پروانه های طلقی ومقوایی در هر رنگ و طرح باب سلیقه مشتریان عزیزhttps://eitaa.com/joinchat/3600875900Cb527234965
#تلنگر ⚠️
چجوریامامحسین
رودوست داری..!
ولیحجابرو...نه؟!
امامحسینیکه
آخرینلحظاتعمرش
نگرانیش،چادردختراشونبود!⁉️
#محرم
#حجاب
#امام_حسین
#بانوانلنگرود
@banovanlangarud
{🌷🌿}
🔴''هرگزنمازتراترڪمکن"🔴
میلیونهانفرزیرخاکبزرگترینآرزویشان
بازگشتبهدنیاست!
تا"سجده"کنند،فقطیکسجده
ازپاهايیکهنمۍتوانندتورابهاداۍنمازببرند،
انتظارنداشتهباشکهتورابهبهشتببرند..
قبرها،پراستازجوانانىکه
میخواستنددرپیریتوبهکنند...
رسولاللهصفرمودهاند
نماز صبح : نور صورت
ظهر : بركت رزق
عصر : طاقت بدن
مغرب : فايده فرزند
عشاء : آرامش
مي بخشد.
#بانوانلنگرود
@banovanlangarud
#قبله_ی_من
#قسمت_۱۶
#بخش_2
_ فقط یادت نره اونیکه درباغ سبز نشون داد تو بودی!! بازمیگم که من بهت لطف کردم!!
تمام کینه ام رابه زبان می اورم
_ برو به مادرت لطف کن!
چشمانش دوکاسه ی خون می شود و بدون مکث محکم باپشت دست دردهانم میکوبد...
_ یکباردیگه زرریادی بزنی دندوناتو میریزم توحلقت!!
زیرلب باحرص میگویم: وحشی!
دستم راروی دهانم میگذارم و انگشتانم گرم می شوند. لخته های خون دستم راپر میکنند. دیگر طاقت ندارم.دررا باز میکنم که عربده می کشد و فرمان راکج میکند. سرعتش کم می شود و دسته ی کوله ام را محکم میگیرد.منتظر نمیمانم تاکامل بایستد....چشمانم رامیبندم و خودم رابیرون میندازم.
دادمیزند: روانی !!
کنارخیابان چندبار غلت می زنم و بلاخره ساکن می شوم. نفسم درنمی اید و صدای خس خس را به خوبی می شنوم. خون بینی و دهانم بند نمی اید.باآرنج به زمین تکیه می دهم وبزور روی زانوهای لرزانم می ایستم... هیچ کس مرانمی بیند!! کسی نیست کمکم کند...پیاده می شود و درحالیکه کوله ام دردست تاب می دهد میخندد.. گریه امانم را بریده...نمیتوانم خوب ببینمش...کوله پشتی ام راجلوی پایم میندازد و باتهدید میگوید: دهنتو میدوزم اگر چرت و پرت پشتم بگی!! بدون هیشکی باور نمیکنه! ... اونیکه خراب میشه خودتی!! یکاری نکنی واسه همیشه لالت کنم!... آخرین توانم خرج تف کردن توصورتش میکنم.... باحرص نگاهم میکند و به عقب هلم میدهد... محکم زمین می خورم و لبه ی جوب می افتم....صدایش رامی شنوم: بی لیاقت احمق! و بعد به طرف ماشینش میرود و صدای جیغ لاستیکهایش گوشم را کر میکند...
***
رنگش می پرد و به تته پته می افتد...: مح...محیا...تو...تو...
به تلخی لبخند می زنم و تایید میکنم: اره...میدونم...داغونم!..
مانتو و سرزانوهایم پاره شده...نمیتوانستم به خانه بروم...تنها راهی که داشتم خانه ی میترا بود....الان هم بدون آنکه داخل بروم درپارکینگشان ماندم تاخودش پایین بیاید و فکری برای ظاهرم کند!! نگران دودستش راروی گونه هام میگذارد و میپرید: محیا....چرااین شکلی ...دارم سکته میکنم !
نمیتوانم چیزی به او بگویم! هرچقدرهم راز دارباشدمیترسم....نگاه های تیز محمدمهدی تنم را میلرزاند...میترسم بلایی سرم بیاورد! ازان حیوان چیزی بعید نیست! من من میکنم و میگویم: یه ماشین سریه خیابون زد بهم ولی دررفت!!
چشمانش ازحدقه بیرون می زند: وای یاخدا!...بیشور...کسی جلوشو نگرفت!
وقت گیر اورده ها!!! _ نه! خلوت بود!
_ الهی بمیرم عزیزم! بغض میکنم و خاک مانتوام را می تکاند...
وقت ندارم!...سریع میپرسم: تو پارکینگتون دستشویی دارید؟
خودش تازه متوجه نیازم میشود و میگوید: آره آره پشت پله ها ! روشویی هم داره میتونی صورتتو بشوری... موهاتم بهم ریخته...زخم شده کنار لبت.. برو منم میام!
_ کجا؟
میخندد و میگوید: دیوونه اون تورو نمیگم که! میرم بالا برمیگردم.
به دستشویی میروم و مقنعه ام رادر می آورم.دستم رازیر اب سرد میگیرم و لبم رابادندان میگزم.پوست کف دستم روی اسفالت خیابان کشیده شده و حالا... گوشتم هم مشخص است!دوباره بغض جانم سنگینی میکند. یک اینه ی شکسته به دیوار زده اند. به چشمانم خیره میشوم... " محیا...توچیکار کردی..
موهایم راباز و یکبار دیگ میبندم... صورتم را میشورم و کنار لبم را باسرانگشت لمس میکنم.حسابی می سوزد..باورم نمیشود من یک دیوانه را اینقدردوست داشتم؟پست! به شلوارم نگاه میکنم.همان لحظه چندتقه به در فلزی دستشویی میخورد و صدای میترا آرام می اید: عزیزم! بیا برات مقنعه و شلوارآورم...دررا باز میکنم.لبخندکجی می زند..
**
نفسم رابه بیرون فوت میکنم و اب دهانم راقورت میدهم... میترا متوجه جای دست روی دهان و گونه هایم شد... برای کرم ارایشی آورد تا حسابی کبودی را بپوشانم... چشمانم رامیبندم و لبم راگاز میگیرم... امیدوارم مادرم نفهمد!! بلند سلام میکنم و وارد پذیرایی می شوم...خبری ازهیچ کس نیست!!...زمزمه میکنم خداروشکر و به سختی از پله ها بالا می روم....میترا حسابی کلید کرد تا حقیقت را بگویم....اما من دروغ دوم را گفتم که یک پسر امده بود برای زورگیری!! اوهم باورش شد و گفت: وای اگر محمدمهدی بود لهش میکرد!!و تنها جواب من تبسمی تلخ بادلی شکسته بود!!...
#بانوانلنگرود
@banovanlangarud
✨✨✨✨✨✨
🦋میان مشکلات زندگی
روزهایی می آینو که نزدیکه از فشارشون نابود بشیم
با خدا عهد میبندیم که
اگر این مشکل و برام حل کنی
تا آخر عمر، این قول و بهت میدم
وقتی اون مشکل برطرف میشه
دیگه فراموش میکنیم تو روزهای طوفانی چه قولی به خدا دادیم
خدا رو میبوسیم و میزاریم رو طاقچه و میگیم باش واسه روزهای سخت😔
خدا میگه :
میدونی چقدر دوستت دارم؟؟
اصلا انگار تو دنیا فقط تو یک دونه بنده رو دارم
🦋من همون خدایی هستم
که وقتی همه تنهات میزارن
پیشت میمونم و هیچ وقت تنهات نمیزارم
من همون خدایی ام که اگه همه به تو پشت کنن و دستت و رها کنن، من دستت و رها نمیکنم.
پس چرا من و فراموش میکنی؟؟
🌺🌿قُلِ اللَّهُ يُنَجِّيكُم مِّنْهَا وَمِن كُلِّ كَرْبٍ ثُمَّ أَنتُمْ تُشْرِكُونَ
🦋ﺑﮕﻮ : ﺧﺪﺍ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻥ [ ﺳﺨﺘﻲ ﻫﺎ ] ﻭ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺍﻧﺪﻭﻫﻲ ﻧﺠﺎﺕ ﻣﻰ ﺩﻫﺪ ، ﺑﺎﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺷﺮﻙ ﻣﻰ ﻭﺭﺯﻳﺪ [ ﻭ ﺑﻪ ﻧﺎﺳﭙﺎﺳﻲ ﻣﻰ ﮔﺮﺍﻳﻴﺪ . ]
سوره انعام(٦٤) 🌿
#بانوانلنگرود
@banovanlangarud
ای داغدار آینۀ کربلا سلام
معنای صبر و داغ و سجود و دعا سلام
سجاد، ای صحیفۀ تو مصحف شهود
سجادۀ گشوده به سمت خدا سلام
#شهادت آقا امام سجاد(ع) تسلیت باد.
#بانوانلنگرود
@banovanlangarud
🏴🖤🏴🖤🏴🖤🏴
11.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 #شهادت_امام_سجاد(ع)
♨️جهاد تبیین امام سجاد (ع) در مجلس یزید
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام #رفیعی
#بانوانلنگرود
@banovanlangarud
🖤🏴🖤🏴🖤