⚠️ #تلنگر
🥀نشانه های ضعف ایمان:
🍃سستی در نماز❗💔
🍃ترک تلاوت قران❗️💔
🍃ترک ذکر الله❗️💔
🍃ترک نماز جماعت❗️💔
🍃غیبت کردن❗️😕
🍃بی احترامی به والدین❗️😡😳
🍃رعایت نکردن حقوق دیگران❗️😏😪
🍃مشغول بودن به کارهای بیهوده❗️🤳
♦️امروز و فردا کردن کارها:
✳️راهکارها:
1⃣ انجام ندادن، بیشتر از انجام دادن، از شما انرژی روانی میگیرد
2⃣ اگر تصمیم بگیرید کاری را فقط برای ۵ دقیقه انجام دهید، به احتمال زیاد تا پایان آن، ادامه میدهید.
3⃣ اگر کاری را ابتدای صبح انجام دهید، روز بهتری خواهید داشت.
4⃣ برای انجام کارها، انگیزه کافی نیست؛ نظم، تداوم،و عمل نیز لازم است.
5⃣ قانون ۵ ثانیه را فراموش نکنید، از یک تا پنج بشمارید و شروع کنید.
https://eitaa.com/banovantavanmand1400
https://chat.whatsapp.com/E3uZ4hRlBCV47ou6f6n7Hr
آیت الله #فاطمی_نیا یک جمله عجیبی دارند مربوط به فضای خانواده
یک جمله است اما دریایی از معرفت
یک جمله است اما درمان بسیاری از دردهای خانوادگی است
راستش رو بخواهید من میگم حرف حقه ولی عمل کردن بهش از چهل شب نماز شب با ابوحمزه خوندن سخت تره و چون سخت تره احتمالا هم رشد معنوی بیشتری داره و هم درمان مشکلات خانوادگیه
اون جمله طلایی اینه : «حتی اگر حق با توست مشاجره نکن که کدورت میاورد و نور باطنت و برکت منزلت را از بین می برد»
بیاید تلاش کنیم کمی به این آرمان نزدیک بشیم.
https://eitaa.com/banovantavanmand1400
https://chat.whatsapp.com/E3uZ4hRlBCV47ou6f6n7Hr
❓سوال شما 👇
سلام عليكم
وقتى افرادى كه با آدم ارتباط نزديكى دارن به ادم حسادت مى كنن، بايد چه كار كرد؟
روش برخورد با فرد حسودى كه حسادتش رو پنهان مى كنه و در ظاهر خيلي ابراز دوستى و تواضع مى كنه ولى وقتى به ادم نزديك مى شه يهو. با حرفاش دلت رو مى شكنه ..
بارها از اين شخص نارو خوردم ولى خواستم به خوبى باهاش رفتار كنم شايد عوض شه، مدتى خوب مى شه، نمى دونم شايدم نشون مى ده خوب شده و بعد دوباره حساااابى داغونم مى كنه ..
بايد چه كار كنم
با اوصاف ديگر اين شخص، ببخشيد اين رو عرض مى كنم ولى در نهج البلاغه به چنين شخصى احمق مى گن و حضرت مى فرمايند با احمق همنشيني نكن
ولى وقتى خودش مياد تو خونه ى ادم، و توقع ارتباط داره چه بايد كرد؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🎥🎥🎥🎥🎥
🔹رسانههای غربی مردمِ کشورهای خود را به فرزندآوری تشویق میکنند
اما رسانههای فارسیزبانِ غربی تشویق فرزندآوری در ایران را ناقض حقوق زنان میدانند.
#کلیپ
#فرزندآوری
🌹💛🌹💛🌹💛🌹💛🌹💛
#بی_تو_هرگز
#قسمت6
🌹قسمت ششم: داماد طلبه
🍃با شنیدن این جمله چشماش پرید ... می دونستم چه بلایی سرم میاد اما این آخرین شانس من بود ...
🍃اون شب وقتی به حال اومدم ... تمام شب خوابم نبرد ... هم درد، هم فکرهای مختلف ... روی همه چیز فکر کردم ... یاس و خلا بزرگی رو درونم حس می کردم ... برای اولین بار کم آورده بودم ... اشک، قطره قطره از چشم هام می اومد و کنترلی برای نگهداشتن شون نداشتم ...
🍃بالاخره خوابم برد اما قبلش یه تصمیم مهم گرفته بودم ... به چهره نجیب علی نمی خورد اهل زدن باشه ... از طرفی این جمله اش درست بود ... من هیچ وقت بدون فکری و تصمیم های احساسی نمی گرفتم ... حداقل تنها کسی بود که یه جمله درست در مورد من گفته بود ... و توی این مدت کوتاه، بیشتر از بقیه، من رو شناخته بود ... با خودم گفتم، زندگی با یه طلبه هر چقدر هم سخت و وحشتناک باشه از این زندگی بهتره ...
🍃اما چطور می تونستم پدرم رو راضی کنم ؟ ... چند روز تمام روش فکر کردم تا تنها راهکار رو پیدا کردم ...
🍃یه روز که مادرم خونه نبود به هوای احوال پرسی به همه دوست ها، همسایه ها و اقوام زنگ زدم ... و غیر مستقیم حرف رو کشیدم سمتی که می خواستم و در نهایت ...
🍃وای یعنی شما جدی خبر نداشتید؟ ... ما اون شب شیرینی خوردیم ... بله، داماد طلبه است ... خیلی پسر خوبیه ...
🍃کمتر از دو ساعت بعد، سر و کله پدرم پیدا شد ... وقتی مادرم برگشت، من بی هوش روی زمین افتاده بودم ... اما خیلی زود خطبه عقد من و علی خونده شد ...
🍃البته در اولین زمانی که کبودی های صورت و بدنم خوب شد... فکر کنم نزدیک دو ماه بعد ...
🎯 ادامه دارد...
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹
#بی_تو_هرگز
#قسمت7
🌹قسمت هفتم: احمقی به نام هانیه
🍃پدرم که از داماد طلبه اش متنفر بود ... بر خلاف داماد قبلی، یه مراسم عقدکنان فوق ساده برگزار کرد ... با 10 نفر از بزرگ های فامیل دو طرف، رفتیم محضر ... بعد هم که یه عصرانه مختصر ... منحصر به چای و شیرینی ... هر چند مورد استقبال علی قرار گرفت ... اما آرزوی هر دختری یه جشن آبرومند بود و من بدجور دلخور ... هم هرگز به ازدواج فکر نمی کردم، هم چنین مراسمی ...
🍃هر کسی خبر ازدواج ما رو می شنید شوکه می شد ... همه بهم می گفتن ... هانیه تو یه احمقی ... خواهرت که زن یه افسر متجدد شاهنشاهی شد به این روز افتاد ... تو که زن یه طلبه بی پول شدی دیگه می خوای چه کار کنی؟... هم بدبخت میشی هم بی پول ... به روزگار بدتری از خواهرت مبتلا میشی ... دیگه رنگ نور خورشید رو هم نمی بینی ...
🍃گاهی اوقات که به حرف هاشون فکر می کردم ته دلم می لرزید ... گاهی هم پشیمون می شدم ... اما بعدش به خودم می گفتم دیگه دیر شده ... من جایی برای برگشت نداشتم... از طرفی هم اون روزها طلاق به شدت کم بود ... رسم بود با لباس سفید می رفتی و با کفن برمی گشتی ... حنی اگر در فلاکت مطلق زندگی می کردی ... باید همون جا می مردی ... واقعا همین طور بود ...
🍃اون روز می خواستیم برای خرید عروسی و جهیزیه بریم بیرون ... مادرم با ترس و لرز زنگ زد به پدرم تا برای بیرون رفتن اجازه بگیره ... اونم با عصبانیت داد زده بود ... از شوهرش بپرس ... و قطع کرده بود ...
🍃به هزار سعی و مکافات و نصف روز تلاش ... بالاخره تونست علی رو پیدا کنه ... صداش بدجور می لرزید ... با نگرانی تمام گفت: سلام علی آقا ... می خواستیم برای خرید جهیزیه بریم بیرون ...
🎯 ادامه دارد...