eitaa logo
بانوان توانمند
67 دنبال‌کننده
569 عکس
428 ویدیو
43 فایل
گروه توانمندی بانوان در جهت رشد و ارتقاء بانوان و دختران ایجاد شده است. مطالب مربوط به امور تربیتی، دینی، مشاوره و راهنمایی از کارشناسان دینی و روان شناسی در این کانال بار گزاری می شود. روزهای جمعه پاسخگو به سوالات خواهد بود. 🆔 @Fvajgani61
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
* 💞﷽💞 قسمت(۱). دلشوره عجیبی داشتم ،از جام بلند میشدم میرفتم کنار شیشه نگاه میکردم باز بر میگشتم سر جام مادر جون کنار داشت تسبیح میزد ،خاله زهرا هم داشت قرآن میخوند ،بابا رضا هم سرش و گذاشته بود به دیوار و زیر لب ذکر میگفت نمیدونستم چیکار کنم که آروم شم بابا رضا: سارا جان بابا من دارم میرم نماز خونه پیش اقاجون ،اگه کاری داشتی من اونجام - باشه بابا جون اینقدر حالم بد بود که از بیمارستان زدم بیرون رفتم سمت خونه به خونه که رسیدم میخواستم برم بالا تو اتاقم که چشمم به سجاده مامان فاطمه افتاد ( مامان فاطمه دو هفته اس که تو بخش سی سی یو بستری بود به خاطر مشکل قلبی که داشت ،دکترا هم گفتن کاری از دستشون بر نمیاد ) سرمو گذاشتم روی مهر،خدایا خودت به مادرم کمک کن،خدایا من قول میدم دختره خوبی بشم 😢،قول میدم چادر بزارم 😢 خدایا قول میدم اونی بشم که تو میخوای ،مادرمو بهم بر گردون 😭 تسبیح آبی سجاده مادرم تو دستم بود و گریه میکردم که خوابم برد ،با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم همه جا تاریک بود شب شده بود به صفحه گوشی نگاه کردم خاله زهرا بود - جانم خاله خاله زهرا: معلوم هست کجایی ،کل بیمارستان و گشتیم ،چرا گوشیتو جواب نمیدی؟ - چیزی شده خاله جون خاله زهرا: بیا بیمارستان مامان بهوش اومده - وایییی خدایی من 😍،الان میام https://eitaa.com/banovantavanmand1400 https://chat.whatsapp.com/E3uZ4hRlBCV47ou6f6n7Hr
* 💞﷽💞 قسمت (۲). زنگ زدم به آژانس خیلی خوشحال بودم که مامان فاطمم چشماشو باز کرد 😇 رسیدم بیمارستان بابا رضا: کجایی دختر ؟ چرا گوشیتو جواب نمیدی؟ - شرمنده بابا جون متوجه نشدم خاله زهرا: الان ول کنین ،سارا جان برو که مامان کارت داره - منو😳 خاله زهرا: آره از وقتی به بهوش اومده میگه میخوام با سارا حرف بزنم تن تن رفتم داخل یه لباس ابی دادن گفتن حتما باید بپوشم ،لباسو پوشیدم ،رسیدم کنار تخت به مادرم نگاه میکردم ،آخ که چقدر تو این دو هفته شکسته شده 😢 دستاشو نگاه کردم که چقدر کبود شده از بس سوزن زدن بهش😭 دستاشو بوسیدم که چشماشو باز کرد مامان فاطمه: سارا جان ،اومدی ؟ چقدر دلم برات تنگ شده بود ( از گوشه چشماش اشک می‌اومد ) - منم دلم براتون تنگ شده ،مامان فاطمه زودتر خوب شین بریم خونه مامان فاطمه: سارا جان به حرفام گوش کن تا حرفم تموم نشد هیچی نگو - چشم مامان فاطمه: تو دختره خیلی خوبی هستی ،میدونم که هیچ کاره اشتباهی انجام نمیدی، سارا جان یه موقع اگه من نبودم مواظب خودت باش ،مواظب بابا رضا باش،نزار بابا رضا تنها باشه ( شروع کردم به گریه کردن😢) قربون اون چشمای قشنگت برم ،قول بده خانم مهندس بشیااا ( خودمو انداختم تو بغلش) مامان فاطمه اینا چیه دارین میگین ،شما باید زودتر خوب شین بریم خونه ،یه ماه دیگه جواب کنکورم میاد ،من از خدا شمارو خواستم 😭 مامان فاطمه به خدا قول دادم همون دختری بشم که شما دوست دارین 😢 سرمو بالا اوردم دیدم مامانم چشماش بسته اس ،روی دستگاه هم یه خط صاف و نشون میداد - مامان فاطمه ترو خدا چشماتو باز کن😭 مامان فاطمه سارا بدون تو میمیره 😭 مامان فاطمه پاشو عشقت داره اون بیرون پر پر میشه 😭 پرستارا با صدای جیغ و داد من اومدن داخل ،دکترم اومد - آقای دکتر به پاتون میافتم مادرمو نجات بدین😭 دکتر : لطفا این دخترو از اینجا ببرین بیرون به زور منو بردن بیرون خاله زهرا اومد منو گرفت تو بغلش اینقدر جیغ کشیدمو گریه کردم که از هوش رفتم 😔 چشمامو که باز کردم صبح شده بود تو بیمارستان بودم به دستم سرم زده بودن بابا رضا کنارم روی صندلی نشسته بود داشت قرآن میخوند( واسه کی قرآن میخونی ،اونی که میخواستیم بمونه پیشمون که پرکشید و رفت 😭) با بیدار شدنم اومد کنارم ( از چشمای قرمز و پف کرده اش مشخص بود خیلی گریه کرده) بابا رضا: خوبی بابا جان هیچ حرفی نمیزدم ،فقط از چشمام اشک میاومد. https://eitaa.com/banovantavanmand1400 https://chat.whatsapp.com/E3uZ4hRlBCV47ou6f6n7Hr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
70143_336 (1).pdf
3.17M
📗 پی دی اف کتاب «انسان ۲۵۰ ساله»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽️ اعتراف داماد محمدرضا پهلوی: عملکرد جمهوری اسلامی قابل تحسین است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠بیانات امام خامنه ای 🎥 🔸امید نیروی پیش برنده بدترین بلایی که ممکن است بر سر یک نسل در یک کشور بیاید، ناامیدی است... بانوی تواتمند هرگز ناامید نمیشود. 💪💪💪💪💪💪 https://eitaa.com/banovantavanmand1400 https://chat.whatsapp.com/E3uZ4hRlBCV47ou6f6n7Hr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✊الله اکبر 🔹 امشب به پاسداشت خون سردار سلیمانی و صدها هزار شهید، همه با هم راس ساعت 21:00 فریاد "الله اکبر" سر می دهیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
* 💞﷽💞 قسمت (3) سرمم که تمام شد بابا منو برد بهشت زهرا ،خیلی شلوغ بود کل فامیل اومده بودن مادر جونم هی به سرو صورتش میزد و از حال میرفت من یه گوشه روی خاک نشسته بودمو با نگاهم مادرمو بدرقه خاک میکردم😭 ( مادری که هیچ وقت باهام تندی نکرد،همیشه لبخند میزد ،هیچ وقت چیزی رو به من تحمیل نکرد ،با اینکه خودش عاشق حجاب و دین بود ،هیچ وقت منو مجبور به حجاب و نماز نکرد ،همیشه فقط حرفای قشنگ درباره حجاب میزد ولی من گوشام نمیشنید ) یه دفعه دستی اومد روی شونه ام نگاه کردم دایی حسینمه بغض کرده بود و منو تو آغوشش گرفت 😔 ( دایی حسین بهترین دوست و رفیقم تو زندگی بود ،تو سپاه کار میکرد ، عاشق من بود همیشه میگفت با اینکه اهل نماز و روزه نیستی یه چیزی تو درونت هست که منو جذب خودش میکنه) دایی حسین: سارای عزیزم ،سارای قشنگم چرا گریه نمیکنی ،چرا حرفی نمیزنی ،نمیخوای با مادر خداحافظی کنی 😭 دلم میخواست حرفی بزنم،دلم میخواست فریاد بزنم و گریه کنم ولی نمیشد ،همه چی خشک شد و رفت دایی حسین اینقدر حالش بد بود که عمو هادی و چند نفر دیگه اومدن بردنش مراسم تمام شد( وای که چقدر زود تمام شد ، من که خدا حافظی نکردم ،من که حتی برای آخرین بار مادرمو ندیدم 😭) نرگس جون، زن دایی حسین بلندم کرد مادرجون: حاجی بزارین سارا با مابیاد خونه ما یه کم حالش بهتر بشه بابا رضا: من حرفی ندارم میتونه بیاد ( رفتم به کت بابا چنگ زدمو نمیخواستم برم ،میخواستم همراه بابا برم خونه ) مادر جونم فهمید اومد بغلم کردو اشک میریخت : سارا جان مواظب خودت باش https://eitaa.com/banovantavanmand1400 https://chat.whatsapp.com/E3uZ4hRlBCV47ou6f6n7Hr
* 💞﷽💞 قسمت (4) توی راه بابا اصلا حرفی نزد،رسیدیم خونه بابا ماشینو برد پارکینک منم زودتر رفتم خونه که برم تو اتاقم چشمم به سجاده مامان افتاد که اون شب جمع نکرده بودم رفتم نشستم کناره سجاده قفل زبونم باز شد : اینقدر بد بودم که حتی صدامو نشنیدی؟، به حال روزم نگاه نکردی ؟من که از تو چیز زیادی نخواستم! من که قول داده بودم که دختره خوبی میشم 😔 چرا صدامو نشنیدی😭 دیگه نمیخوامت 😭 دیگه نیازی به تو ندارم 😭 تمام زندگی من الان زیر خاکه ،دیگه هیچ نمیخوام ازت😭 شروع کردم به جیغ و داد کردن سجاده رو پرت کردم اونطرف تر ،تسبیح مادرمو پاره کردم بابا با شنیدن صدام خودشو رسوند داخل خونه اومد کنارمو بغلم کرد: سارا جان آروم باش بابا - چه جوری آروم باشم بابا 😭 مامان دیگه نیست پیش ما بابا عشقت الان زیر خاکه 😭 بابا رضا اشک میریخت و چیزی نمیگفت 😔 اینقدر تو بغلش گریه کردم که از حال رفتم نفهمیدم چی شد که از حال رفتم و چشممو باز کردم توی اتاق بودم نرگس جون کنارم بود،به دستم سرم زده بودن نرگس جون: سلام سارا جان ،بهتری؟ - بابام کجاست ؟ نرگس جون : رفته مراسم ، میخواست بمونه پیشت ولی ما نزاشتیم زشت میشد اگه نمیرفت ،بابا رضا هم گفت نمیخواد تو بیای مراسم ،شاید باز حالت بد بشه یه هفته گذشت و بابا اجازه نمیداد تو هیچ مراسمی شرکت کنم حتی سر خاک هم منو نمیبرد ،میترسید حالم بد بشه ، ولی حال خودش از من خراب تر بود ،نیمه های شب صدای گریه هاشو از تو اتاقم میشنیدم 😢 به خودم میگفتم بابا جون تو چقدر صبوری منم توی اتاقم بودم و با عکس مامانم حرف میزدمو گریه میکردم در طول روز نرگس جون و خاله زهرا میومدن بهم سر میزدن بعد یک ماه بابا اومد تو اتاقم: بابا سارا آماده شو بریم سر خاک ( من چقدر خوشحال بودم که بلاخره میتونم برم سر خاک مامان فاطمه ) سریع آماده شدم و رفتیم رسیدیم بهشت زهرا ،دسته بابا رو گرفته بودمو همراهش میرفتیم رسیدیم به سنگ قبر مامان پاهام سست شد نشستم کناره قبر سرمو گذاشتم روی سنگ سلام مامان قشنگم ببخش که دیر اومدم پیشت چقدر دلم برات تنگ شده بود ،چقدر زود از پیش ما رفتی😢 بعد کلی درد و دل و گریه همراه بابا به سمت خونه حرکت کردیم https://eitaa.com/banovantavanmand1400 https://chat.whatsapp.com/E3uZ4hRlBCV47ou6f6n7Hr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام جواد (ع) می فرمود: مَنِ اسْتَحْسَنَ قَبیحا كانَ شَریكا فیهِ؛ هر کس كار زشتی را تحسین كند، در آن شریك است. و یا می فرمود: إظهارُ الشَّيءِ قبلَ أن يَستَحكِمَ مَفسَدَةٌ لَهُ : آشكار كردن چيزى ، پيش از آن كه استوار گردد ، موجب تباهى آن مى شود. 💐ولادت امام جواد (ع) بر عموم محبان اهل بیت مبارک 💐 https://eitaa.com/banovantavanmand1400 https://chat.whatsapp.com/E3uZ4hRlBCV47ou6f6n7Hr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6ـ فرهنگ.mp3
7.09M
◀️عوامل مؤثر در تربیت ✅فرهنگ ✅نوع پوشش استاد محمدی https://eitaa.com/banovantavanmand1400 https://chat.whatsapp.com/E3uZ4hRlBCV47ou6f6n7Hr
7ـ اقتصاد.mp3
10.04M
◀️عوامل مؤثر در تربیت ✅اقتصاد ✅فقر ✅طغیان https://eitaa.com/banovantavanmand1400 https://chat.whatsapp.com/E3uZ4hRlBCV47ou6f6n7Hr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
* 💞﷽💞 قسمت (5). رسیدیم خونه منم مستقیم رفتم توی اتاقم بعد نیم ساعت بابا رضا اومد داخل تو دستش یه نایلکس بود نشست کنار تختم بابا رضا: سارا جان ،خودت میدونی که مامان فاطمه هیچ وقت دوست نداشت رنگ مشکی بپوشی از داخل نایلکس یه شال صورتی که لبه اش با مروارید کرم دور دوزی شده بود با یه مانتوی سرمه ای ، چشمام تو چشماش بود بغض تو چشماش داغونم میکرد بغلش کردمو فقط گریه کردم حالم روز به روز بهتر میشد،عاطفه یکی از بهترین دوستانم که از بچگی با هم بزرگ شدیم هر از گاهی می‌اومد خونمون با شوخی هایی که میکرد حالمو خوب میکرد ( بابای عاطفه با بابا رضا دوستای دوران جنگ بودن ،بابای عاطفه ،حاج احمد جانباز بود،عاطفه بچه آخر خانواده بود 3 تا داداش و یه خواهر بزرگ تر از خودش داره،بابا رضا بعد از جنگ عاشق مامان فاطمه میشه از همون موقع به خاطر مشکل قلبی که مامان داشت تصمیم گرفتن بچه دار نشن ولی بعد ده سال خدا منو به اونا هدیه میده ) صدای زنگ گوشیم می‌اومد ولی اتاقم اینقدر ریخت و پاشیده بود که نمیتونستم پیداش کنم آخر زیر تخت پیداش کردم عاطفه بود - سلام عاطی خوبی؟ ( صدای جیغ و خنده اش با هم قاطی شده بود) چیشده دختر ،مثل دیونه ها چرا جیغ میکشی عاطی: وااییی سارا قبول شدی - خوب الان کجاش خوشحالی داره عاطی: دختره بی ذوق ،رشته برق قبول شدی خنگه ،مهندس خانم ( تا گفت مهندس ،یاد مامانم افتادم چقدر تو خونه صدام میکرد مهندس خانم😔) عاطی: الو سارا غش کردی ؟ من این چیزا حالیم نیست دارم میام اونجا بریم بیرون ،بهم شیرینی بدی،بوس بای ( دختره خل اصلا نزاشت حرف بزنم ) بلند شدم و لباسی که بابا برام خریده بود و پوشیدم واقعا قشنگ بود ،خیلی بهم می‌اومد یه دفعه صدای زنگ آیفون اومد ،دستشو از روش بر نمیداشت https://eitaa.com/banovantavanmand1400 https://chat.whatsapp.com/E3uZ4hRlBCV47ou6f6n7Hr
* 💞﷽💞 قسمت (6). رفتم پایین نگاه به صفحه نکردم گوشیو برداشتم: هووووییی دختره خل و دیونه ،آیفون سوخت یه دفعه دیدم دایی حسین اومد جلو تر: دسته شما درد نکنه الان ما خل و دیونه هم شدیم پس😅 - واییی خدا مرگم بده شمایین ( گوشی و گذاشتم سر جاش رفتم دم در درو باز کردم،از خجالت سرخ شده بودم ،نرگس جونم همراه دایی حسین بود) - سلام 🙈 دایی حسین : علیک سلام🤨 نرگس جون اومد بغلم کرد: سلام عزیزم خوبی - مرسی، ببخشید من فک کردم عاطفه اس دایی حسین ( اومد جلو و دماغمو کشید) : اره منم باور کردم 😉 نرگس جون: ععع حسین اقا ،اذیتش نکن ،اینجور که تو دستتو از رو زنگ بر نداشتی حاجی هم بود همینو میگفت😄 - چرا نمیاین داخل ؟ دایی حسین: قربون دستت ،باید برگردیم کرج ،تا الانم قاچاقی مرخصی بودم نرگس جون: سارا جان اومدیم که بهت بگیم همراه ما بیا بریم خونه ما - خیلی ممنون،نمیتونم بیام ،بابا تنهاست دایی حسین ( بغلم کرد) :قربون اون دلت برم من،هر موقع دوست داشتی بیایی، بگو بیام دنبالت - باشه چشم نرگس جون هم بغلم کرد خدا حافظی کرد ،و آروم زیر گوشمم گفت :داری دختر عمه میشی از خوشحالی اشک تو چشمم جمع شده بود ،آخه بعد 13 سال بچه دار شده - الهیی قربونتون برم ،مبارکتون باشه سرمو داخل ماشین کردم و به دایی حسین گفتم : دایی جون یه شیرینی بدهکاری به مناااا دایی حسین: به روی چششششم یه سارا که بیشتر نداریم دایی حسین اینا که رفتن،منم رفتم داخل که درو ببندم دیدم یکی داره بوق میزنه درو یه کم باز کردم از لای در نگاه کردم عاطفه اس رفتم بیرون و نگاهش کردم - عاطی تویی؟ عاطی: نه عممه 😂 - ماشینو از کی گرفتی؟ عاطی: از شاهزاده رویاهام 😄 - عع چه خوب یه شاهزاده واسه ما هم پیدا کن پس😅 عاطی: نه خیر تو اخلاقت گنده هر کسی نمیاد سمتت😂 - بی مزه ،بگو از کی گرفتی عاطی: حاج بابا گرفتم ،گفتم میخوام دختر دوستشو ببرم هوا خوری یه بادی به اون کله بی مغزش بخوره ،سویچو دودستی تقدیمم کرد 😂 بپر بالا بریم - صبر کن برم کیفمو بردارم میام https://eitaa.com/banovantavanmand1400 https://chat.whatsapp.com/E3uZ4hRlBCV47ou6f6n7Hr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
14.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ماجراهای میرزا حسن دشون (آبیار) با لهجه شیرین اردکانی آوری 😁😁😁 https://eitaa.com/banovantavanmand1400 https://chat.whatsapp.com/E3uZ4hRlBCV47ou6f6n7Hr