eitaa logo
بانوان توانمند
67 دنبال‌کننده
569 عکس
428 ویدیو
43 فایل
گروه توانمندی بانوان در جهت رشد و ارتقاء بانوان و دختران ایجاد شده است. مطالب مربوط به امور تربیتی، دینی، مشاوره و راهنمایی از کارشناسان دینی و روان شناسی در این کانال بار گزاری می شود. روزهای جمعه پاسخگو به سوالات خواهد بود. 🆔 @Fvajgani61
مشاهده در ایتا
دانلود
آخر سال یک هفته به عید که می‌شد! درختان بادام پر از شکوفه های صورتی و درختان گوجه سبز و قیصی با گلهای سفید و جوانه های برگ های سبز از درون باغ بزرگ مژده ی بهاران خجسته باد سر میدادند. بوی عید بیش از همه جا از خانه ی استاد عباس می آمد. استخرهای بزرگ سیمانی، لبریز از آبهای چاهِ قنات، گاهی سرریز از لبه های حوض می شدند، داخلش پر از ماهیهای سفید و سیاه و قرمز گُلدفیش،کوچک و بزرگ، نه تنها برای سفره ی هفت سین خودشان چرخی در تنگ ماهی میزدند، بلکه به تمام اقوام و دوست و آشنایان هم داده میشد. خانه ی بسیار بزرگ پنج دری با سقف های ضربی قدیمی و ستونهای محکم سیمانی بطرف باغ باز میشد. باغچه ای جلو اتاقها بود که بوی یاسش همه را مدهو‌ش میکرد و درختان گل هفت رنگ هرشبی به رنگی خود نشان میدادند.گلهای پیچک رونده به دور سیم کشیهای فلزی نمای دلربایی به فضای حیاط داده بود. داخل باغچه تخم ریحان و شاهی و تربچه میکاشتند ولی هنوز سبز نشده یا به اندازه ی یک بند انگشت شده بود. کنار حیاط مرغ و خروسهای استاد عباس به رنگهای حنایی و سیاه و گل باغالایی (سیاه و سفید) داخل یک گنجه ای با دستان خود استاد برایشان ساخته ‌شده بود و جای تعجب بود که چرا باغ به این بزرگی، خانه ی مرغها کوچک بود بطوری که باید خم میشد و داخلش میرفت تا تخم هایی که مرغک ها داخل جعبه ای پر از کاه و علف داده بودند را میاورد. صدای گاو استاد عباس از ته باغ داخل طویله میامد و میگفت استاد کجایی؟ استاد ظرف شیردوشی داشت و بعد از ناز کردن گاوش با مهربانی او را میدوشید و از او تشکر میکرد. شیر های گاوِ استاد عباس خیلی چرب و خوشمزه بود، چون غذاهای خوبی به او میداد. از یک هفته به عید اقوامِ خانم استاد عباس از تهران تماس میگرفتند و برای مهمان شدنِ منزلِ استاد، جا رزرو میکردند. صفا و مهربانی ِ این خانواده یکطرف، دلشان تنگِ تخم مرغ های رسمی و سرشیر محلی و سالم و رب انارهای خانمِ استاد بود. استاد عباس بسیار حلال خور و مهمان نواز بود. بخانمش میگفت: «مهمان حبیب خداست، قربان قدمشان ما چیزی از سفره مان هنوز کم نشده است، روزی شان پیش پیش می آید» . خانم استاد عباس از یک هفته به عید و اغلب جلوتر از آن، قوطیِ رنگی میخرید و از پسرها درخواست میکرد تا چارچوب درها را رنگ کنند. نوروز را حیات و جان گرفتن زندگی میدانست. چه زیبا با پنج الی ده هزار تومان کلی رنگ کاری و همه چیز را نو میکردند. موکتهای سبز راه راه را داخل حیاط خانه می انداخت و صدا میزد مهدی، محمد.. بیایید کمک. قالیها و مخصوصا قالیچه ی آشپزخانه را هم بیرون می انداخت و با آب و تاید و وایتکس و شامپو فرش، با کاسه و برس و... به جانش میافتاد. نوبت پتوها که میشد داخل لگن بزرگی میانداخت و با آب ولرم، خودش و گاهی بچه ها چنان ورز میدادند، سفیدش میکردند و همه را روی تختهای چوبی و آهنی که داخل باغ بود پهن میکردند. چقدر مقتصد و مدیر بودند، از تولید بمصرف شیر و ماست و پنیر و تخم مرغ و سبزی و میوه ی باغشان همه محصول دست خودشان بود. ماهیهایی که داخل استخرها حدود یکسال پرورش داده بودند را یک هفته به عید میفروختند و با پولش سبزی پلو ماهی شب عید را فراهم میکردند. تخمه های هندوانه را خانم استاد عباس از یک شب جلوتر در آبِ چلو، داخل هوای سرد میگذاشت تا نازک شود. تخمه بو داده هایش، باب دهان مهمانهای او بود. عید و غیر عید فرقی نداشت، نظم در زندگیشان حرف اول را میزد. سبک زندگیشان درست بود. کار و تلاش و امید جریان داشت. همه ی این برکت ها بخاطر شاکر بودن استاد عباس بود. خانه ی زیبایِ استاد، با طرح شهرسازی خراب شد، اما راه بر خلایق آباد شد. خانه ی امروزشان کوچک شده است. اثری از محصولاتشان نیست ولی زندگی جریان دارد.... ✍فاطمه وجگانی سطح سه تعلیم و تربیت جامعه الزهرا کارشناسی ارشد روان شناسی @talabemoshaver99 @banovantavanmand1400
شیرینی مهمانی چه شیرین است مهمانی!! اولین سال مهمانی خدا، حدود 30 سال پیش مانند امسال، بهار قرآن با بهار طبیعت مقارن شده بود. دختران 9 ساله کم طاقت، از آجیل و کلوچه پشمک و رنگارنگ های عیدانه دل کنده و منتظر سفره ی ضیافت بودند؛ خاگینه های دستپخت مادر با پارچ شربت بیدمشک دلشان را آب میکرد. جوی آبی از کنار خانه ی شان روان بود، گاهی از فرط تشنگی روی خاکهای نمناک جوی مینشستند و گاهی لباسها را خیس! برای سرگرمی و سپری شدن روز به دنبال درختان توت کنار جاده، به تکان دادنش مشغول بودند. سبدهای رنگی را پر از توتهای سفید و سیاه میکردند تا افطار، به انتظارِ خوردنش بودند. الگوهای خوبی مثل پدر خانه داشتند؛ صبح علی الطلوع تا آفتاب غروب با دهان روزه، چینه های باغ های مردم را میچیند و سقف و ستون خانه های آبادی را میساخت، این الگوی عاشق روزه داری را عاشق تر میکرد. عرق از جبین پدر سرازیر بود، لبهای خشک شده و رنگ پریده اش، فریاد روزه داری داشت ولی ذره ای خم به ابرو نداشت و به قولش لذت افطار را با هیچ چیز عوض نمیکرد. اشکهای او موقع خلوت و مناجات، عشق ماه مبارک را دوچندان میکرد. سحرهای رمضان را بدون معطلی با نوای اللهم انی اسئلک من بهائک.... از تلویزیون سیاه وسفید، اهل خانه را حاضر میکرد. عشق به خانواده، مادر، پدر، مهم تر انجام تکلیف، روزهای نسبتا گرم و طولانی را برایمان آسان میکرد. نوستالژی روزهای روزه داری ما، مسجد، نماز، دعای روزانه و تعقیبات با صدای آهنگین و لرزان پیرمرد آبادی از مأذنه ی مسجد بگوش میرسید‌؛ (یا علی یا عظیم، اللهم ارزقنی حج بیتک الحرام، اللهم اغن کل فقیر) بود. دعای صدبند جوشن کبیر و خوابی که در نیمه شب چشمانمان را میبست، با شیشه ی آب و خوراکیهای بچگانه و زمزمه ی «خلصنا من النار یا رب» تا «الهی بمحمد، بفاطمه... » قرآن به سر، آن شب صبح میشد. در انتظار دورهمی ختم قرآن روزانه و در لیست خوانندگان قرآن منتظر تا شاید چند خط صفحه ی قران نصیبمان شود و این خواندن در جمع همانند یک ختم کامل بود. محضر خدا، مناجات، معرفت، آغوش خدا را نمی‌فهمیدیم، ولی رمضانش را دوست داشتیم. شهر خدا اشتیاقی دارد که هیچ چیزی مانع او نمیشود. در شهر خدا آب میبینیم ولی در انتظار سفره ی او چشم به روی آب میبندیم تا به وقت ملاقات از دستان معشوقه یمان جرعه ای بنوشیم. محشری در این ماه به راه است. دست و پای شیطان غل و زنجیر است. انفاس و خفتن و بیداری همه حساب است. در ضیافت معشوق گرسنگی و تشنگی همه و همه... به یک لبخند میزبان ارزش دارد. اندکی صبر با طبق های پذیرایی صاحبخانه با رویِ گشاده و آغوشی دل نواز، همه ی تعب هایم را تیمار است. رمضان در راه است و باز بی صبرانه به دنبال مداوای امراضم (صوموا تصحوا). درد از من و درمان از او (یا معین من استعان). ✍فاطمه وجگانی سطح سه تعلیم و تربیت جامعه الزهرا کارشناسی ارشد روان شناسی @talabemoshaver99 @banovantavanmand1400