eitaa logo
بانوان لنگرود_منتظرالمهدی
275 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.9هزار ویدیو
221 فایل
@banovanlangarud ارتباط با ادمین @R_arab756
مشاهده در ایتا
دانلود
بانوان لنگرود_منتظرالمهدی
#قسمت_۳۶
به ترتیب هر دو ردیف از سمت چپ به راست بخوانید
یحیی کلافه یک قدم جلو می آید و درحالیکه نگاهش به دستم خیره مانده میگوید: مچ پاتون رو شیشه دلستر برید. خیلی بد و عمیق! نباید خودتون نگاه می کردید وگرنه حالتون خیلی بدترمیشد! توی چمن ها یه ازخدا بی خبر شیشه رو انداخته. دکتر گفت فقط یک سانت با رگ اصلی فاصله داشته... اما ضعف و حالت تهوع بخاطر خون ریزی شدیده. سارا- اگر اقا یحیی نبود من دست و پامو گم می کردم. پات رو که دیدم، خودم ضعف رفتم! یلدا بامهربانی میگوید: شرمنده تلفنم خاموش بود. لحنش بوی پشیمانی میدهد. یحیی باغیض نگاهش می کند. حتما موضوع را فهمیده! خدابه خیر کند! یحیی آرام میگوید: نشد توی پارک بگم! ولی اگر به مامان و بابا نگفتم دلیل خودم رو داشتم. مادرم ممکن بود شلوغش کنه و فقط استرس بده نذاره زود کارمو کنم! پدرم هم." نفسش را پرصدا بیرون میدهد" بابا معمولا توی این شرایط جای دلداری اول میگن چرا حواست نبوده. چرا دویدی...چی شد! چرا نشد! و پشت هم سوال و سوال... مابقی هم که مهمون بودن! ساق دست یلدارا چنگ میزنم و می گویم: -کمکم کن! و سعی می کنم بنشینم. یلدا دستش راپشت کتفم میگذارد تا بلند شوم. ساراهم پشتم بالشت میگذارد. سهیل جلو می آید و میگوید: خیلی ناراحت شدم...شرمنده که ما... حرفش رابا نگاه جدی یحیی قورت میدهد! جواب میدهم:- نه! این چه حرفیه... شماکه نمی دونستید قراره اتفاقی بیفته یحیی به سمت در میرود: زنگ میزنم به مامان اینا بگم اونا برن خونه مام میریم. و ازاتاق بیرون میرود. شلوارش خونـی شده. چرا؟! سارا ذهنم رامیخواند: توی ماشین بیهوش شدی. خیلی سخت بود بیرون آوردنت، من نمی تونستم تکونت بدم