eitaa logo
خانواده بزرگ ما😍
159هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
5.2هزار ویدیو
109 فایل
خانواده دوازده نفره ما🥰 که حالا با عروس جان شده سیزده نفره تنها کانال بلاگری فرزند آوری پیشنهاد میکنم هشتک رسانه مشوق سرچ کنید😊 اینجا پر از مطالب مورد نیاز خانواده هاست👌 تبلیغات👈 @bano_sadeghy_tablighat
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی رسیدم فضای خونه یجوری بود، یه طوری رفتار میکردن که انگار یهو من بزرگ تر شدم😎 همون بعد از ظهر بابام شروع کرد سوالات فلسفی کردن، عاشق این نوع صحبت ها هم بود😊 نظرت درباره زندگی چیه؟😳 فهمیدم یه خبرایی هست... مامانم اما با شیوه خودش، غروب صدام کرد ؛ فاطمه دوست داری یکم آشپزی یاد بگیری ،با خودم میگفتم؛ جون هر کی دوست دارید....من امتحان دارم😩 چه وقته آموزش اشپزیه خلاصه تا آخر امتحانات یجوری باهم کنار اومدیم اما این صحبت ها کم و بیش تا وقتی پدرم بود پیش میومد، مامانم اما کمتر صحبت میکرد بیشتر رفتارش یادم مونده که دلسوزانه تر شده بود، انگار میخواست به من نزدیکتر بشه... و بیشتر بهم آموزش میداد بالاخره به هر ضرب و زوری بود امتحانا تموم شد و خلاص شدیم😁 رفتیم شمال مرغداری کنار جنگل بود و یه سوئیت کوچیک هم داشت ، صبح با صدای پرنده های تو جنگل بیدار میشدیم ، خواهر کوچیکم از صبح زود میرفت تو جنگل ، هر روز هم دست پر برمی گشت 😁 یه روز دیدیم از تو انبار صدای داد و بیداد میاد ، وقتی رسیدیم دیدیم خانوم یه مار پیدا کرده آورده ول کرده تو انبار😱😅 ازون به بعد انگیزه شدیدی تو آوردن مار پیدا کرد، یه روز دیگه یه بچه مار پیدا کرده بود پیچونده بود دور طناب رخت ، بنده خدا مامانم موقع پهن کردن لباسا دیده بود یه کله مار اومد بالا به معنی واقعی کلمه زهره اش ترکید😄 دیگه نا نداشت حتی خواهرمو دعوا کنه، کلا این خواهرم یُخْدِه پسر خونش زیاد بود منو خواهر وسطیم ولی تنها هنرمون این بود که گنجشک هایی که از رو درخت میوفتادن بیاریم خونه ازشون مراقبت کنیم😌 که معمولا هم بعد چند روز میمرد.....