#زنان_رزمنده
شهربانو و سهیلا چگینی
🌼شهربانو و سهیلا چگینی از دهه ۵۰ در بیمارستان کوثر قزوین مشغول به کار شدند که از سال ۱۳۵۹ و با اعلام نیاز جبههها به حضور کادر درمان، در جبهههای جنوب و غرب به رزمندگان خدمترسانی کردند.
🌼در دهه ۳۰ درس خواندن برای دخترها خیلی باب نبود. پدر و مادرشان اگرچه سواد آنچنانی نداشتند، اما صاحب افکار بلند و روشنی بودند و همواره آنها را برای تحصیل تشویق میکردند.
🌼شهربانو پس از کسب دیپلم به سربازی رفت و بهصورت داوطلبانه وارد سپاه بهداشت شد. شش ماه در تهران دوره دید و دوره سربازی را در درمانگاه خیابان سپه گذراند و سپس به عضویت بیمارستان کوثر درآمد.
🌼سهیلا نیز پس از ایشان در بیمارستان مشغول شد و ۲خواهر دیگرش هم وارد آموزشوپرورش شدند.
🌼 این اقدام آنها در میان اقوام و فامیل نوعی ساختارشکنی بود اما متانت و وقارشان در انجام وظایف، قُبح فعالیت و اشتغال دختران را در جمع فامیل شکست چون در آن زمان دخترانی بودند که پس از اخذ دیپلم بهدلیل مخالفت خانواده برای رفتن او به دانشگاه، خودکشی میکردند و ثمری از زندگی خود نمیدیدند.
#شهربانو_و_سهیلا_چگینی
#بانوان_بهشتی
🧕@banovanebeheshti
#زنان_رزمنده
🌹خانم حورسی از مدافعان خرمشهر می گوید: «ما از آن لحظه ای که به نیروهای شناسایی ملحق شدیم، کار شناسایی دشمن، خنثی کردن بمب، شناسایی ضد انقلاب و پیدا کردن رد پای آن ها در شهر و روستاها را دنبال کردیم.
🌹نوع دیگری از کار اطلاعاتی و امنیتی را خواهران بسیجی انجام می دادند، مثلا آن ها در لباس امدادگر و پرستار به شناسایی منافقینی دست می زدند که به صورت ناشناس به بیمارستان ها سر می زدند، تا به تعداد شهداء و مجروحان جنگ و… دست پیدا کنند، و آن را در اختیار عراق قرار دهند.
#خانم_حورسی
#بانوان_بهشتی
🧕@banovanebeheshti
#زنان_رزمنده
♨️مریـم کاتبی» از امدادگران کردستان و نیز دفاع مقدس در قسمتی از خاطرات خود گفته است:
♻️«هنگامی که در مریوان بودیـم, یک روز خـواهری را آوردنـد که دستـش سفید سفید شـده بـود و حالت غش و بیهوشی داشت و از ضعف مفرطی رنج می برد.
♻️ ما بلافاصله به مداوایـش مشغول شدیـم. بعدا که قدری حالش بهتر شد, از وضعیت او پرس و جو کـردیم. فهمیـدیـم که ایـن خـواهر اهل شمال است. چنـدی پیـش که عملیـات شـروع شـده, نیمه شب به منطقه رسیـده و اظهار داشته که مـی خـواهـم در یک مـرکز درمـانـی کنـار پـرستـارهـا کـار کنـم.
♻️ او به مـدت 72 ساعت بـیآنکه چیزی بخـورد, در اتاق عمل پنسها را میشسته و دسته بندی میکرده است. از بـس که دستـش داخل آب بوده و خون به دستـش نرسیده است, سفید شده بـود.
♻️ ایـن خواهر شمالی بعد از بهبودی مجددا در منطقه ماند و به صورت تجربی به پرستاری مجروحیـن جنگـی پرداخت».
#مریم_کاتبی
#بانوان_بهشتی
🧕@banovanebeheshti
#زنان_رزمنده
🔅«فریده محمدیون» اهل گنبدکاووس یکی دو سال قبل از انقلاب با دوستان خود که آنها دانشجو مهندسی بودند فعالیتهای انقلابی به صورت مخفیانه داشتیم و بدون اطلاع خانوادههایمان با سختی فراوان اعلامیهها، پوسترها و کتابهای امام خمینی (ره) را به دست آورده و بعد از مطالعه به دیگر دوستان علاقمندمیرساندیم.
🔅سال سوم نظری دبیر جامعهشناسی ما مرد خوشفکر و انقلابی بود و در کلاس درس با توجه به روانشناسی خوبی که داشت بچههای انقلابی را برای تظاهرات و رساندن اعلامیه امام راحل کمک میکرد.
🔅در آن زمان و با جسارت تمام بنده انشایی با موضوع امپرالیزم شرق و غرب و غارت سوخت و انرژی ایران توسط آنها نوشتم و در کلاس خواندم که اعتراض همه حتی دانشآموزان را برانگیخت.
🔅بنده در آن زمان در برابر اعتراضات کلاس را به تعطیلی میکشاندم و در مدرسه به عنوان یک دانشآموز پرسر و صدا و شلوغ معروف بودم، خلاصه تمام این سختیها و مبارزات نتیجه داد و انقلاب اسلامی ما به پیروزی رسید خاطرم هست در آن روز چقدر بنده و دوستان انقلابیام خوشحال بودیم.
#فریده_محمدیون
#بانوان_بهشتی
🧕@banovanebeheshti
#زنان_رزمنده
رقیه تدین
رقیه تدین،اهل بهبهان در سال ۵۹ دانشجوی پزشکی بود
مطابق مد لباس میپوشید و مجلههای مد را دنبال میکرد، البته اهل مطالعه بود و شریعتی زیاد میخواند.
جنگ ناخواسته شروع شد؛ موشک زمان آمدنش را با کس نگفته است، اما وظیفه ما دفاع بود و بس.»
مهر ۵۹ که میشود مادر رقیه دلشوره اسارت دخترها به جانش میافتد و تصمیم میگیرد از شهر بیرون بزند، اما رقیه تصمیم به ماندن گرفته بود: «طبیعی بود که مادرها دلشوره فرزندانشان را داشته باشند.
مادرم دست خواهرهایم را گرفت تا ببردشان، اما من نرفتم و ماندم. خدا رحمت کند مادرم را تا آخر عمرش یکبار هم نگفت چرا آن روز ماندی با اینکه بارها منتظر بودم این را بگوید، اما من را در حسرت این جمله گذاشت.
این برایم خیلی ارزش داشت.» رقیه بعد از انقلاب مثل خیلی از همکلاسیها و دوستانش آموزش دیده و با اسلحه و کلت و سنگر آشنا بود، اما باور نمیکرد به این زودیها مجبور باشد آنها را عملی کند.
«در خانه یکی از دوستانم میماندیم و وسایل جنگ شهری را آماده میکردیم، تا اگر دشمن وارد خرمشهر شد، به جانش بیفتیم. در آن زمان تفکر غالب این بود که در دفاع از سرزمین تفاوتی میان زنان و مردان نیست و جالب اینکه مردها هم نمیگفتند چرا شما ماندهاید؟!
ما آدمهای خیلی معمولیای بودیم، ولی دفاع از سرزمین چیز دیگری بود.» رقیه بر اثر خمپارهای مجروح میشود و حالا جزو زنان جانباز است. زنی که بعدها در کنار پزشکی ورزش را دنبال و زنان بسیاری را وارد ورزش کرد.
#رقیه_تدین
#بانوان_بهشتی
🧕@banovanebeheshti
#زنان_رزمنده
📌گروهی از راویان جنگ پرستاران و بهیاران بودند آنها که شاهد لحظههای شهادت و مجروحیت رزمندگان بودند، نیز ناگفتههای بسیاری دارند.
شرایط کار و زندگی بسیار سخت بود اما روحیه آنها بسیار عالی بود.
«کار 24 ساعته بود و هیچ فرصتی برای خواب و خوراک نداشتیم هنگامی که روی صندلی میافتادیم از شدت خستگی بیهوش میشدیم خواهران که بیش از 20 نفر بودند در یک اتاق با سه پتو بسر میبردند.
هر لحظه امکان داشت آبادان سقوط کند برادران هر کار میکردند ما شهر را ترک کنیم، نپذیرفتیم. سرانجام بین خواهران و برادران پاسدار پیمانی بسته شد که پیمان خون بود. گفتیم که ما میمانیم و هر وقت آبادان اشغال شد برادران همه ما را بکشند.»
📚سیدامیر معصومی، زنان جنگ، دفتر سیاسی سازمان عقیدتی سیاسی ارتش، 1374، ص82.
#بانوان_بهشتی
🧕@banovanebeheshti
#زنان_رزمنده
🌹یکی دیگر از راویان جبهه ها زنان پشتیبان جبههها هستند:
هفت زن شدیم و تلاش پیگیر شبانه روزی را آغاز کردیم. به بیمارستانها میرفتیم زخمیان جنگ را تسلی میدادیم و دوری مادر و خانوادههایشان را با محبت پر میکردیم.
🌹لباسهایشان را میشستیم میوه و شیرینی بین آنها تقسیم میکردیم و آنهایی که خود نمیتوانستند غذا بخورند در دهانشان غذا میگذاشتیم.
🌹کار دیگرمان رفتن به جبههها بود. از مردم کمک مالی فراوان گرفتیم دولت نیز به ما کمک کرد به جبههها لباس میبردیم و به رزمندگان هدیه میکردیم. به خط مقدم میرفتیم و در سنگر با آنها غذا میخوردیم یک بار 5 هزار نان و پیت حلب خیارشور بردیم ... شهید چمران میگفت شما با این کارتان مانند مادر برای بچهها هستید.»
📚زنان جنگ، ص۷۷
#بانوان_بهشتی
🧕@banovanebeheshti
#زنان_رزمنده
مریم ذوالقدر از جانبازان ۷۰ درصد استان فارس:
♨️پس از فرمان امام خمینی (ره) در خصوص اینکه به صورت بسیجی و بدون تشریفات رایج نهضت سواد آموزی در تمام کشور انجام شود، به عنوان معلم وارد کلاسهای نهضت شدم در سالهای اول انقلاب در روستای معز آباد اطراف خرامه خدمت میکردم و شاهد رنج و مشکلات و سختیهای زندگی مردم این روستا بودم.
آن روزها همه با عشقی وصف ناپذیر در هر زمینه فعالیت میکردند پس از آنکه به شیراز برگشتم در سال ۶۵ در انتهای محله ده پیاله اتاقی از یک خانه به عنوان کلاس درس نهضت مهیا شد ۲۹ بهمن سال ۶۵ خانمهایی نوسواد از ساعت ۱۳ تا ۱۵ در این کلاس حضور داشتند و برخی فرزندان خود را هم به همراه آورده بودند اواخر ساعت و حدوداً ۱۵ دقیقه به ساعت ۳ بود یکباره صدای انفجار مهیبی آمد و من دیگر چیزی متوجه نشدم ۱۵ روز در آی سی یو بیمارستان شیراز بودم و وقتی به هوش آمدم فهمیدم تمام ۲۰ نفر حاضر در کلاس از بچههای ده ساله تا خانمهایی سن بالا همه شهید شدند.
♨️در ابتدا خانواده ام تصور کرده بودند من هم شهید شدم که من تنها بازمانده این حادثه تلخ بودم پای راستم له شده بود و به دستور دکتر پای راستم را از زیر زانو قطع کردند و پای چپم را هم قطع کردند تا زنده بمانم عمل جراحی مختلفی انجام شد، طحالم را برداشتند، و در دستم هم پلاتین هست.
#بانوان_بهشتی
🧕@banovanebeheshti
#زنان_رزمنده
بسیجی از مرگ نمی ترسد
🍃«احترام پورشکری» یکی از بانوان رزمنده و مادر شهید «عبدالرضا زنگنه» است، که در سالهای جنگ و دفاع مقدس، از پایگاه زینبیه به حمایت و پشتیبانی از رزمندگان پرداخته و پس از شهادت پسرش از اواخر سال ۵۹، در پشت جبهه خدمت کرده است.
🍃سال ۶۲ بود که در کلاس قرآن بسیج خواهران با حضور خانم نیکوسرشت شرکت می کردم، این خانم از من خواست که این مکان علاوه بر برگزاری دوره های قرآنی به پایگاهی برای پشتیبانی از رزمندگان جنگ تبدیل شود.
🍃در این پایگاه با همکاری بانوان بسیجی محله، کارهای مختلفی انجام می دادیم، پتوهای آغشته به خون رزمندگان را می شستیم و در بالای پشت بام پهن می کردیم، به خانواده های شهدا و رزمندگان سرکشی می کردیم، لباس های زمستانه برای رزمندگان می بافتیم و پولی که بابت پخت غذا و آش عایدمان می شد را برای آنان جمع آوری می کردیم و عروس و دخترم نیز در این کارها همراهم بودند.
🍃 همراه با دیگر خواهران بسیجی به چادرهای رزمندگان در منطقه جنگی قصرشیرین سرکشی کرده و آذوقه و میوه توزیع کردیم و حتی به منطقه خسروی بدون واهمه از مین های خاکی کوچکی که در زمین کار گذاشته شده بودند می رفتیم...
#احترام_پورشکری
#بانوان_بهشتی
🧕@banovanebeheshti
#زنان_رزمنده
♻️تقریبا ۹ ماه از جنگ گذشته بود و ما فعالیتهایی در پشت جبهه شامل تهیه موادغذایی و بستهبندی کردن آن و غیره داشتیم.
در آن زمان از طریق رسانهها و از نیروهای انقلابی متوجه شدیم به نیروی خانم هم در جبهه نیاز است و تلاش کردیم تا از شهرستان گنبدکاووس به همراه سرکار خانم «عربنژاد» و یک خانم دیگر به جبههها اعزام شویم.
♻️در آن زمان تعصبات خاصی وجود داشت و خانوادهها اجازه نمیدادند دختر جوان مجرد شب را در منزل فامیل سپری کند تا برسد که اجازه بدهند به جبهه برود به ویژه در شهرستان گنبدکاووس که آن زمان کوچک بود و فرهنگها متفاوت از زمان کنونی بود.
♻️خلاصه با رایزنیهای فراوان قرار شد سه خانم با آمبولانس هلال احمر به جبهه اعزام شوند، در میان راه شهید قهرمانی که در جنگ مسئولیت فرمانده منطقه جنگی را عهدهدار شد همسفر ما بودند و مانند خانواده و خواهر خود از ما محافظت میکردند.
♻️در مسیر رفتن به «اسلامآباد غرب» در هر جایی که برای استراحت و نماز توقف میکردیم مردم با تعجب به ما خانمها نگاه میکردند و آن زمان ما توجهی به این نگاهها نداشته و فقط به کمک در جبهه فکر میکردیم.
♻️در بیمارستان ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مستقر شدیم تا بتوانیم در درمان مجروحین جنگی به عنوان «پرستار» به کادر درمان کمک کنیم.
#فریده_محمدیون
#بانوان_بهشتی
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄
🧕@banovanebeheshti
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅
#زنان_رزمنده
شمسي سبحاني
💫شمسي سبحاني در خانواده مذهبي سنتي به دنيا آمد. با شروع انقلاب اسلامي فعاليت او هم شروع شد. از شهريور 57 به بعد كلاً در جريان فعاليتهاي انقلاب قرار گرفت..
💫 در خردادماه 1359 به همراه چند تن از خواهران به عنوان امدادگر عازم كردستان شد و آن زمان برادران درگير با ضد انقلاب شده بودند و براي كارهاي امداد به خواهران نياز داشتنديكي از قسمتهاي مهم زندگي او، در واقع نقطه عطف زندگي او در كردستان بود.. بعد به تهران آمد و تا سال 60 كه سپاه، بيمارستان نجميه را در اختيار گرفت او براي راهاندازي آن شركت كرد و بعد در اوخر سال 1364 از آغاز جنگ ايران و عراق به عنوان نيروي داوطلب سپاه به امدادرساني مجروحان جنگي مشغول شد.
#شمسی_سبحانی
#بانوان_بهشتی
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄
🧕@banovanebeheshti
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅