eitaa logo
خانواده بزرگ ما😍
151.1هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
4.7هزار ویدیو
108 فایل
خانواده دوازده نفره ما🥰 اینجاسبکی متفاوت وجذاب اززندگی رامشاهده میکنید😍 و البته کمکتون میکنم شماهم متفاوت وجذاب ترباشی😉 متولد64/کارشناسی علوم تربیتی تبلیغات👈 @bano_sadeghy_tablighat
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از کانال حمید کثیری
🔴 سه نکته 1️⃣ گزارش پزشکی قانونی بعد از کالبدگشایی جسد مهسا امینی و انجام آزمایشات منتشر شد. در بخشی از گزارش آمده است: «متوفیه پس از عمل جراحی تومور کرانیوفارنژیومای مغزی در سن ۸ سالگی دچار اختلال در محور مهم هیپوتالاموس ـ هیپوفیز و غدد تحت فرمان آن (از جمله آدرنال و تیروئید) شده است. به علت این بیماری زمینه‌ای متوفیه تحت درمان با دارو‌های هیدروکورتیزون، لووتیروکسین و دسموپرسین بوده است ...» 👈 چقدر در این مدت از سمت خانواده ایشان دروغ بافته شد که او حتی یک سرماخوردگی هم نداشته و ... (هر چند همه‌ی این موارد از همان روزهای اول هم گفته شد) 2️⃣ در دانشگاه شریف بدترین فحش‌ها علیه نظام و مسئولینش داده شد. تا جایی که اساتید بسیاری از چپ و راست! نامه نوشتند و از این حرکت اظهار شرم کردند. اظهار شرم از اینکه این میزان از بی‌اخلاقی، هتاکی، شعارهای ناموسی در محیط دانشگاه، در فضای علم‌آموزی شنیده شد. حرف‌هایی که بی‌بی‌سی هم قدرت پخش آن‌ها را نداشت!! 👈 سر تا تَهِ نظام در آن روز و بعد از آن فحش خورد و بدتر متهم شد که جوی خون در دانشگاه شریف راه انداخته! اما با گذشت ۵، ۶ روز، اسم یک نفر را نشنیدیم که در آن روز، خون از دماغش آمده باشد! 3️⃣ دختری مدتی است با مادرش زندگی نمی‌کند و از شهری دیگر به تهران نزد خاله‌اش آمده. فیلم‌های بسیاری هم از او در فضای مجازی از ماه‌ها قبل وجود دارد که وضعیتش مشخص است! در زمان زندگی در تهران هم چند روزی است خانه نیامده! بعد جسدش در یک ساختمان چند طبقه در یک خیابان فرعی و بدون ارتباط با مکان پیدا می‌شود ... و فردی که برای حفظ آبروی خودش و دخترش، از نظام هزینه می‌کند. 👈 فرق جمهوری اسلامی با براندازها و اغتشاش‌گران همین‌جاست ... کدام حکومت در دنیا، تا این میزان آبروی مردمش برایش مهم است؟! (طبیعتاً این سکوت تا جایی است که ...) تا پای جان باید برای این نظام ایستاد ... 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
🔺 گفته بیام برا انتقام! 👈 روایت خواندنی از ✍️ روز چهارشنبه 30 شهریور صبح زود راهی صدا و سیما می شوم. حراست ورودی، کارت ملی می خواهد. تقدیم می کنم. بعد بررسی سیستمی می گوید: «ساختمان معاونت سیما را بلد هستی؟: می گویم نه. آدرس می دهد و بعد می گوید:« لطفاً حقیقت را بگو!» لحظه ای به فکر فرو می روم که یعنی چی؟ که بوق ماشین عقبی به سمت جلو هُلم می دهد. به استودیوی ۱۱ می رسم. هماهنگی با مجری و ارکان دیگر برنامه انجام می شود و ٧:٣٠ روی آنتن. از همان اول فضای بحث، متفاوت است و مشخص است که نمودارهای ذهنی مجری محترم به هم ریخته، اما همراهی می کند و جایگاه دفاع مقدس را در جامعه امروز و نحوه رجوع به آن را می گویم و ثقل بحث اینجاست که: «برای برداشتن گام های درست در آینده باید گذشته را به درستی شناخت وگرنه آینده مورد تهدیدهای ناشناخته قرار می گیرد.» 🔹 برنامه تمام می شود. راهی محل کار می شوم. به کارهای پیشرفت منطقه ای و... می پردازم، خبر شلوغی ها بالاگرفته است. عصر شده و به سرم می زند بروم کف میدان شاید بشود با این ها که می گویند آتش بیار معرکه شده اند صحبت کرد. تجربه 88 تا 98هست. آنجایی که وقت می گذاشتیم قبل از شلوغ شدن و تاریکی، بعضی ها رها می کردند و برمی گشتند! 🔹 می روم خیابان حجاب و به سمت بلوار کشاورز قدم می زنم، تیپ ضایع پیراهن دوجیب با شلوار کتان جلب توجه می کند و همان اول، مقداری متلک چیزدار نصیبم می شود. همین اول می فهمم اینها کلماتشان هم متفاوت است. کشاورز را رد می کنم، به تقاطع وصال- ایتالیا می رسم. جمعیتی که شعار می دهند در حال بیشتر شدن هستند. سراغ یک گروه مشترک دختر و پسر می روم. به شانه یکی از پسرها می زنم، بر می گردد: - یاعلی ریشو؟ + محمد هستم. و دست دراز می کنم. دست می دهد. - ارسلان هستم. + کجا به سلامتی؟ - مأموری؟ اسلحه داری؟ دست بند؟ +نه؛ هیچ کدام. می خوام باهاتون بیام. -ما داریم می ریم انتقام بگیریم، به قیافه‌ات نمی آد! + چرا اتفاقاً منم می خوام انتقام بگیرم. - دختر بدون روسری با رنگ سبز فانتزی: بابا حاجی به قیافت نمی آد. ما رو اُسکل نکن! +نه به جان « علینژاد»، منم دنبال انتقامم. -ا... ایول؛ «مصی» رو می شناسی؟ 🔹 حالا دیگر همراهشان شده ام. من بین شان هستم. این اولین بار است که این گونه بین دختر و پسرها هستم. +آره، می شناسم، ولی به من یکی دیگه گفته بیام برای انتقام. -کی؟ + . -کیه؟ +از «مصب» باحالتره؛ اصلاً مصی فقط زِر می زنه. -درست حرف بزن! مصی خط قرمز ماست! 🔹 یکی شان سریع دارد در گوگل میگردد و با دوتا فحش رکیک به مسئولان می گوید: «قطعه لامصب ببینم حسین علم الهدی کیه؟» +گفتم که باحالتره! اصلا «حسین» ما آدم کشته و بدجوری انتقام گرفته! -دَمش گرم؛ از حکومتی ها زده؟ +آره از اون بالایی ها. -حاجی! عکسش رو نداری؟ +محمد هستم. -ما بگیم ممد؟ +بفرما. 🔹 یه خانم می آید جلویم، گوشی به دست، از «حسین» که حکومتی زده بگو، می خوام با صدات، پادکست درست کنم برای مبارزه! +این طوری نمی شه؛ بیایید یه گوشه. می پیچیم تو یه فرعی کنار جوب می شینیم! به چشم،١٠نفر می شن، خیلی مهربون و توی هم نشستن و هنوز ننشسته سیگارها تعارف می شود، به من هم تعارف می کنند، می گم تو تَرکم. می خندن! -ارسلان: بگو؛ می خوایم بریم. 🔹 شروع می کنم و خاطرات مبارزه «حسین علم الهدی» و کشتن ساواکی ها در کرمان و... را برایشان می گویم. آرام آرام چهره ها متفاوت می شود، یکی شان بلند می شود و دوتا فحش خاردار می دهد و می رود. اما بقیه نشسته اند و من داغ تر حرف می زنم تا حسین علم الهدی زیر شنی های . -یکی از دخترها شالش را سرش می کند، پسری دارد با ته سیگارش با زمین بازی می کند که ناگهان چند نفر در تعقیب چند زن و مرد را می بینیم که مشخص است هر دو طرف حرفه ای هستند. 🔹 با صدای این اتفاق همه حساس می شویم. -یکی از تعقیب کننده ها که با لباس عملیات مشکیS313 هست تا ما را می بیند جلو می آید. چه غلطی می کنید اینجا؟ سرم را بلند می کنم: من مسئولشان هستم. -شما؟ +دوست شما! -پاشید متفرق شید. بزن بزن شروع شده. دختر و پسرها و من بلند می شویم، یکیشان جلو می آید خیلی نزدیک، فرد با لباس S313 کنار من است. -ممدآقا اینو رد کن بره وگرنه درگیر می شیم. دست برادرS313 را می گیرم، کنارش می کشم، حرف می زنم و می گم دنبال چی هستم! دنبال اینکه قبل شدت گرفتن درگیری ها و تاریکی ولو یک نفر شده را رد کنم برود خانه. -به من نگاه می کند: به خدا تازه از اربعین و موکب داری آمده ام، خسته و داغان، خدا خیرت بدهد. هر گلی زدی به سر خودت زدی... و می رود. 🔹 بر می گردم، از جمعیت 10 نفره دختر و پسرها، 7 نفر مانده اند. 👈 ادامه در مطلب بعد... 👇👇👇 http://eitaa.com/bano_sadeghy