ریشه که داشته باشی ، خم میشوی... ؛
اما نمیشکنی ، موفقیت باید ،
ریشه در باورهات داشته باشد !
مثل اعتقاد قوی به دین ...!
🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب
💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دست و پازدن مجری شبکه من و تو برای نابود کردن تحصیل و آموزش در ایران؛ بچههای خود را به مدرسه نفرستید!!
پس از ناکامی در طرح اغتشاشات حال رسانههای لندنی که خود را دلسوز مردم ایران معرفی میکنند سناریوی تعطیلی مدارس را در سر میپرورانند!!
مجری شبکه "من و تو" با حرص و ولع از والدین دانشآموزان میخواهد که آنان را به مدرسه نفرستند.
➺ @Twitter_eita [عضویت]
نورافشانی و اجرای موسیقی محلی در شب ولادت امام زمان(عج) در شهر مال خلیفه
شهردار مال خلیفه با تبریک فرا رسیدن ولادت باسعادت حضرت مهدی(عج) گفت به همین مناسبت در شب ولادت منجی عالم بشریت آسمان شهر مال خلیفه نور افشانی خواهد شد.
روح الله عظیمی افزود آیین نورافشانی آسمان همراه با موسیقی محلی (حاج گردعلی عسگری) سه شنبه شب ۴۰۱/۱۲/۱۶ ساعت ۱۹ جلوی مصلی شهر مال خلیفه برگزار خواهد شد.
اخبار فلارد
@felardn
#من_میترا_نیستم🎊
#قسمت_چهل_و_یکم🦋
او به شرکت در کلاس های اعتقادی و اخلاقی علاقه داشت و در کنار درس و مدرسه در کلاس های عقیدتی بسیج و جامعه زنان شرکت میکرد.
جامعه زنان در خیابان فردوسی قرار داشت استاد کلاس اخلاق زینب آقای «هویدافر» بود او و خواهرش هردو از معلم های دوره عقیدتی بودند.
آقای هویدافر در یکی از جلسات از همه افراد کلاس خواست که دعای نور حضرت زهرا را حفظ کنند و در همان جلسه تاکید زیادی روی دعای نور کرد و قول داد بعد از حفظ دعا توسط افراد کلاس، تفسیرش را هم درس بدهد.
زینب همان شب در خانه دعا را حفظ کرد شب که خوابید خواب عجیبی دید و صبح خوابش را برای من تعریف کرد.
او دید که یک زن سیاه پوش در کنارش می نشیند و دعای نور را برایش تفسیر می کند آنقدر زیبا تفسیر را می گوید که زینب در خواب گریه میکند.
زینب در همان عالم خواب وقتی تفسیر دعا را یاد میگیرد به یک گروه کودک یاد می دهد. کودکانی که در حکم بزرگان بودند.
او دعای نور را در خواب می خواند البته نه خواندن عادی بلکه از عمق وجود.
هنگامی که زینب دعا را میخوانده رودخانه و زمین و کوه هم گریه می کردند زینب آن شب در عالم خواب حرفهایی شنید و صحنه هایی دید که خبر از یک عالم دیگر می داد.
او از من خواست که خوابش را برای هیچکس حتی مادرم تعریف نکنم با وجود روحیه معنوی اش در جمع دوستان و خانواده رفتارش خیلی عادی بود.
با خوش رویی و لبخند با همه برخورد میکرد. یک روز قرار بود از طرف جامعه زنان به اردو بروند صبح زود با هم از خانه بیرون رفتیم.
قرار بود او را به جامعه زنان برسانم و خودم به خانه برگردم آن جا که رسیدیم تعدادی دانش آموز و معلم جمع شده بودند.
تا رسیدیم زینب رفت و یک سفره نان آورد و مقداری پنیر و خرما هم که از قبل تهیه کرده بودند روی سفره گذاشت و خیلی فرز و زرنگ نان و پنیر و خرما را لقمه درست می کرد و در کیسه فریزر میگذاشت تا در اردو به دخترها بدهد.
خیلی از معلم ها نشسته بودند و نگاه میکردند اما زینب تند تند کار میکرد من بعد از رساندن زینب به آنجا به خانه برگشتم.
در مسیر برگشت به خانه به این فکر می کردم که او خیلی زود توانسته بود آدمهایی مثل خودش را پیدا کند و با جوّ شهر کنار بیاید
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹