eitaa logo
بانوان توانمند
67 دنبال‌کننده
569 عکس
428 ویدیو
43 فایل
گروه توانمندی بانوان در جهت رشد و ارتقاء بانوان و دختران ایجاد شده است. مطالب مربوط به امور تربیتی، دینی، مشاوره و راهنمایی از کارشناسان دینی و روان شناسی در این کانال بار گزاری می شود. روزهای جمعه پاسخگو به سوالات خواهد بود. 🆔 @Fvajgani61
مشاهده در ایتا
دانلود
41.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پرسمان روان شناسی و مشاوره اسلامی 🔴🔵🔴 🔶 سلسله مباحث 🔶 ⭕️ شبکه قرآن سیما / برنامه مجله خوشبتخی ⭕️ ✅ استاد : حجت الاسلام و المسلمین 7⃣1⃣ ویژگی های افراد مثبت اندیش (۷) ((سخت رویی)) @banovantavanmand1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پرسمان روان شناسی و مشاوره اسلامی 🔴🔵🔴 🔶 سلسله مباحث 🔶 ⭕️ شبکه قرآن سیما / برنامه مجله خوشبتخی ⭕️ ✅ استاد : حجت الاسلام و المسلمین 8⃣1⃣ ویژگی های افراد مثبت اندیش (۸) ((سخت رویی ۲)) @banovantavanmand1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پرسمان روان شناسی و مشاوره اسلامی 🔴🔵🔴 🔶 سلسله مباحث 🔶 ⭕️ شبکه قرآن سیما / برنامه مجله خوشبتخی ⭕️ ✅ استاد : حجت الاسلام و المسلمین 9⃣1⃣ ویژگی های افراد مثبت اندیش (۹) ((مثلث سخت رویی )) @banovantavanmand1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏷 از اظهار نظر خام و ناسنجيده بپرهيز! 🔅امام علی علیه السلام : 🔸«[در مشورت] نخستين كسى مباش كه نظر مى‌دهد و از اظهار رأى خام و ناپخته بپرهيز و از ناسنجيده گويى دورى كن و به آدمِ خودرأى و سست انديش و دمدمى مزاج و لجوج مشورت مده». 🔹«لا تكونَنَّ أوَّلَ مُشِيرٍ، و إيّاكَ و الرأيَ الفَطِيرَ، و تَجَنَّبِ ارتِجالَ الكلامِ، و لا تُشِرْ على مُستَبِدٍّ بِرَأيِهِ، و لا على وَغدٍ، و لا على مُتَلَوِّنٍ، و لا على لَجُوجٍ». 📚الدرّة الباهرة : ص٣١
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از هارِبٌ مِنْكَ اِلیڪ
سلام علیکم آغاز هفته تون پرخیروبرکت عزیزان دل، متن سخنرانی استادبزرگوار،خانم وجگانی ، در گروه متن سخنرانیها بارگزاری شد لینک گروه👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2797076611C8b81931f79 حتما مطالعه فرمایید مطالبی عالی پیرامون محرکهای نفس و مثلث خودمشغولی و....
یه کتاب خیلی خوب امروز خوندم😍😍😍 برای دختران عزیزی که در آستانه مکلف شدن هستند👌👌 بسیار جالب بود !!! ارتباط بسیار زیبای مادر و پدر رو با دختر نشون داده بود!!👌 پاسخ به سوالات نوجوان در خصوص مسئله پوشش و حیا رو به زبان کودکانه بیان کرده بود👌 گام به گام، طعم گفتگو با خدا و پذیرش اطاعت از خدای مهربان را آموزش داده بود👌 و ... https://eitaa.com/zr3684
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
202030_859104201.mp3
5.93M
🌟 🌟 🎧 فایل صوتی 🌹وبذکرمولانا صاحب الزمان «عج» 💠 امام صادق «ع» فرمودند : 🌹🍃هرکه چهل صباح این عهد رابخواند ازیاوران قائم ماباشد واگر پیش ازظهور آن حضرت بمیرد، خدا اورا ازقبر بیرون آورد که درخدمت آن حضرت باشد وحق تعالی به هرکلمه هزار حسنه اوراکرامت فرماید وهزارگناه ازاومحوکند.🍃 👈🏻به نیت ظهور مولا صاحب الزمان عجل الله وانس بیشتر با ایشان ان شاءالله دعای عهد را با حضور قلب وتوجه به معنی بخوانیم 🤲🏻أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸به زِندانی که هیچ کَس و کاری نداره میگن: یک نفر ضامنت شده. زندانی با تعجب جواب میده: من که هیچ کَسیو ندارم🌷🌷 @banovantavanmand1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 سبک زندگی امام خمینی (ره) 🔸 اشاره کوچک به سبک زندگی امام خمینی (ره) و میزان محبّت ایشان به همسرش @banovantavanmand1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رژ لب قرمز را بر لبانش کشید و نگاه دوباره ای به تصویر خود در آیینه انداخت با احساس زیبایی چند برابر خود لبخندی زد شال مشکی را سرش کرد و چتری هایش را مرتب کرد با شنیدن صدای در اتاق خودش را برای یک جروبحث دوباره با مادرش آماده کرد زود کیفش را برداشت و به طرف در خروجی خانه رفت مهلا خانم نگاهی به دخترکش کرد ــــ کجا میری مهیا ـــ بیرون ـــ گفتم کجا مهیا کتونی هایش پا کرد نگاهی به مادرش انداخت ـــ گفتم کہ بیرون مهلا خانم تا خواست با اون بحثی کند با شنیدن صدای سرفه های همسرش بیخیال شد مهیا هم از فرصت استفاده کرد و از پله ها تند تند پایین آمد در خانه را بست که با دیدن پسر همسایه ای بابایی گفت نگاهی به آن انداخت پسر سبزه ای که همیشه دکمه اخر پیراهنش بسته است و ریشو هم هست نمیدانست چرا اصلا احساس خوبی به این پسره ندارد با عبور ماشین پرس همسایه از کنارش به خودش آمد.. * ادامه.دارد....
به. سرکوچه نگاهے انداخت با دیدن نازی و زهرا دستی برایشان تکان داد و سریع به سمتشان رفت نازی ــ به به مهیا خانوم چطولے عسیسم مهیا یکی زد تو سر نازی ـــ اینجوری حرف نزن بدم میاد با زهرا هم سلام و احوالپرسی کرد زهراتو اکیپ سه نفره اشان ساکت ترین بود و نازی هم شیطون تر و شرتر ــــ خب دخترا برنامه چیه کجا بریم ?? زهرا موهای طلاییشو که از روسری بیرون انداخته بود را مرتب کرد و گفت ــــ فردا تولد مامان جونمه میخوام برم براش چادر نماز بگیرم تا مهیا خواست تبریک بگه نازی شروع کرد به خندیدن ــــ اخه دختره دیوونه چادر نماز هم شد کادو چقد بی سلیقه ای زهرا ناراحت ازش رو گرفت مهیا اخمی به نازی کرد و دستش را روی شانه ی زهرا گذاشت ـــ اتفاقا خیلی هم قشنگه بیا بریم همین مغازه ها یی که پیش مسجد هستن اونجا پیدا میشه با هم قدم می زدند و بی توجه به بقیه می خندیدند و تو سر و کله ی هم می زدند وارد مغازه ای شدند که یک پسر بسیجی پشت ویترین ایستاده بود که به احترامشون ایستاد نازی شروع کرد به تیکه انداختن زهرا هم با اخم خریدش را می کرد مهیا بی توجه به دخترا به سمت تسبیح ها رفت یکی از تسبیح ها که رنگش فیروزه ای بود نظرش را جلب کرد با دست لمسش کرد با صدای زهرا به خودش امد ـــ قشنگه ـــ اره خیلی زهرا با ذوق رو به پسره گفت همینو میبریم پسر مبارکه ای گفت و تسبیح زیبایی را همراه چادر به عنوان هدیه در کیسه گذاشت از مغازه خارج شدند چون نزدیک اذان بود خیابان شلوغ شده بود نازی هی غر میزد ـــ نگا نگا خودشو مذهبی نشون میده بعد تسبیح هدیه میده اقا ،اخ چقدر از اینا بدم میاد * ادامه.دارد...
زهرا با ناراحتی گفت ــــ چی شد مگه کار بدی نکرد مهیا حوصله ای برای شنیدن حرفهایشان نداشت می دانست نازی یکم زیادروی می کند ولی ترجیح می داد با او بحثی نکند به پارک محله رفتن که خلوت بود و به یاد بچگی سرسره بازی کردن و زهرا ان ها را به بستنی دعوت کرد هوا تاریک شده بود ترجیح دادن برگردن هر کدام به طرف خانه شان رفت مهیا تنها در پیاده رو شروع به قدم زدن کرد که با شنیدن صدای بوقی برگشت با دیدن چند پسر مزاحم اهی کشید با خود زمزمه ڪرد ـــ اخه اینا دیگه چقدر خزن دیگه کی میاد اینجور ی مخ زنی کنه بی توجه به حرف های چندش آورشان به راهش ادامه داد ولی انها بیخیال نمی شدند مهیا که کلافه شده بود تا برگشت که چیزی تحویلشان بدهد با صدای داد یک مردی به سمت صدا چرخید با دیدن صاحب صدا شکه شد با تعجب به پسره همسایہ شان نگاهے ڪرد باورش نمی شود او براے ڪمڪ بیاید مگر همچین آدم هایی فقط به فڪر خودشان نیستند پسرای مزاحم با دیدن پسره معروف ومسجدی محله پا بہ فرار گذاشتن مهیا با صدای پسره به خودش آمد ـــ مزاحم بودند ـــ بله پسر با اخم نگاهی به مهیا انداخت مهیا متوجه شد که می خواهد چیزی بگوید ولی دودل بود ــــ چیه چته نگاه میکني؟؟برو دیگه میخوای بهت مدال افتخار بدم پسره استغفرا... زیر لب گفت ــــ شما یکم تیپتونو درست کنید دیگه نه کسی مزاحمتون میشه نه لازمه به فکر مدال برای من باشید * از.لاڪ.جیـغ.تـا.خـــدا * * ادامه.دارد.... *
مهیا که از حاضر جوابی آن عصبانی بود شروع کرد به داد و بیداد ــــ تو با خودت چه فڪری کردی ها ?? من هر تیپی میخوام میزنم به تو چه تو وامثال تو نمیتونن چشاشونو کنترل کنن به من چه تاپسره می خواست جوابش را بدهد یکی از دوستانش از ماشین پیاده شد و اورا صدا زد ــــ بیا بریم سید دیر میشه پسره که حالا مهیا میدونست سید هست به طرف دوستانش رفت و سوار ماشین شد و از کنارش با سرعت گذشت مهیا که عصبانی بود بلند فریاد زد ــــ عقده ای بدبخت به طرف خانه رفت بی توجه به مادرش و پدرش که در پذیرایی مشغول تماشای تلویزیون بودن به اتاق ش رفت دو روز بعد مهیا درحالی که آهنگی زیر لب زمزمہ می ڪرد،در خانه را باز ڪرد واز پلہ ها بالا آمد وبا ریتم آهنگ بشڪڹ مے زد خم شد تا بوت هایش را از پا دربیاورد که در خانه باز شد با تعجب به دو مردی که با برانکارد و لباس های پزشکی تند تند از پله ها بالا می آمدن و وارد خانه شدند کم کم صداها بالا گرفت مهیابا شنیدن ضجه های مادرش نگران شد ـــ نفس بڪش احمد توروخدا نفس بڪش احمد پاهاے مهیا بی حس شدند نمیتوانست از جایش تکان بخورد مے دانست در خانہ چه خبر است بار اول ڪہ نبود. جرأت مواجه شدن با جسم بی جان پدرش را نداشت آن دو مرد با سرعت برانکارد که احمد آقا روی آن دراز کشیده بود بلند کرده بودند مهلا خانم بی توجه به مهیا به آن تنه ای زد و پشت سر آن ها دوید * از.لاڪ.جیـغ.تـا.خـــدا * * ادامه.دارد...
دیگر پاهایش نای ایستادن نداشت سرجایش نشست با اینکه این اتفاق برایشان تکراری شده است اما مهیا نمی توانست آن را هضم ڪند اینبار هم حال پدرش وخیم تر شده بود و نفس کشیدن براش سخت تر نمیتوانست هوای خفه ی خانه را تحمل ڪند با کمک دیوار سرپا ایستاد آرام آرام از پله ها پایین رفت با رسیدن به کوچہ نفس عمیقے ڪشید بوی چایے دارچین واسپند تو ڪل محلہ پیچیده بود ڪه آرامشی در وجود مهیا جریان داد با شنیدن صدای مداحے یادش آمد که امروز اول محرم هستش تو دانشگاه هم مراسم بود دوست داشت به طرف هیئت برود ولی جرأت نداشت به دیوار تڪیه داد زیر لب زمزمه ڪرد ــــ خدایا چیڪار ڪنم صدای زیبای مداح دلش را به بازے گرفتہ بود بغضش اذیتش مے ڪرد آرام آرام خودش را به خیابان بن بستی که ته آن مسجد و هیئت بود رساند با دیدن آن جا به وجد آمد پرچم هاے مشڪی و قرمز دود و بوی چایے کہ اینجا بیشتر احساس مے شد نگاهی به پسرهایی که همه مشکی پوش بودند و هماهنگ سینه میزدند و صدای مداحی که اشڪ هم ہ حاضرین را درآورده بود باز دارم قدم قدم میام تو حرمت حرم کرب و بلاست یا توی هیئتت وسط جمعیت بود و سرگردون دوروبرش را نگاه می کرد همه چیز برایش جدید بود دومین بارش بود که به اینجا می آید اولین بار هم به اصرار مادرش آن هم چند سال پیش بود عوض نمیکنم آقا تو رابا هیچڪسی عڪس حرم توے قاب منو ودلواپسی * از.لاڪ.جیـغ.تـا.خـــدا * * ادامه.دارد... *
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10453446471368.mp3
573.9K
🎧 بشنوید: 🌹 صلوات خاصه امام رضا علیه‌السلام 📖 بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم 🔰 اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی‌بنْ‌موسَی‌الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی و حُجّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کَأَفْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @banovantavanmand1400