گفت: «اینو بکّن.»
تازه متوجه یک تکه کلوخ شدم، چسبیده بود به گردنش، یعنی توي گوشت و پوست فرو رفته بود! یک آن ماتم
برد.با تعجب گفتم:«این دیگه چیه؟»
گفت: «ازبس که خسته بودم هواي زیر سرم رو نداشتم، این کلوخه چسبیده به گردنم و منم نفهمیدم، حالا هم به
این حال و روز که می بینی در اومده.»
به هر زحمتی بود، آن را کندم.دردش هم شدید بود، ولی به روي خودش نیاورد. خواستم بلندشوم، یکدفعه یاد
دیشب افتادم؛ گویی برام یک رؤیاي شیرین بود، یک رؤیاي شیرین و بهشتی.
عبدالحسین داشت بلند می شد، دستش را گرفتم.صورتش را برگرداند طرفم. تو چشمهاش خیره شدم.من و منی
کردم و گفتم:«راستش جریان دیشب برام سؤال شده.»
«کدام جریان؟»
ناراحت گفتم:«خودت رو به اون راه نزن، این بیست و پنج قدم به راست و چهل متر به جلو، چی بود جریانش؟»
از جاش بلند شد.
«حالا بریم سید جان که دیر می شه، براي این جور سؤال و جوابها وقت زیادي داریم.»
خواه ناخواه من هم بلند شدم، ولی او را نگه داشتم.گفتم:«نه، همین حالا باید بدونم موضوع چی بود.»
از علاقه ي زیادش به خودم خبر داشتم، رو همین حساب بود که جرأت می کردم این طور پافشاري کنم.آمد چیزي
بگوید که یکدفعه حاج آقاي
ظریف " 1 ". پیداش شد.سلام و احوالپرسی گرمی کرد و گفت: «دست مریزاد، دیشب هم گل کاشتین!»
منتظر تکه، پاره هاي تعارف نماند.رو به من گفت: «بریم سید»
طبق معمول تمام عملیاتهاي ایذایی، باید می رفتیم دنبال مجروح یا شهدایی که احتمالاً جا مانده بودند.از طفره
رفتن عبدالحسین و جواب ندادنش به سؤالم، حسابی ناراحت شده بودم.دمغ و گرفته گفتم: «آقاي برونسی هست،
با خودش برو.»
عبدالحسین لبخندي زد و گفت:«اون جاها رو شما بهتر یاد داري سید جان، خوبه که خودت بري.»
«نه دیگه حاج آقا!حالا که ما محرم اسرار نیستیم، براي این کار هم بهتره که نریم.»
ظریف آمد بین حرفمان.به ام گفت: «حالا من از بگو، مگوي شما بزرگوارها خبر ندارم، ولی آقاي برونسی راست میگه.»
تا حرفش بهتر جا بیفتد، ادامه داد:«تو که می دونی وقتی نیرو تو خطر می افته، حاجی خیلی حساس می شه و
موقعیت محل تو ذهنش نمی مونه؛ پس بهتره تا دیر نشده، زود راه بیفتی که بریم.»
دیگرچیزي نگفتم.ظریف راه افتاد و من هم پشت سرش.
خود ظریف نشست پشت «پی ام پی»، من هم کنارش.دو، سه تا «پی ام پی» دیگر هم آماده ي حرکت بودند.سریع
راه افتادیم طرف منطقه ي عملیات.
رسیدیم جایی که دیشب زمینگیر شده بودیم.به ظریف گفتم:«همین
پاورقی
-1 روحانی گرانقدري که مسؤول زرهی تیپ بود، و بعدها وجود شریفش به خیل شهیدان پیوست؛ روحش شاد]
جا نگهدار.»
نگه داشت.پریدم پایین. رو برومان حلقه -حلقه، سیم خاردار و موانع دیگر بود.ناخودآگاه یاد دستور عبدالحسین
افتادم.
«بیست و پنج قدم می ري به راست.»
سریع سمت راستم را نگاه کردم. بر جا خشکم زد!
کمی بعد به خودم آمدم. بی اختیار شروع کردم به قدم زدن و شمردن قدمها. شماره ها را بلند و بی پروا می گفتم.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
🖤 با ما همراه باشید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1297023018Cec154516f5
#صبحتبخیرمولایمن
▪️سلام شهسوار زهرایی،
مهدی جان
گل را آب میدهند تا
عطرافشانی کند،
زندگی بخشد
و امید بیافریند ...
آخر یاس معطر پیامبر را
با سیلی نامحرمان چکار ؟
بازآی ای امید غریبان تنها ...
بازآی و با گامهای حیدریات
لرزه بر
شبنشینان سقیفه بیفکن▪️
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـرج
#التماس_دعا_برای_ظهور
#ایامفاطمیهتسلیت
🖤 با ما همراه باشید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1297023018Cec154516f5
#قرار_عاشقی
#سلام_اربابم_حسین
مرا ڪہ هر نفسم غیر عشق بر لب نیسٺ
بہ سینہ جز غم دلدار و ذڪر یارب نیسٺ
دلم گرفتہ دوباره بہ یاد ڪرب وبلا
شبی ڪہ بی روضہ سر شود، شب نیسٺ
#صلی_علیک_یا_ابا_عبدالله
🖤 با ما همراه باشید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1297023018Cec154516f5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🥀
🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🥀
🍂🥀🍂🥀🍂🥀🥀
🍃🥀🍃🥀🍃🥀
🥀🍂🥀🍂🥀
🍃🥀🍃🥀
🍂🥀🥀
🍃🥀
🥀
🖤از گریه عرش آسمان دریا شد
◾️یک قطره چکید و مثل عاشورا شد
🖤با شال عزا، مرد غریبی میگفت:
◾️ایام عزای مادرم زهرا شد…
فرا رسیدن سالروز شهادت مظلومانه حضرت فاطمه زهرا سلاماللهعلیها تسلیت...
#فاطمیه
#ایام_فاطمیه
🖤با ما همراه باشید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1297023018Cec154516f5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مصادیق جهاد تببین حضرت زهرا(س)
🎤حجت الاسلام #عالی
#وای_مادرم🏴
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرج
🖤 با ما همراه باشید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1297023018Cec154516f5